خر مفت و زن زور
#پارت2
«چه روزگاری شده مرد گردنکلفت میخواد این کور عاجز و بدبخت را گول بزنه!» بعد به مرد کور گفتند: «اگر این زن، زنت هست پس بگو پیرهنش چه رنگه؟» او گفت: «گل گلیه» بعد بیاینکه کسی از او چیزی بپرسد فریاد زد: «بابا تنونش هم سیاه، شش ماهه هم آبستنه» مردم گفتند «بیچاره راس میگه»
بعد آنها را بردند پیش داروغه. داروغه حکم کرد آن سه نفر را توی سه تا اطاق کردند و در اطاقها را بستند. بعد به یک نفر گفت: «برو پشت در اطاقها گوش بده ببین چی میگن، اما مواظب باش آنها نفهمند.» مامور داروغه اول به پشت در اطاقی که زن توی آن بود رفت و گوش داد. دید که زن بیچاره خودش را میزند و گریه میکند و میگوید: «دیدی چه بلایی به سر خودم آوردم، همهاش تقصیر خودم بود. شوهر بیچارهام هر چی گفت ول کن بیا بریم من گوش نکردم، حالا این هم نتیجهاش، خدایا نمیدونم چه بسرم میاد؟ بمیرم برای بچههای بیمادر.»
مامور داروغه از آنجا رفت. پشت در اطاقی که شوهر زن در آن بود، دید مرد بیچاره دارد آه و ناله میکند و میگوید: «دیدی این زن ناقص عقل چه بلایی به سرم آورد. این کور لعنتی با دروغ و دغل داره صاحب زن و بچه و زندگیم میشه.»
مامور بعد رفت پشت در اطاقی که مرد کور توش بود، دید که کور دارد میزند و میرقصد و خوشحال و خندان است و یک ریز میگوید: «خدا داده ولی کور! ـ خر مفت و زن زور.»
مامور داروغه که حرف هر سه نفر را شنید رفت پیش داروغه و گفت: «جناب داروغه بیا و ببین که این مرد کور مکار چه خوشحالی میکنه و چه سر و صدایی راه انداخته.» داروغه یواشکی رفت پشت در اطاق و دید یارو دارد میخواند: «خدا داده ولی کور! ـ خر مفت و زن زور.»
یقین کرد که این مرد درعوض نیکی و محبتی که به او کردهاند نمک ناشناسی کرده. فرمان داد آنها را بیرون آوردند و مرد کور نمک ناشناس را به اسب تور بستند و به بیابان سر دادند و به زن هم گفت: «تا تو باشی که دیگه گول ظاهر را نخوری، این تجربه را داشته باش و همیشه به حرف شوهرت گوش بده.»
#پایان
#خر_مفت_زن_زور
@Harf_Akhaar