eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱یه وقتایی ... دلت باید با خدا خلوت کنه ! وقتایی که ... خسته ای و کم آوردی ! باید از ته دل بگی، خدایا جز تو کسی رو ندارم ... بگذار که خدا خدایی کند ! باورش کن که خدا قدرت مطلق است ! به خدا بگو: برایم خدایی کن، خودت درستش کن ! و به روح و جسمم آرامش بده ..🌼 @Harf_Akhaar
4.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خوب چیه ؟ 🌱دکتر الهی قمشه ای 🌱 @Harf_Akhaar
زخمهايت احتمالا تقصير تو نبوده اما مسئوليت شفا پيدا كردنت با خودته...! @Harf_Akhaar
📗حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گویند که ... در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان مردم به سیاه خان شهرت داشت وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد او جزئ یکی از بهترین کارگران آن دوران بود در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت بنابرین استادان معماری به کارگران تنومند و قوی و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به دوش بکشند و بالا ببرند وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند و استاد معمار و ور دستانش آجرها را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند کریمخان از سیاه پرسید چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!! قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و همه به بالا میرسید! سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی بیخ گوش کریمخان گفت قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده و به خانه ی پدرش رفته سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب می افتد او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت و زنش را به خانه آورد بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت فردا کریمخان مجددا به بازار رفت و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود بعد رو به همراهان کرد و گفت ببینید عشق چه قدرتی دارد آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان 🌱آدم برای هرچیزی باید انگیزه داشته باشه.🌱 @Harf_Akhaar
‌ 📗 داستان سگ و بيابان گرد... داستانی دیدم در بوستان سعدی كه به شعر در آورده است؛ خلاصه اش را عرض مي‌كنم. می گفت: یک نفر بیابانی و چادر نشین در بیابان، به یک سگ وحشي برخورد کرد. آن سگ، پای این بنده خدا را گاز گرفت. خیلی ناراحت شد و سگ را زد و فرار کرد. بعد به خانه آمد و خیلی ناراحتي و گریه مي‌كرد. دختری داشت؛ آمد و گفت: «بابا! همه اش تقصیر خودت است آن سگ که پاي تو را دندان گرفت، تو هم می خواستی پایش را دندان بگیری. پایش را دندان نگرفتی، حالا هم همین طور ناراحتي و گریه مي‌کني». پدرش گفت: «بابا! اگر دنیا را هم به من بدهند، دندانم را به پای سگ آلوده نمی کنم.»( بوستان سعدي،باب چهارم، در تواضع) در مسائل اجتماعی هم همین طور است؛ اگر كسي در صحبت کردن به شما تعدی کرد، شما این خلاف را تكرار نکن و عفت و نجابت خودت را حفظ کن. احکام شرع را در وجود خودت پياده كن. او که کار بدی کرده، خودت می‌گویی که كار بدی کرده؛ شما دیگر این کار بد را تکرار نکن. ملائکه جواب او را می دهند. 🌱آيت الله ناصری🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 وقتی فردی شما را آزار می‌دهد، شما را کوچک می‌کند و اجازه نمی‌دهد شما در بهترین حالتی که می‌توانید باشید و دائما حال شما را می‌گیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمی‌ماند. احساسات درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانی‌ست که اهرم‌های مثبتی در زندگی شما هستند. احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می‌کنند. احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمی‌خواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید! @Harf_Akhaar
▫️ لطفا زندگی کن... 🌱 خودت را عادت نده به دلشوره به اینکه آخرش چی میشه...🤍 🌱مبادا یک روز به خودت بیایی و ببینی در تمام روزهایی که گذشت بجای زندگی کردن ، نگرانی به خورد دلت داده ای...🤍 🌱زندگی کن و همه چیز رو بسپار به خدا...🤍 🌱اگر مسئله ای ازعهده تو خارج است بسپار به خدا و با اعتماد به او زندگی کن.🤍 🌱خدا طوری درست میکنه که خودت هم باورت نشه...🤍 @Harf_Akhaar
خوب بودن خود را منوط به خوب بودن ديگران نكن . بد بودن خود رابه علت بد بودن ديگران توجيه نكن. ما آيينه نيستيم، انسانيم... @Harf_Akhaar
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🤍قلب انسان ها را جدی بگیرید!🤍 آنجا نزدیکترین محل اتصال به اولوهیت باطن است، شاد شدن یا شکستن آن میتواند زندگی شما را دگرگون کند...🤍 شما خوب باشید🤍 مطمئن باشید که خوبی شما قبل از هر کسی به مسند نشین قلب خودتان خواهد رسید و جواب او همیشه صدها برابر است @Harf_Akhaar
📗عبادتهایی که برای آن عذاب می نویسند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که کسبش حرام است خداوند هیچ كار خیرى را از او نمی‌ پذیرد، چه آن کارصدقه باشد چه آزاد كردن بنده؛ حج باشد یا عمره و خداوند متعال به عوض پاداش این كارها، گناه براى او ثبت می‌كند و آنچه پس از مرگش باقى میماند توشه دوزخ او خواهد بود.(1) امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی با مالی که از راه حرام بدست آورده است عازم حج شود هنگامی که لبیک می گوید جواب رد به او میدهند که لَا لَبَّیْكَ وَ لَا سَعْدَیْكَ که این نشان از مردودی عمل اوست اما اگر مال او از راه حلال کسب شده باشد پاسخ مثبت به او داده می شود که لَبَّیْكَ وَ سَعْدَیْكَ و این نشان از قبولی عمل او خواهد بود.(2) امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمود: به خدا سوگند به خدا سوگند به خدا سوگند کسی که ذره ای مال حرام بخورد در قیامت از رسول خدا صلی الله علیه و آله دور می افتد و از حوض کوثر نمی نوشد و مشمول شفاعت آن حضرت نمی گردد(3) @Harf_Akhaar ‌‌
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلامتی اونایی که حالشون خوب نیست ولی میخندن تا حال بقیه گرفته نشه سلامتی اونایی که بی رحمی روزگار بی رحمشون نکرد و تو دلشون فقط مهربونی جا داره سلامتی اونایی که بداخلاقی مارو دیدن و از ما نبریدن سلامتی اونایی که وقت رفتن، نرفتن و موندن بهترشو ساختن ! سلامتی عشق که میدونم باید تهش جداشم ! سلامتی اونی که فقط تیکه ای از خاطره هاشم ... سلامتی رفیقی که بهش دست رفاقت دادم، تا آخرین نفس باهاشم سلامتی همشون ... @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 روزی حلال مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:  می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم.  پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.  چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.  چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد ؛ مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.  هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:  با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟   چوپان گفت:  آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. وی به سفر رفت و هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.  در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .  تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.  آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند.  تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید. تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟   چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.  تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:  خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.  در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. @Harf_Akhaar