eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
تقديم به حضـــور پـــر مھــرتون🤍🌼 بدون هیچ بهانه ای🌱 لحظه هایتان پرازشادی🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ @Harf_Akhaar
🌱برای مردم زندگی نکن! تباه میشوی . . . 🌱غمگین ترین آدم ها ڪسانی هستند ڪه 🌱برداشتِ دیگران برايشان زیادی مهم است . . . 🌱کار درست را انجام دهیم،حتی اگر مسخره شویم 🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبــ🤍ـر داشته باش ؛ هرآنــ🌼ــچه که باید شود، می شود!🌱 @Harf_Akhaar
زرنگی در حد لالیگا:))))) 🌱🌱🌱 اتفاق جالبی که سال ها پیش در اتوبان اصفهان رخ داده: یک اصفهانی توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین ! اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه: من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست. من صاحب ماشینا کشتم جنازاشم انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین. مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میدهد و در خواست کمک فوری می کنه فرمانده اش هم به او می گه که کاری نکند تا او خودشو برسونه. فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل می رسوند و به راننده اصفهانی می گوید: -اقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و میده به فرمانده. فرمانده می گه اقا کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین که به نام خودش بوده در میاره و می دهد به فرمانده. فرمانده که روی صندوق عقب چاقویی پیدا نکرده عصبانی دستور می دهد تا راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست . فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانی میگه "پس این مامور ما چی میگه؟" اصفهانی گفت : چی میدونم والا جناب سرهنگ، لابد الانم می خواد بگه من 180 تا سرعت می رفتم! @Harf_Akhaar
🌱 زمان آن رسیده که در کنار تربیت فرزندان، بر روی تربیت خود هم تمرکز کنیم: داد نزنیم زور نگوییم برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم مقایسه نکنیم توهین نکنیم ناسزا نگوییم برچسب نزنیم از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم آنها را مقصر ناکامی های خود ندانیم. 🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 «معذرت خواهی باید پر سر و صدا باشه؛ به همون اندازه که بی احترامی کرده بودی» و به نظرم این جمله رو باید قاب کنیم بزنیم سر در زندگیمون! که هر کسی هر چقدرم عزیز؛ هر طوری دلش خواست رفتار نکنه و بعد جوری نشون بده که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...!!!🤍🌼 @Harf_Akhaar
الهی در سکوت شب ذهنمان را آرام کن و ما را در پناه خودت به دور از هیاهوی این جهان بدار شبمان را با یادت بخیر کن شبتون بخیر و در پناه خدا🌱🌱🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ @Harf_Akhaar
        ســـــ🌱ــــلام صبـح زیـبـاتـون بـخیر و شــادی 🤍🌼 امیدوارم آدینه تون پـر از زیـبـایی🤍🌼 لحظه هاتون پراز انرژی مثبت چهره تـون شـاد و خـندون🤍🌼 لبتون پر از تبسم و لبخند قلب تون پر از نور الهی🤍🌼 و زندگیتون پر ازرحمت و نـعمت الـهی باشـه🤍🌼 @Harf_Akhaar
امروز با خودت تکرار کن⟩⟩⟩ 🌱هیچ غیر ممکنی برای من وجود نداره 🌱من هر آنچه که لیاقتم هست رو بدست میارم؛ چون در جهان من خدا فرمانروایی میکنه 🌱خدایا شکرت هر آنچه که خیر زندگی‌ من است در مسیرم قرار دادی. @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 روزی انوشیروان پادشاه ساسانی همراه با وزیرش بزرگمهر حکیم ، از کنار روستایی می گذشتند . خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش شاه و وزیرش رسید . انوشیروان از بزرگمهر پرسید : « به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟» بزرگمهر که همیشه می خواست شاه را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید ، از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد : « پادشاها، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.» شاه خندید و گفت : «چه جالب ، مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟» بزرگمهر پاسخ داد:« بله ، این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.» شاه با کنجگاوی پرسید : « خوب چه می گویند؟» بزرگمهر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.» شاه خندید و گفت : «چرا روستای خراب و ویران؟» بزرگمهر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.» شاه گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟» بزرگمهر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر پادشاه به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد ، کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند . آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم . می گوید : گر مَلک اینست و همین روزگار زین ده ویران دَهَمت صدهزار . حرفهای بزرگمهر انوشیروان را به فکر فروبرد.متوجه شد که به خاطر بی توجهی او به مردم کشورش این روستا ویران و تبدیل به مسکن جغدها شده است.از این که به فکر مردم و رفاه و آسایش آنان نبوده است از خودش خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن پس با عدالت پادشاهی کند. 🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاموش بودن نیمی از حکمت  است تعقیب نکردن دیگران نیمی از آرامش است دخالت نکردن در کار دیگران نیمی از ادب است...🌱🌱🌱 ···🤍🌼··· @Harf_Akhaar
🌱هرچه می خواهی بکن امّا مرا دیوانه نه! هرچه می‌خواهی بزن موی سرت را شانه نه!🌱 🌱رفت‌وآمد‌های‌دستت‌پشتِ‌گوشَت دیدنی ست دست را آنجا ببر امّا به‌زیر چانه‌نه!🌱 🌱رقص بر روی دو پایت رو به روی آینه آن قَدَر زیباست که چرخیدن پروانه نه!🌱 🌱خنده هایت زخم هایم را مداوا می کند از تهِ دل خنده کن، زیر لب و دزدانه نه!🌱 🌱وقتی از من دلخوری با دیگران حرفی نزن اخم با من آری امّا خنده با بیگانه نه!🌱 🌱دوستت دارم ولی حتی نمی دانم چرا دوستم داری ولی آنقدر مشتاقانه نه🌱 🌱شانه هایم را پناهت می کنم تا روز مرگ هر کجای خانه می خواهی برو،از خانه نه!🌱 @Harf_Akhaar