#داستان
نهایت خساست
بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد. جگرگوشگان خود را حاضر كرد. گفت: ای فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمتهای سفر و حضر كشيدهام و حلق خودرا بـه سرپنجه گرسنگي فشردهام، هرگز از محافظت ان غافل مباشيد و بـه هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.
اگر كسی با شـما سخن گويد كه پدر شـما را در خواب ديدم قليه حلوا ميخواهد، هرگز بـه مكر ان فريب نخوريد كه ان من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
اگر من خود نيز بـه خواب شـما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه ان را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه ان را شيطان بـه شـما نشان داده باشد، من انچه در زندگي نخورده باشم در مردگي تمنا نكنم. اين بگفت و جان بـه خزانه مالك دوزخ سپرد
@Harf_Akhaar
چه دعای با ارزشیه :
رزقمون حلال
قسمتمون زیبا
مرگمون با ایمان باشه
@Harf_Akhaar
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفت قانون شاد بودن؛
هرگز متنفر نباش
دوم نگران نباش
ساده زندگی کن
کم توقع باش
فراوان ببخش
همیشه لبخند بزن
همیشه عاشق بمون
@Harf_Akhaar
سه درس مهم زندگي
١. اگر ميخواهي
دروغي نشنوي، اصراري
براي شنيدن حقيقت نداشته باش.
٢. به خاطر داشته باش
هرگاه به قله رسيدي، همزمان
در کنار دره اي عميق ايستاده اى.
٣. هرگز با يک آدم
نادان مجادله نکنيد؛
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بين شما را تشخيص دهند
@Harf_Akhaar
اعتقاداتت را
برای خودت نگهدار ،
و انسانیت را
به تمام دنیا نشان بده ...
🌱#ویلیام_شکسپیر🌱
@Harf_Akhaar
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدیما حال دلمون بهتر بود
مهربونتر بودیم
دیرتر میرنجیدیم
زودتر میبخشیدیم
زندگیمون تمامش عشق بود
🌱مرتضی_خدام🌱
@Harf_Akhaar
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند
🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه حرفی بزن
که بتوانی آنرا بنویسی
چیزی را بنویس
که بتوانی آنرا امضا کنی
و چیزی را امضا کن
که بتوانی پایش بایستی ...
🌱ناپلئون بناپارت🌱
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
پرسید:
آدم چه زمانی پخته میشود! ؟
جواب دادم:
درست همان جایی که دیگر ازکسی توقع ندارد
@Harf_Akhaar
حریص بودن در دوران پیری احمقانه است: چه چیزی پوچ تر ازمسافری که مدام وسایل خود را زیاد و زیادتر می کند در حالیکه به پایان سفر نزدیک و نزدیکتر می شود.
سیسرو - دولتمرد و سیاستمدار رومی
سخنور، فیلسوف، دانشمند
🌼🤍
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
زندگی واقعی از چهل سالگی شروع میشود. تا آن زمان شما فقط در حال تحقیق هستید.
@Harf_Akhaar
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد.
کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!...
ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید!
آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم...
شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد...
تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟!
آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست!
ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟
آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود!
ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت:
خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم!.
@Harf_Akhaar