912.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍خدا🤍
خداوند بی نهایت است به قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده میشود
و به قدر ایمان تو کار گشا.
هیچ غیر ممکنی وجود ندارد
همت از خود طلب و توکل بر خدا کن
بخشش او واسع است
رحمتش همه را شامل است
@Harf_Akhaar
📗#داستان پیرمرد طمعکار و دختر کشاورز
▫️کشاورزی از یک پیرمرد در روستا پول قرض گرفته بود و موفق نشده بود که در زمان مقرر بدهی خود را ادا کند. پیرمرد طلبکار نزد کشاورز رفت و به صورت اتفاقی دختر بسیار زیبای او را دید. فکری عجیب به سرش زد و تصمیم گرفت نقشهاش را عملی کند. پیرمرد به کشاورز گفت: در صورتی که دختر تو با من ازدواج کند من تمامی بدهی تو را میبخشم. برای نشان دادن حسن نیت خود یک کیسه سیاه بر میدارم و یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در آن میاندازم؛ در صورتی که دختر تو سنگریزه سیاه را از کیسه خارج کند، با من ازدواج میکند و من از بدهی تو چشمپوشی میکنم و آن را میبخشم. حال اگر دخترت سنگریزه سفید را از کیسه خارج نماید، نیازی به ازدواج با من نیست و من باز هم بدهی تو را میبخشم. همچنین در صورتی که دختر تو راضی به انجام این کار نشود مجبوری به زندان بروی!
▪️دختر کشاورز از پشت پنجره تمامی صحبتهای پیرمرد و پدرش را شنید و نقشهای کشید تا بتواند خود و پدرش را از این مخمصه نجات دهد و با پیرمرد طمع کار ازدواج نکند.
▫️پیرمرد دو سنگریزه از زمین مزرعه برداشت و داخل کیسهای سیاه انداخت. دخترک چشمان بسیار تیز بینی داشت و متوجه شد که پیرمرد حیلهگر دو سنگریزه سیاه داخل کیسه انداخته است تا دخترک با برداشتن هر یک از آنها مجبور به ازدواج با پیرمرد فریبکار شود! اما سکوت کرد و منتظر ماند تا پدرش او را صدا کند.
▪️پیرمرد کیسه را جلوی دخترک گرفت و از او درخواست کرد یکی از سنگها را از کیسه بیرون بیاورد و آن را نشان دهد. دخترک دست خود را داخل کیسه کرد و یکی از سنگریزهها را خارج نمود. سریع سنگریزه را به زمین انداخت و وانمود کرد که سنگریزه از دستش لغزیده و به زمین افتاده است. سپس با ناراحتی گفت: آه من چقدر بی دست و پا هستم، یک سنگریزه را هم نتوانستم در دستم نگه دارم. حال میتوانید سنگریزهای که داخل کیسه مانده است را نگاه کنید، اگر سیاه باشد، مشخص میشود که سنگریزهای که من برداشتم سفید بوده است.
▫️پیرمرد سنگریزهای که داخل کیسه بود را برداشت و با دیدن سنگریزه سیاه معلوم شد که سنگریزهای که از دست دخترک افتاده، سفید بوده است. بدین ترتیب پیرمرد طمعکار ناچار شد تا بدهی مرد کشاورز را طبق قولش ببخشد و دخترک نیز با او ازدواج نکند.
@Harf_Akhaar
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍خدایا...
🌙نعمت سلامتى مبداء
🌱همه نیازها ست
🌙و عاقبت بخیرى
🌱مقصد همه نیازها
🌙تو را به مهربانیت
🌱این دو را به همه
🌙عزیزانم عطا فرما
شبتون زیبـا و در پناه حق🌙🤍
@Harf_Akhaar
2.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼صبح که میشود
🌱پنجره را باز کن
🌼بگذار بادی به سر و صورت
🌱روزمرگیهایت بخورد
🌼بقچهی امروزت را
🌱پُراز مهربانی کن و راه بیفت
🌼این روزها مردم نا اُمیدند
🌱کار سختی نیست
🌼لبخنــد بزن😊
#سلام🌱
صبح بخیـر زندگی🤍🌼
🌼🤍
7 تابلو موفقيت در اتاقتان:
تابلو سقف: اهداف بلند داشته باش.
تابلو ساعت: هر دقيقه با ارزش است.
تابلو آيينه: قبل از هر كاري بازتاب آن را بينديش.
تابلو پنجره: به دنيا بنگر.
تابلو دریچه کولر: خونسرد باش
تابلو تقويم: به روز باش.
تابلو در: در راه هدفهايت ،
سختيها را هل بده و كنار بزن.
#آنتونی_رابینز🌱
@Harf_Akhaar
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشت نشانه که میگه شما زندگی خوبی دارید
🌼🤍🌼🤍
@Harf_Akhaar
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خجالتی و کم رو که باشی
اونی که بهت بدهکاره هم عین
طلبکارا باهات رفتار میکنه!
@Harf_Akhaar
جوان به پیرمردگفت:
خوشبخت خواهم شد؟
خواستگارم به خاطر من
پدر و مادرش را پس زد
پیرمرد گفت:
خوشبخت نمیشوی
کسی که چشم بر
زحمت پدر و مادر بست
بخاطر تو
روزی چشم بر تو هم
خواهد بست بخاطر دیگری
@Harf_Akhaar
#پندانه
یک لیوان آب کدر را
با همه ی آلودگی ها و ذرات درونش تجسم کنید.
اگر دائما آبی تمیز را درون این لیوان بریزیم
تا محتوای لیوان سرریز شود،
بالاخره همه ی آب کثیف از لیوان
خارج می شود و آبی که لیوان را پر می کند، کاملا شفاف خواهد بود.
لازم نبود که سعی کنیم
از شر آب کثیف لیوان خلاص شویم.
فقط بایستی آنچه را درست بود
جایگزین می کردیم
و طولی نمی کشید که آنچه غلط بود،
از بین می رفت.
همین امر درباره ی شیوه ی فکرکردنمان هم صادق است.
اگر به داشتن افکار درست عادت کنید،
افکاری برخاسته از ایمان،
امید، دلگرمی و می توانم ها؛
آنگاه ذهنتان دگرگون خواهد شد
و خودتان را خوشبین،
امیدوار، قوی و پر جرات خواهید یافت.
🌱جوئل اوستین🌱
@Harf_Akhaar
📗#داستان پادشاه و راز قصر جاودانه
▫️پادشاهی بزرگ برای آن که بتواند نام و قصر خود را جاودانه کند، تمامی معماران زبردست شهر را به قصر خود دعوت کرد. آنگاه به تمامی معماران گفت: یک قصر باشکوه میخواهم که در کل دنیا همتا نداشته باشد و همچنین در ساخت تالار آن هیچ گونه ستونی به کار نرفته باشد.
▪️پس از گذشت چندین سال هیچ معماری نتوانست چنین قصر و تالاری بسازد و تمام معمارانی که ادعا میکردند، موفق نشدند و جان خود را از دست دادند. روزی به گوش پادشاه رسید که یک معمار ماهر به نام سنمار در شهر وجود دارد که میتواند چنین قصری بسازد.
▫️پادشاه ساخت قصر جاودانه و بدون ستون را به او سپرد. معمار بعد از گذشت مدت کوتاهی ساخت و ساز قصر و تالار باشکوه را تا زیر سقف اجرا کرد و زمانی که ساخت آن به زیر سقف رسید، معمار غیب شد و کار قصر نصفه باقی ماند. پادشاه دستور داد تا معمار سنمار را پیدا کنند و او را بکشند. بعد از گذشت ۷ سال سنمار پیدا شد و پادشاه دستور داد تا دست و پای او را ببندند و سپس او را بکشند. سنمار از پادشاه خواست تا پیش از مرگش به حرفهای او گوش فرا دهد. سنمار مدعی بود که تمامی معماران قبلی به دلیل نشست قصر موفق به ساخت چنین قصر باشکوهی نشدند. مهم ترین دلیل عدم موفقیت معماران قبلی این بود که اگر سریعا بعد از ساخت قصر، سقف نیز ساخته میشد، به سرعت ترک میخورد و فرو میریخت و در این صورت قصر جاودانه نمیشد.
▪️سنمار ادامه داد: به همین دلیل من به مدت ۷ سال این شهر را ترک کردم تا قصر نهایت افتاد و نشست خود را تجربه کند و پس از تمام نشستها اقدام به ساخت سقف کنم. امروز بهترین زمان برای ساخت این بنای جاودانه است. هفت سال پیش اگر من در مورد نشست و افت بنا صحبت به میان میآوردم، دستور مرگ مرا همچون دیگر معماران صادر مینمودید و قصر جاودانه ساخته نمیشد.
▫️پادشاه که از دلایل و صحبتهای سنمار بسیار خشنود شده بود گفت: در صورتی که بتوانی قصری باشکوه و جاودانه تحویل من دهی، پاداشی بینظیر به تو خواهم داد. پس از گذشت یک سال، ساخت قصر به اتمام رسید و سنمار همراه با پادشاه، تمامی بخشهای قصر، همچنین تالارهای بیستون را تماشا میکردند و سنمار توضیحات لازم را به پادشاه میداد. پس از چند روز پادشاه یک جشن باشکوه برای افتتاحیه قصر در نظر گرفت و از تمامی افراد سرشناس و معروف دعوت کرد تا به قصر بیایند. قبل از شروع مراسم، سنمار به قصر رفت و از پادشاه خواست به یک اتاق اسرار آمیز برود تا بتواند راز قصر را با او در میان بگذارد.
▪️سنمار به یک آجر اشاره کرد و گفت: ای پادشاه این آجر کل بنای این قصر را حفظ کرده است، در صورتی که آن را از جای خود خارج کنید، کل قصر در طول یک ساعت با خاک یکسان میشود. در صورتی که احساس کردی روزی کشور در خطر است و ممکن است قصر به دست بیگانگان بیفتد، این آجر را بردار تا هیچ بیگانهای نتواند این قصر را تصرف کند. پادشاه بسیار خوشحال شد و از سنمار تشکر کرد. سپس به سنمار گفت: روزی برای دریافت پاداشت تو را به قصر دعوت خواهم کرد.
▫️روز دریافت پاداش معمار زبردست فرا رسید. سنمار با احترام و عزت به بالاترین ایوان قصر آورده شد و سپس پادشاه دستور داد تا او را به پایین پرتاب کنند تا جان خود را از دست دهد. سنمار در لحظات آخر از پادشاه پرسید: به چه دلیل مرا میکشی؟ من موفق به ساخت چنین قصر با شکوه و جاودانهای شدم، من قصری ساختم که هیچیک از معماران قصر موفق به ساخت آن نشد. چرا جان مرا میگیرید؟؟
▪️پادشاه در پاسخ گفت: هیچ کس غیر از من نباید راز جاودانگی قصر را بداند! با اتمام جملهاش سنمار را به پایین قصر پرتاب نمود و راز جاودانگی قصر را به تنهایی حفظ کرد!
@Harf_Akhaar
مثل گندم باش!
✅زیر خاک می برندش،باز می روید
پر تر
✅زیر سنگ می برندش،آرد می شود
پر بها تر
✅آتش می زنندش،نان می شود
مطلوب تر
✅به دندان می جوندش،جان می شود نیرومند تر
ذات باید ارزشمند باشد!
بیائید ارزشمند باشیم!
@Harf_Akhaar
📋این 5 مورد رو هیچ جانگو
1️⃣ - به هیچ عنوان در مورد بیماریت جایی صحبت نکن
2️⃣ - به هیچ عنوان در مورد رابطه ات با همسرت جایی صحبت نکن
3️⃣ - به هیچ عنوان در مورد مشکلاتت با کسی صحبت نکن
4️⃣ - به هیچ عنوان در مورد کارهای خوبی که میکنی، صحبت نکن
5️⃣ - به هیچ عنوان در مورد اهداف و برنامه هات با کسی صحبت نکن
@Harf_Akhaar