اعتماد به نفس
چیزی شبیه چتر است،
چتر باران را متوقف نمی کند
اما کمک میکند زیر باران بمانیم
و حتی از آن لذت هم ببریم.
🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
▫️دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
عطار ⚘
@Harf_Akhaar
به تعداد
آدمهای
روی کره ی خاکی،
تفاوت فکر و نگرش وجود دارد!!
پس این را بپذیر:
کسی که تفکرش باتو متفاوت است،
دشمنت نیست؛
انسان دیگریست.
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کاری خوب پیش نمیره
دو نکته در اون وجود داره ؛
یا مقاومت شما باید سنجیده بشه،
یا اینکه باید مسیرتون رو تغییر بدید ...
تیغه ها رو از توی ذهن خود بردارید ...
تیغه هایی که نمیشه و نمیتونم توشه ..
@Harf_Akhaar
▪️واژه «خالی بندی»
▫️در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف «خالی بسته» و منظورشان این بوده که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته و روی همین اصل بود که واژه «خالی بندی» رواج پیدا کرد.
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
اگه موندنی نیستین تنهاییه کسی رو خراب نکنین سخته یکی دوباره به تنهاییش عادت کنه
@Harf_Akhaar
🌼🤍🌼🤍
گاهی عکسها هم بو میدهند،
بوی خوش گذشته،
بوی زندگیهای دوست داشتنی،
بوی قرمه سبزیهای خوش طعم مادر،
بوی عطر تند سبزیهای خشک شدهی معطر،
بوی مرزه و ترخون و سیر ترشی،
اعجاز طعم چای کتری لعابی روی چراغ نفتی..
و ما کودکانی که بزرگ شدیم ولی هنوز دل در
دوران کودکی داریم شاید دلمان هنوز جایی
گوشهی همین عکسها جا مانده...
@Harf_Akhaar
اعتماد به نفس
چیزی شبیه چتر است،
چتر باران را متوقف نمی کند
اما کمک میکند زیر باران بمانیم
و حتی از آن لذت هم ببریم.
🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🌼🤍🌼
تو با شرافتي اگر….
آبروي ديگران را مانند آبروي خودت محترم بداني….
تو آزادي، اگر….
خودت را کنترل کني، نه ديگران را….
تو مهرباني، اگر….
وقتي ديگران مرتکب اشتباهي ميشوند، آنها را ببخشي….
تو شادي، اگر….
گلي را ببيني و بخاطر زيباييش خدا را شکر کني….
تو ثروتمندي، اگر….
بيش از آنچه نياز داري نداشته باشي….
و دوست داشتني هستي، اگر….
دردهايت تو را از ديدن دردهاي ديگران کور نکرده باشد…. “
اگر چنين است….
به بزرگيت افتخار کن...
@Harf_Akhaar
📗#عبارت صفحه گذاشتن
عبارت "صفحه گذاشتن پشت کسی" از اصطلاحات بسیار معمول و متعارف است که عارف و عامی از آن در مواقع شوخی و جدی استفاده می کنند. صفحه گذاشتن مترادف با منبر رفتن و غیبت کردن و بر شمردن نقاط ضعف و پرده دری است یعنی کسی که پشت سر دیگری به جد یا هزل مطلبی بگوید و احیانا راز پنهانیش را فاش کند .
سابقا در نواحی جنوب ایران که اغلب بین روسای ایالات و قبایل و خوانین محلی رقابت و هم چشمی و احیانا دشمنی و خصومت وجود داشت معمول بود که یک نفر رییس قبیله با خان متنفذ پس از آنکه به اسرار مکتوم و رازهای پنهان حریف خویش پی می برد دستور می داد در آن باب با شاخ و برگهای فراوان آهنگ و تصنیف بسازند و مطربان و خوانند گان محلی آن ترانه را با دف و نی و با آواز بلند در هر کوی و برزن و گذرگاههای عمومی بخوانند و بنوازند و از این رهگذر اذهان و انظار عابرین را به شنیدن شرح رسوایهای خان حریف جلب کنند.
بدیهی است خان حریف بیکار نمی نشست و برای متفرق کردن خوانند گان و نوازندگان دست به اقدام متقابل می زد و از این سوی نیز به حمایت و پشتیبانی از آنان بر می خاستند . در نتیجه جنگ مغلوبه می شد و جریان قضیه به گوش همگان می رسید و خان متنفذ به مقصود خویش که همان رسوایی حریف بوده است نایل می آمد.
@Harf_Akhaar
▫️گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم که،
بعضی از آدمها فقط می توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان...!
@Harf_Akhaar
📗 حکایت
▫️ مردی در يك باغ، درخت خرمایی را به شدت تكان میداد و خرماها بر زمين میريخت.
صاحب باغ آمد و گفت:"ای نادان ! چه میکنی؟"
دزد گفت:"چه ایرادی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد كه خدا به او روزی كرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت میكنی؟"
صاحب باغ به غلامش گفت:"آهای غلام! آن طناب را بياور تا جواب اين مرد را بدهم."
▪️ آنگاه دزد را گرفتند و محكم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او میزد. دزد فرياد برآورد:"از خدا شرم كن. چرا میزنی؟ مرا میكشی."
▫️صاحب باغ گفت:"اين بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت بنده خدا میزند. من ارادهای ندارم. كار، كار خداست."
دزد كه به جبر اعتقاد داشت گفت:"من اعتقاد به جبر را ترك كردم. تو راست میگویی ای مرد بزرگوار نزن. بر جهان جبر حاكم نيست بلكه اختيار است اختيار است اختيار."
@Harf_Akhaar