eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.8هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🤍 هرگز اجازه نده کسانی که ذهن کوچکی دارن بهت بگن که رویات زیادی بزرگه @Harf_Akhaar
19.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🤍🌼🤍 تنها جمله ای ک میشه گفت: به پدر و مادر خود نیکی کنید . .امان از روزی كه پدر و مادر از آدم راضی نباشند و دعای خیرشون پشت آدم نباشه آدم هرچی تلاش كنه بازم به هیچ جا نمیرسه ... @Harf_Akhaar
تـو فرمانده لحظات زندگیت هستی و ثانیه‌ها مامورند تـا این‌که خوشبخت ‌بودن و حس خـوب را کاملا به تـو برسانند پس شروع‌کن که خوشبختی جـایش همین‌جـاست، کنارِ تو🌱 @Harf_Akhaar
🌼🤍 📗 ▫️مورخین تاریخ ایران می نویسند که در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌ فروشی اُفتاد! مرد ذغال‌ فروش تنها یک شلوار پاره پاره به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال ‌ها بود. ▫️و به همین علت گرد ذغال آغشته شده با عرق بدن عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود! ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: ؟ ذغال فروش گفت: بله قربان! ▫️شاه پرسید : چه کسی را در جهنم دیدی؟ ذغال‌ فروش حاضر جواب پاسخ داد: تمام افرادی که اینک در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم! شاه بعد از مکث کوتاهی گفت: مرا چه! مرا آنجا ندیدی؟ ذغال‌ فروش پیش خود فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده ممکن است دستور قتلش صادر شود. ▫️اگر هم بگوید که ندیده ام حق مطلب را ادا نکرده است، پس در اقدامی زیرکانه پاسخ داد: قبله عالم، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!🌱 @Harf_Akhaar
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱🌱 در کاخ داشتن نیست با هر آنچه که همین اطرافمونه اگه حالمونو خوب کنیم خوشبخت ترین آدم روی زمینیم @Harf_Akhaar
🌼🤍 قبل از پاسخ دادن به سوالات دیگران مدتی سکوت کن تا پاسخ بهتری بیابی... سکوتت در خاطر هیچکس نخواهد ماند؛ اما پاسخ ات را همیشه به خاطر خواهند سپرد..!🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 بعضیا بودنشون حال زمین روخوب میکنه ازون بعضیا باشیم.... @Harf_Akhaar
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگترین دغدغه یه مرد بزرگ ترین دغدغه یه زن 🌱دکتر انوشه🌱 @Harf_Akhaar
📗حکایت پادشاه و وزیر دانا ▫️یکی از پادشاهان در زمان پوست کندن سیب یا چاقوی تیز، انگشت خود را قطع کرد. وقتی نالان و پردرد طبیبان را احضار کرد، وزیر گفت: هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست. ▪️پادشاه از حرف وزیر بسیار ناراحت شد و با فریاد بلندی گفت: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟، و سپس دستور داد تا وزیر را زندانی کنند.  ▫️روزها در پی هم می‌گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و در آن‌جا آنقدر از محافظان و همراهان خود دور شد که ناگهان خود را میان یک قبیله وحشی تنها یافت. افراد آن قبلیه، پادشاه را دستگیر کردند و به درختی بستند تا او را بکشند. ▪️اما این قبیله رسم عجیبی داشتند. آن‌ها رسم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشتش قطع شده بود، او را رها کردند تا برود. ▫️پادشاه به قصر خود بازگشت و در حالی‌که به سخن وزیر فکر می‌کرد، دستور داد تا او را آزاد کرده و به پیش او بیاورند. ▪️وقتی وزیر در محضر شاه حاضر شد، پادشاه به او گفت: تو درست گفتی، قطع شدن انگشت من حکمتی داشت، ولی زندانی شدن تو جز رنج و سختی، هیچ فایده‌ای برای تو نداشت. ▫️وزیر در پاسخ به پادشاه لبخندی زد و گفت: برای من هم پرفایده بود سرورم، زیرا که من همه جا با شما همراه بودم و اگر آن روز به زندان نمی‌افتادم، حتماً الان کشته شده بودم. 🌱(این یعنی وزیر اگر زندانی نشده بود، همراه پادشاه گرفتار قبیله وحشی می‌شد و چون همه بدن او سالم بود، توسط وحشی‌ها کشته شده بود)🌱 @Harf_Akhaar
هرگز سه قدرتی که همیشه در دسترس هستند را فراموش نکن: 🤍عـشـق  🤲 دعـا 🌼بخشش @Harf_Akhaar
هر چه قدر کمتر جواب انسان های منفی رو بدید از زندگی با آرامش بیشتری برخوردار خواهید بود..🌱 @Harf_Akhaar
📗 📗در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند. این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی‌توان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است. شروع به کندن زمین کردند. پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و  از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند. آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند. صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید. حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند. به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند. مأموران هر چه گشتند نشانه‌ای پیدا نکردند. حاکم گفت: چون هیچ نشانه‌ای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است. دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شده‌اند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند. پس رفت و گفت: نزنید این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم. حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ می‌گویید . دزد گفت : یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفره‌ای میانه‌ی چاه  را بتواند ببیند. هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می‌شود، بیرون بیاید. مرد دزد که دید هیچ کس این کار را نمی‌کند خودش جلوی چشم همه از دهانه‌ی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد. مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود. همه فهمیدند که دزد راست گفته. حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند. در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمه‌ی نگهبان بی‌گناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش. از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی می کند ولی اصول انسانیت را رعایت می کند این ضرب المثل را به کار می برند. @Harf_Akhaar