تاکهپرسیدمزِقلبـَمعشـقچیست؟
درجۅابـَماینچنینگفتۅگریست..
لیلـیۅمجنـۅنفقطافسـٰانهاند،
عشـقدردستِحسیـنبنعلـیست..
#محرم🖤🌼
@Harf_Akhaar
دنیا پشت قباله ی هیچکس نمی افتد…🤍🌼
قرار نیست🤍🌼
که با افکار دیگران زندگی کنیم🤍🌼
و قرار نیست🤍🌼
به شیوه ای که دیگران برای🤍🌼
ما چیدند هماهنگ شویم🤍🌼
خودت برای خودت زندگی کن،🤍🌼
همانطور که دوست داری🤍🌼
همانطور که لذت میبری.🤍🌼
و مطمئن باش🤍🌼
اگر خودت به فکر خودت نباشی،🤍🌼
کسی در این دنیا🤍🌼
خوشبختی و شادی را🤍🌼
به تو تعارف نخواهد کرد…🤍🌼
پس شاد باش و عاشقانه زندگی کن🤍🌼
@Harf_Akhaar
23.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدما رو برچسب نزن!...🤍🌼
#دکتر_سعید_عزیزی🌱
@Harf_Akhaar
«حکایتی زیبا و خواندنی»
🌱میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
🌱وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
🌱تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
🌱همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🌱این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
🤍خدایا خودت از اون نگاه هایی که حواسمون نیست به زندگیمون بنداز.🌼
شبتون زیبا🌱
@Harf_Akhaar
سلام صبح اول هفته تون بخیر🤍🌼
شنبه تـون شـاد و بینظیر 🌼
امروزتون
پـراز اتفاقـای خـوب 🤍
و شگفت انگیز ...🌼
امیدوارم
ســلامـتی ،بـرکت 🤍
بهروزی ، زندگی آروم
خوشبختی و نگاه خدا🌼
هـمیـشـه هـمـراهتـون بـاشــه ....🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
خدایا شکرت که دارمت...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
#حکایت
فلمینگ، یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود.
یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید،
وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد.
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت:
" می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد:
" من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید:
" پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد: "بله"
با هم معامله می کنیم.
اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد.
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟
پنسیلین...🤍🌼
@Harf_Akhaar
.
#داستان_ضرب_المثل
هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟
امروز به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم.
شاه عباس کبیریک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند
و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.
سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.
از نمایندگان اصناف پرسید،
آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلـاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.
اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلـاه مانده.
شاه بلـافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.
بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد
و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد. تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند
و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد. تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد،
شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟
عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!
شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد.
دید تنبلها از در و دیوار بالـا می روند و جای سوزن انداختن نیست.
شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت،
آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود.
شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.
شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.
داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی | داستان ضرب المثل
مشاوران هریک طرحی ارایه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند
ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.سرانجام دلقک شاه گفت:
برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند
و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند،
تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند
و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.
شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد.
تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.
فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند.
یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم.
دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت:
بگو رفیقم هم سوخت!
🤍🌼
@Harf_Akhaar
#تلنگر
ماشینت که جــوش مےآورد
حرکت نمےڪنی ڪنار زده و
مےایستی وگرنه ممکن است
ماشین آتش بگیرد!
خــودت هم همینطوری وقتی
جوش مےآوری عصبانیمیشوی
تخـتهگاز نرو بزن ڪنار ساڪت
باش و هیچ نگو!
وگرنه هم به خودت آســـیب
میزنی هم به اطـــــرافیان!🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
این دو متن کوتاه
ارزش صد بار خوندن داره!
۱- از دیگران شکایت نمیکنم
بلکه خودم را تغییر میدهم،
چرا که کفش پوشیدن راحت تر از
فرش کردن دنیاست.
۲- مبارزه انسان را داغ میکند
و تجربه انسان را پخته میکند!
هرداغی روزی سرد می شود
ولی هیچ پخته اى ديگر خام نميشود🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
از امروز روزی ده دقیقه واسه
خدای خودت وقت بزار...
بخاطر چیزایی که بهت داده...
ده دقیقه شکرگزار باشه...
تو روزی ده دقیقه واسه خدات وقت بزار
بعد ببین خدا چطور واست وقت میزاره🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
چارلی چاپلین و وصف مادر:
وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم...!
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛
میگفت: میخرم به شرط اینکه بخوابی...
یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛
میگفت: میبرمت به شرط اینکه بخوابی...!
یک شب پرسیدم: اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟
گفت: میرسی به شرط اینکه بخوابی...!
هر شب با خوشحالی میخوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!...
دیشب مادرمو خواب دیدم؛
پرسید: هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟
گفتم: شبها نمیخوابم...!!
گفت: مگر چه آرزویی داری؟؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم...
گفت: سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی...
تقدیم به تمامی مادران🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱وقتی قهرمان جام حذفى شديم،
مادرم از آرژانتين به من
زنگ زد كه تبريك بگه،
من بهش گفتم الان توى
جشن قهرمانى هستيم و قطع كردم،
وقتى چند ساعت بعد بهش زنگ زدم
اون ديگه زنده نبود😔🌼
#خاویر_زانتی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من میدونم نباید خسته شد!
میدونم نباید برید!
میدونم زندگی ادامه داره!
فقط دلم میخواست...
یه وقتایی، یه جایی، یه گوشه ای وایسم!
بگم خسته ام و یکی بفهمه چی میگم!
نه ک فقط بشنوه ها، بفهمه...!
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چند راه بازگشت انرژی
🤍🌼از نگاه سنتی :
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
🤍🌼از نگاه قرآن :
هر کس ذرهای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد.
🤍🌼از نگاه بودا :
قانون " کارما " یعنی هرچیزی کار ماست
و به ما برمیگردد.
🤍🌼از نگاه متافیزیک :
انرژی در طبیعت از بین نمیرود
انرژی که رها میکنی
حالتش عوض میشود و برمیگردد
@Harf_Akhaar
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ!!
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ و ﺁﺧﺮ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﻮ ﺟﻌﺒﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ چی ﺑﻮﺩ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ!!
ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩما..!!
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ...
@Harf_Akhaar
#ضرب_المثل
چه کشکی چه پشمی؟!
چوپانی گله را به صحرا برد ؛ به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گرد باد سختی در گرفت ، خواست فرود آید ، ترسید . باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت : ای امام زاده گله ام نذر تو ، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت : ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم... قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت : ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها ر ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم .
وقتی کمی پایین تر آمد گفت : بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم . غلط زیادی که جریمه ندارد.
@Harf_Akhaar
🌱
از قانون بالُن استفاده کن !
هرچی که بدرد بخور نیستُ
بریز دور تا اوج بگیری ...🤍🌼
@Harf_Akhaar
باید یاد بگیرم
مادامی که از عشق کسی
مطمئن نشده ام، با او خاطره ای نسازم
چرا که تاوان خاطرات
جنون است
و بس..!🌼
#گابریل_گارسیا_مارکز
@Harf_Akhaar
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با بزرگتر بودن پسر یا دختر توی ازدواج موافقید یا مخالف؟
🤍🌼
#دکتر_سعید_عزیزی
@Harf_Akhaar
🌱مهمترین مهارت توی زندگی داشتن تعادله؛
مهربون باش
ولی نذار ازت سو استفاده کنن!
قانع باش
ولی از پیشرفتِ خودت دست نکش!
عزیزم میدونستی تا وقتی نظم به زندگیت راه پیدا نکنه حتی رفتارت هم بی نظم میشه
نمیدونی با خودت و با دیگران چند چندی...و تعادل از زندگیت دور میشه
تلاشت رو بکن و نتیجه رو بسپار به خدا و پلن های قشنگی که در صورت تلاش تو، برای زندگیت داره🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱ثروتمند بودن
به موجودی حساب بانكيت نيست
به موجودی قلبی هست كه داری...🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حقالناس رو بیشتر رعایت کنیم
@Harf_Akhaar
🌼اينارو ميدونستيد؟
✍درزمان قديم که يخچال نبود، خنكترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان ميافتاد، ميگفتند رفته آب خنك بخوره.
و اين اصطلاح بعدها شامل همه زندانيهايي شد كه به زندان ميافتادند!!
✍قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن
برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد...
✍ اصطلاح "بوق سگ" چیست؟
🔹 اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
✍به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!!!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين...
@Harf_Akhaar
میگفت: «آدمِ خودتون باشید.» اینکه آدم برای خودش باشه خیلی مهمه، بخاطر خودش لبخند بزنه؛ برای خودش کار کنه، برای خودش بخوابه و برای خودش زندگی کنه.🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 امیدوار باش و ادامه بده...
عصرتون پرانرژی 🤍🌼😍
@Harf_Akhaar
#حکایت
🌱حکايت است که پادشاهي از وزيرش در مورد پرستش خدا پرسيد:
بگو خداوندي که تو مي پرستي چه مي خورد، چه مي پوشد ، و چه کار مي کند و اگر تا فردا جوابم نگويي عزل مي گردي.
وزير سر در گريبان به خانه رفت .
وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که او را چه شده؟
و او حکايت بازگو کرد.
غلام خنديد و گفت : اي وزير عزيز اين سوال که جوابي آسان دارد.
وزيز با تعجب گفت : يعني تو آن ميداني؟ پس برايم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه ميخورد؟
- غم بندگانش را، که ميفرمايد من شما را براي بهشت و قرب خود آفريدم. چرا دوزخ را برميگزينيد؟
- آفرين غلام دانا.
- خدا چه ميپوشد؟
- رازها و گناه هاي بندگانش را
- مرحبا اي غلام
وزير که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد
ولي باز در سوال سوم درماند، رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومين را پرسيد.
غلام گفت : براي سومين پاسخ بايد کاري کني.
- چه کاري ؟
- رداي وزارت را بر من بپوشاني، و رداي مرا بپوشي و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به
درگاه شاه ببري تا پاسخ را باز گويم.
وزير که چاره اي ديگر نديد قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از اين حال پرسيد اي وزير اي چه حاليست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که اين همان کار خداست اي شاه که وزيري را در خلعت غلام
و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد🤍🌼
@Harf_Akhaar
📝 #تلنگر
✖️ من خودم شنیدم مدیرش داشت دعواش میکرد، حتماً چیزایی که درموردش میگن درسته!
✖️ من خودم نامهی انتقالیاش از یه واحد به واحد دیگه رو دیدم؛ حتماً یه کاری کرده که جابجاش کردن!
✖️ من خودم اونا رو توی سالن دادگاه دیدم، احتمالاً بینشون اختلاف افتاده!
✖️ چجوری خواهرت، به این سرعت خونه خریده، حتماً بابات بهش کمک مالی کرده، اما به تو نگفته!
✖️ چجوری توی کارش اینهمه رشد کرده، حتماً از یه رانت، یا حمایتِ ویژهای استفاده میکنه، که هیچوقت دست تو بهش نرسیده!
و ....
✘ اگـر عادت داریم ؛
دیدنها و شنیدنهای ما حتماً برامون، یک توقف ذهنی ایجاد کرده، و ما رو به نتیجهی خاصی برسونند ؛
نشونهی اینه که، به سطحی از تجاوزگری مبتلاییم و از قضاوت دیگران، هیچ ترسی نداریم!
آنچه میبینیم یا میشنویم در اکثر موارد ؛
صرفاً همانی نیست که ظاهراً در حال وقوع است!
و ما، با دیدنها یا شنیدنها، در معرض آزمودنِ خویشیم!🌼
@Harf_Akhaar
سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدرلبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ....
@Harf_Akhaar