eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
70.4هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
📝داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند 🔷 روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.  مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.  مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟  یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. @Harf_Akhaar
⚜ ‏میدونی قشنگی این زندگی به چیه؟ به اینه که وقتی تو سرگرم لحظه های خودتی، یکی تولحظه هاش داره واسه قشنگی لحظه های تو دعامیکنه ❤️ فدای قلب مهربونت ❤️ ‌ ‌@Harf_Akhaar
943.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت محبت کن....🌱🌹 گفت محبت کن راه دوری نمیرود ... گفتم برعکس، محبت همه جا میرود از زمین تا آسمان ... از دل به دل ... تا پیش خدا هم میرود ...❤️ ‌ ‌@Harf_Akhaar
🍃محبت امیرالمؤمنین در قبر ابوبصیر از امام باقر و امام صادق (علیه‌السلام) نقل می‌کند که فرمودند: ✍ هنگامی که جنازه مؤمن را در میان قبر می‌گذارند، شش صورت زیبا با او وارد قبر می‌گردند، یکی از آنها در جانب راست او می‌ایستد و دیگری در در جانب چپ او می‌ایستد، و سومی در روبروی صورت، چهارمی درپشت سر او، و پنجمی در کنار پای او می‌ایستد و یکی از آنها ششمی که از همه زیباتر است در بالای سر او می‌ایستد... و به این ترتیب از صاحبشان پاسداری می کنند. 💢 آنکه از همه زیباتر است از پنج صورت دیگر می پرسد، شما کیستید، خدا به شما جزای خیر دهد؟ آنکه در جانب راست میت قرار دارد می گوید، من هستم. آنکه در جانب چپ او است می گوید: من هستم. آن که در روبروی او است، می گوید، من هستم. آن که در پشت او است می گوید: من و هستم. آن که در کنار پایش ایستاده می‌گوید: من او هستم که به برادران دینی خود نمود. سپس آن پنج صورت، از آن صورت نورانی تر از همه، می پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتر هستی؟ او در پاسخ می گوید: * من و علی و اولاد علی هستم * 📘اصول کافی ج ٢ ص ٩ @Harf_Akhaar
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست ... @Harf_Akhaar
دو چیز مانع خوشبختی ما میشن زندگی تو گذشته توجه زیاد به بقیه🍃🌸 @Harf_Akhaar
میگن شیشه حافظه داره یعنی هر ضربه ای بهش بزنی 🌸🍃 تو خودش جمع میکنه برای همینه که بعضی وقتا بی دلیل با یه تقه کوچیک میشکنه حکایت دل ما آدماست @Harf_Akhaar
📘 ✍📕این داستان :پیرمرد حیله‌گر دو پیرمرد که یکی از آن‌ها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار ١٠ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می‌اندازد و اینک می‌گوید گمان می‌کنم طلب تو را داده‌ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. دومی گفت: من اقرار می‌کنم که قطعه طلا از وی قرض نموده‌ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می‌کنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. قاضی به طلبکار گفت: اکنون چه می‌گویی؟ او در جواب گفت: من می‌دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی‌کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی‌درنگ هر دوی آن‌ها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره‌اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک‌تر بودم. @Harf_Akhaar
👌جملات زیبا از چارلی چاپلین اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید. انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است … آموخته ام … که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی... @Harf_Akhaar
💙💙 ثروت واقعی رو کسی داره که 🌱:)) تمام خودش رو بشناسه و باور کنه .. و در راستای کار ها و ارزش هایی قرار بگیره که براش رشد و بیاره … @Harf_Akhaar
👈باور دارم هر چه سخت بگیریم ، سخت میگذره. بگیم، بخندیم جدی نگیریم از کوچکترین چیزها لذت ببریم... دست از جستجوی خوشبختی و یک روز ایده‌آل برداریم باید یادبگیریم خیلی ساده خوشحال باشیم.. @Harf_Akhaar
📘 ☀️سحرخیز باش تا کامروا باشی حکایت کرده اند که بزرگمهر وزیر دانشمند انوشیروان هر روز صبح زود خدمت پادشاه میرفت و در جواب وی که چرا اینقدر زود آمدی میگفت: سحرخیز باش تا کامروا شوی. روزی انوشیروان به عده ای از درباریان دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر٬ منتظر بمانند. چون خواست به درگاه بیاید٬ از هر طرف به او حمله کنند و لباسهایش را درآورده و بگریزند. صبح روز بعد که بزرگمهر به درگاه میرفت مورد حمله دزدان قرار گرفت و چون لباسهایش را بردند مجبور شد به خانه برگشته و تجدید لباس کند. و چون به درگاه انوشیروان رسید شاه را خندان دید که میگفت: مگر هر روز نمی گفتی٬سحر خیز باش تا کامروا باشی؟ چرا امروز دیر آمدی؟ بزرگمهر گفت: امروز دزدان کامروا شدند زیرا سحرخیزتر از من بودند... @Harf_Akhaar