۹ راه برای انتقاد از فرزندان خود بدون از بین بردن عزت نفس آنها :)
1.🌱مشکل را توضیح دهید.
میتوانید با آرامش صحبت را با چیزی مانند:
«میدانم که قصد نداشتی…» شروع کنید، این به فرزندتان نشان میدهد که میدانید علیرغم اشتباهش، قصد خوبی دارد. سپس میتوانید یک «اما» اضافه کنید و تأثیر رفتار آنها را توضیح دهید. تمرکز بر اینکه چگونه رفتار آنها بر دیگران تأثیر میگذارد، به آنها یادآوری میکند که آنها فرد بدی نیستند، اما میتواند آنها را تشویق کند تا با دقت بیشتری در مورد عواقب رفتار خود در آینده فکر کنند.🤍🌼
2.🌱به جلو حرکت کنید
بچهها نمیتوانند کاری را که انجام دادهاند خنثی کنند، بنابراین یادآوری مداوم اشتباه آنها میتواند باعث شود آنها نسبت به خودشان احساس بدی داشته باشند.از آنها سؤالاتی بپرسید، مانند “چه کاری میتوانید انجام دهید تا آنها احساس بهتری داشته باشند؟”.این کار میتواند به آنها کمک کند تا به فکر کردن در مورد چگونگی اصلاح اشتباهات خود عادت کنند.🤍🌼
3.🌱حل مشکل
در مرحله بعد، میتوانید با صبر و حوصله فرزندتان را از طریق راههایی برای حل مشکلاتش راهنمایی کنید. با به اشتراک گذاشتن دیدگاههای مختلف، به آنها کمک کنید تا تفکر خود را گسترش دهند و وقتی راهحلهای آنها جواب داد، میتوانید آنها را تحسین و تشویق کنید.🤍🌼
4.🌱به فرزندتان برچسب نزنید
گفتن جملاتی مانند «تو یک دختر شیطون هستی» یا «تو تنبل هستی» میتواند دیدگاه فرزندتان را تغییر دهد و کودکی که فکر میکند بد است، احتمالاً بدرفتاری میکند. در عوض، مطمئن شوید که رفتار آنها را از شخصیتی که دارند جدا میکنید. به آنها یادآوری کنید که بچه خوبی هستند اما انتخاب بدی داشتهاند.🤍🌼
5.🌱به آنها گوش دهید
واقعاً مهم است که به فرزندتان توجه کنید و نشان دهید که به آنها اهمیت میدهید. به آنها گوش دهید تا توضیح دهند که چه اتفاقی افتاده است. این کار میتواند راه خوبی برای توجه به الگوها باشد. اگر آنها همیشه در هنگام حسادت، بد رفتاری میکنند، این یک فرصت عالی برای بحث در مورد احساسات آنها و صبت کردن است.🤍🌼
6.🌱تمرکزتان روی یادگیری فرزندتان باشد
تمرکز خود را بر روی یادگیری آنها بگذارید نه تنبیهشان. به آنها عواقب و نتیجه کارشان را نشان بدهید و به آنها توضیح دهید که این کار باعث میشود یاد بگیرند که دیگر فلان کار ناپسند را انجام ندهند.🤍🌼
7.🌱فریاد نزنید و از کلمات تند استفاده نکنید
تحقیقات نشان میدهد که فریاد زدن باعث میشود کودکان احساس ترس و ناامنی کنند که میتواند منجر به رفتار پرخاشگرانه شود و توهین به کودک میتواند اثرات طولانی مدتی از جمله اعتماد به نفس پایین، اضطراب و پرخاشگری داشته باشد. از سوی دیگر، حفظ آرامش باعث میشود که کودک شما احساس کند که دوستش دارید و پذیرفته شده است، حتی اگر رفتار بدی داشته باشد.🤍🌼
8.🌱آنها را در جمع تنبیه نکنید
سرزنش کردن فرزندتان در ملاء عام باعث میشود که او احساس خجالت کند، که میتواند منجر به ناهنجاری اجتماعی در بزرگسالی شود و همچنین باعث رنجش نسبت به والدینش شود و این آخرین چیزی است که هر پدر و مادری میخواهد!🤍🌼
9.🌱به پیشرفت آنها توجه کنید
زمانی که به سیر پیشرفت و رشد کودک خود توجه میکنید که در حال تبدیل شدن به چه کسی است، این پیام را برای آنها میفرستید که چقدر دوستشان دارید و به آنها توجه و ایمان دارید.🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
#پندانه
دل بــســـپــار به آتشی که نمى سوزاند ابراهیم را
و دریایى که غرق نمی کند موسى را
نهنگی که نمیخورد یونس را
کودکی که مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد، نمی توانند
پس
به تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
به او توکل کن
و به سمت او قدمی بردار🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
زوجی تنها دو سال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونهای که زن معتقد بود از این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش رمانتیک نبود، بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت:
که باید ازهم جدا شویم.
اما شوهر پرسید:
چرا؟
زن جواب داد:
من از این زندگی سیر شدهام
دلیل دیگری وجود ندارد.
تمام عصر آنروز شوهر به آرامی روی مبل نشسته بود و حرفی نمیزد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندنش، او را متقاعد نمیسازد.
تا اینکه شوهر از او پرسید:
چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟
زن در جواب گفت:
تو باید به یک سوال من پاسخ دهی
اگر پاسخ تو مرا راضی کند
من از تصمیم خود منصرف خواهم شد.
سپس ادامه داد:
من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم. اما نتیجهی چیدن آن گل ، مرگ خواهد بود. آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟
شوهر کمی فکر کرد و گفت:
فردا صبح پاسخ این سوال تو را میدهم.
صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشتهای زیر فنجان شیر گرم دیده میشود.
زن شروع به خواندن نوشتهی شوهرش کرد که میگفت:
عزیزم، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.
اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی و بجز گریه چارهی دیگری نداری
به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم.
دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی، من باید باشم تا در را برای تو باز کنم.
سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی، من باید باشم تا روزی که پیر میشوی ناخنهای تورا کوتاه کنم.
به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد
و من هرگز آن گل را نخواهم چید.
اشکهای زن جاری شد وی به خواندن نامه ادامه داد،
عزیزم! اگر تو از پاسخ من خرسند شدی
لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را، در دست دارم.
زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است.
زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.
عشق همان جزئیات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است که خیلی ساده و بیاهمیت از کنار آنها میگذریم.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ،
ﺟﺎﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ،
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲﺧﻮﺍﻫﻢ ،
ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ
ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ .
ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ...(((:
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱حکایت طنز:))))
ڪشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمند مغروری به او رسید و با تڪبر گفت :
بکار، ڪه از تو ڪاشتن است و از ما خوردن !
ڪشاورز نگاه معناداری به او انداخت و گفت :
دارم یونجه میڪارم ...!
🤍🌼
@Harf_Akhaar
#خانمها_بدانند🌱🌱🌱
بانوجان بذار حریم خصوصی تو و همسرت خصوصی بمونه
قدیمی ها می گفتن حمام رفتی،برای زنهای فامیل تعریف نکن
نیازی نیست خوشی ها و لذت های زندگیتو عمومی کنی.
از هر صحنه ی زندگیت عکس بگیری و بذاری اینستاگرام یا عکس پروفایلت.
نگو حرف مردم برام مهم نیست.چون با این کار اتفاقا داری نشون میدی دنبال تایید مردم و نمایش دادن زندگیتی.
چ اهمیتی داره ک ملت بدونن خیلی عاشق شوهرتی یا باهاش مشکل داری؟
تا دعواتون شد نرو پستِ غم نذار. تا یه خیر و خوشی ای بود به رخ نکش.
حریم خصوصیتو خصوصی نگه دار،عمومیش نکن...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🎺عهدبوق
✍این مثل از جهت معانی مجازی و مفاهیم استعاره ای با مثل عهد دقیانوس ترادف دارد و هر گاه بخواهند در قدمت و كهنگی و فرسودگی چیزی مبالغه كنند در لفافه هزل و طنز آن را به عهد بوق منتسب می كنند.
بوق آلت نای مانندی است كه به قول علامه دهخدا:« در حمام ها و آسیاها و هنگامه ها نوازنده و آواز مهیب و مكروهی از آن بر آید.» نوع قدیمی بوق از شاخ بود كه بر اثر مرور زمان مدارجی را طی كرد و بعد آن را از استخوان و فلز ساختند امروزه انواع و اقسام بوق شاخی و استخوانی و فلزی پیدا می شود كه سابقا از آن در موارد مختلف استفاده می كردند و در حال حاضر نیز بخصوص در روستاها خالی از فایده و استعمال نیست.
حمامی ها هر به چند بار ناگزیر بودند آب خزینه را خالی كنند، سپس خزینه را با وسایل موجود بشویند،سیاهی ها و كثافات و موهای لزج را از آن بزدایند و خزینه را با آب تمیز و پاكیزه پر كنند.
پیداست تخلیه آب و تنظیف خزینه و گرم كردن آب تازه خزینه كه از راه گلخن حمام انجام می شد مستلزم چند روز صرف وقت بود تا به صورت اولیه در آید و مورد استفاده بهره برداری قرار گیرد. چون روز موعود فرا می رسید و حمام مورد بحث برای پذیرفتن مشتری آماده می گردید حمامی در نیمه های شب، بخصوص هنگام سحر به پشت حمام می رفت و در بوق كذایی می دمید و خفتگان را برای انجام غسل و نظافت دعوت می كرد.
امروزه كه تلگراف و تلفن با سیم و بی سیم و اینترنت و ... اختراع شده است دیگر به بوق زدن در شاه راهای كشور احتیاج نیست. در جنگها و محاربات كنونی هم انفجارهای وحشتناك ناشی از بمبهای خانمان بر انداز اتم و ناپالم و كبالت و هیدروژن و جز اینها دیگر مجال تامل نمی دهد تا محتاج بوق زدن باشند. آسیاها تبدیل به كارخانجات گندم كوبی شد.
حمامها بر اثر تصفیه و لوله كشی آب و بسته شدن خزینه ها همیشه و در همه حال آماده پذیرایی است. مرگ و میر را هم از طریق رادیو و آگهی در جراید اعلام می دارند. همچنین برای جشن و عروسی به قدری وسایل عیش و طرب فراهم آمد كه بوق نقشی ندارد، ولی در ازمنه و اعصار گذشته بوق تا آن اندازه قرب و منزلت داشت كه تقریبا كلیه شئون زندگی مردم را در بر می گرفت.
@Harf_Akhaar
يارب . . .
به ﻓﻜﺮﻣﺎﻥ،ﻣﻨﻄﻖ
به ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ،ﺁﺭﺍﻣﺶ
به ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ،ﭘﺎﮐﯽ
به ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ،ﺁﺯﺍﺩی
به ﺩﺳﺘﻬﺎﻳﻤﺎﻥ،ﻗﺪﺭﺕ
به ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﺎﻥ،ﻋﺸﻖ
به رفاقتمان،ﺗﻌﻬد
عطا فرما . . .🌱🌱🌱
در پناه الله یکتا شب خوش🤍🌼
@Harf_Akhaar
صـبـح هـا هـدیهٔ نـابی ست بـه تـو 🤍🌼
نفست گرم ،دلت گرم ،جهانت زیبا🤍🌼
ســـ🥰✋ــلام
صبح شنبه تون بخیر🤍🌼
الهی حـال دلتـون خـوب باشـه🌼🤍
@Harf_Akhaar
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی، دوست بدار...🤍
کاری که خدا با تو میکند...🌼
@Harf_Akhaar
«🤍🌼»
فقط یه بخش آداب معاشرت داشتن ظاهر مرتب و پوشیدن لباس متناسب هستش،
بخش مهمش؛
"سوال نپرسیدن"
و "نظر ندادن" در مواردی که نه تنها نظر ما مهم نیست بلکه دخالت کردن به حساب میاد.!🌱
@Harf_Akhaar
🌱
سلیقه چیزیه برای اینکه
بگی کی هستی ، بدون اینکه
مجبور باشی حرف بزنی !🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از همه جلو بزنم؟
که چی بشه؟
🤍🌼>>>>>
@Harf_Akhaar
كشاورز و بزغاله اش›››››
روزی كشاورزی بود كه دلش به بزغاله اش خوش بود. هروقت گمش می کرد، "نی لبک" می زد و بزغاله با صدای "نی لبک" پیدایش می شد.
یک روز صبح وقتی کشاورز بیدار شد، دید بزغاله اش نیست. هرچه چشم انداخت او را نیافت. "نی لبک" را برداشت و توی مزرعه راه افتاد. "نی لبک" زد، بزغاله صدای "نی لبک" را نشنید و نیامد.
پیرمرد دلواپس شد. سراسر مزرعه را گشت. همه جور صدایی بود جز صدای بع بع بزغاله. همه صداها آزارش می داد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا کاری کن که جز بع بع بزغاله ام هیچ صدایی را نشنوم."
ناگهان دید از "نی لبک" صدای بزغاله می آید؛ هر چه بیشتر در "نی لبک" دمید بزغاله ی توی "نی لبک" بیشتر بع بع کرد. پیرمرد "نی لبک" نزد و دنبال بزغاله گشت و گوش داد. دید گاوش صدای بزغاله می کند، الاغش بع بع می کند، گنجشک ها و کلاغ ها و قورباغه صدای بزغاله می کردند، باد توی شاخه درخت ها می پیچید و برگها صدای بزغاله می کردند. هر صدایی صدای بزغاله شد و از خود بزغاله خبری نبود.
فکر کرد مشکل از گوش هایش است، گوش هایش را مالید و بزغاله را صدا کرد، خودش هم صدای بزغاله داد؛ پیرمرد به دنبال بزغاله راه افتاد و از مزرعه بیرون رفت. توی راه "نی لبک" زد، باز هم از "نی لبکش" صدای بزغاله آمد. خسته شد و رو کرد به آسمان و گفت: "نمی خواهم، رهایم کن!" و "نی لبک" زد، کم کم صدای بزغاله ته کشید. به مزرعه بر گشت و گوش داد؛ دید کلاغ قارقار می کند، الاغ عرعر، گاو ما ما و گنجشک جیک جیک. دنیا از صداهای جور واجور زیبا شد. هر کس و هر چیز صدای خودش را داشت. پیرمرد "نی لبک" زد. بزغاله که گوشه طویله زیر پالان الاغ، خواب بود، با صدای "نی لبک" بیدار شد. پیش پیرمرد آمد. بع بع کرد.
اگر بخواهیم که همیشه دنیا را از یک پنجره بنگریم، آنقدر که دیگر وجود پنجره را مهم و حیاتی بدانیم نه بیرون آن را، قطعاً فرصت های زیادی را برای لذت بردن از جهان بزرگ و رنگارنگ خلقت از خود گرفته ایم؛ جهانی که پر است از چیزهایی که ما گاه دوستشان داریم، گاهی نه. چیزهایی که شاید هیچ وقت ندیدمشان. پس به جای آنکه از گم شدن متعلقات خود بترسیم و زندگی بدون آن را برای خود رسیدن به آخر خط تلقی کنیم، خوب است وقت و انرژی خود را صرف بیشتر آموختن و لذت بردن کنیم. خوب است در قفس اندیشه مان را باز کنیم تا برود هوایی بخورد و نفسی تازه کند.
🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌼هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبض زمین بهتر می زند ،
خون در رگهای خاک بیشتر می دود و چیزی به زندگی اضافه می شود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکه ای از جان جهان کنده می شود،
گوشه ای از تن زمین زخمی می شود و چیزی از زندگی کم می شود.
هر روز از خودت بپرس :
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین پرسش است.
@Harf_Akhaar.
#حکایت_ما_هم_شده
#حکایت_روباه_و_مرغهای_قاضی
✍گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم.
گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند .
درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من ، بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم .
با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت .
گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید :
حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب محبت های افراطی باشیم نسبت به فرزندان باشیم...🌱
چون یقه خودمون را خواهد گرفت در آینده...🤍🌼
#استادعزیزی
@Harf_Akhaar
🌱داســتان
دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آنها ساعت ها با هم صحبت میكردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می كرد.
پنجره، رو به یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت.مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می كردند و كودكان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بیرون، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد. همان طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می كرد، هم اتاقیش جشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می كرد و روحی تازه می گرفت.
روزها و هفته ها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یك دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می كرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!
🤍🌼
@Harf_Akhaar
خوشبختی دیگران
ازخوشبختی ما کم نمیکند
وثروت آنان رزق ما راکم نمیکند
وصحت آنان هرگز
نمی گیردسلامتی ما را
پس مهربان باشیم
وآرزوکنیم برای دیگران آنچه راکه،
آرزومیکنیم برای خودمان...
@Harf_Akhaar
🤍🌼
باغ ها را گرچه دیوار و در است
ازهواشان راه با یکدیگر است
شاخه از دیوار سر بر می کشد
میلِ او بر باغِ دیگر می کشد
باد می آرد پیامِ آن به این
وه ازین پیک و پیامِ نازنین
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها را دست در دستِ هم است
تو نه کمتر از درختی سر برآر
پای از زندانِ خود بیرون گذار
دستِ تو با دستِ من دستان شود
کارِ ما زین دست ، کارستان شود
ای برادر در نشیب و در فراز
آدمی با آدمی دارد نیاز
گر تو چشمِ او شوی ، او گوشِ تو
پس پدید آید چه دریاهایِ نو...
#هوشنگ_ابتهاج🌱
@Harf_Akhaar
#داستان_آموزنده🌱🌱🌱
در شهر خوی مردی به نام امین علیم، در زمان اوایل حکومت قاجار زندگی میکرد. او فرد بسیار دیندار و عالمی بود که از خدمت در دستگاه حکومتی و فرمانداری شهری اجتناب میکرد.
روزی از سوی خانِ وقتِ خوی میرزا قلی، تهدید به مرگ در صورت عدم همکاری میشود.
و از ترس، به روستایی در شمال خوی، فرار کرده و در آن ساکن میشود.
پس از یکسال به خان شهر خوی خبر میرسد، امین علیم در فلان روستا در حال زندگی دیده شده است. او گروهی از چماقداران خان را برای پیدا کردن امین علیم به آن روستا روانه میکند و توصیه میکند طوری او را پیدا کنید که اصلا متوسل به خشونت نشوند.
ماموران خان، به روستا وارد شده و مردم روستا را ابتدا تطمیع و سپس تهدید میکنند که امین علیم را تحویل دهند. اما مردم از این امر اظهار بیاطلاعی کردند.
ماموران ناامید به دربار خان بر میگردند.
امین علیم دوستی داشت صمیمی و زرنگ. شاه از او کمک میگیرد و دوست او نقشهای به شاه میدهد و میگوید امین علیم را نه با پول و مقام بلکه باید با علم تله گذاشت و به دامش انداخت.
دو ماه بعد 100 گوسفند را خان به روستا میبرد و به مردم روستا میگوید: به هر خانه یک گوسفند علامتگذاری کرده میدهیم و وزن میکنیم. دو ماه بعد برای گرفتن این گوسفندان مراجعه میکنیم که نباید یک کیلو کم و یا یک کیلو وزن زیاد کرده باشند. و اگر کسی نتواند شرط خان را رعایت کند یک گوسفند جریمه خواهد شد.
یک ماه بعد ماموران خان برای وزن گوسفندان به روستا میآیند و از تمام گوسفندان داده شده فقط یک گوسفند وزنش ثابت مانده بود. دستور دادند صاحب آن خانه که گوسفند در آن بود را احضار و خانهاش تفتیش شد و امین علیم از آن خانه بیرون آمد.
از امین علیم پرسیدند: چه کردی وزن این گوسفند ثابت ماند؟
گفت: هر روز گفتم گوسفند را سیر علف بخوران و شب بچه گرگی در آغل او انداختم و گوسفند در شب هرچه خورده بود از ترسش آب کرد. و چنین شد وزنش ثابت ماند.
امین علیم را نزد خان آورده و به زور نایب خان کردند.
امین علیم گفت: این نقشه را در عبادت خدا یافتم و عمل کردم.
اینکه انسان هم باید در خوف و امید زندگی کند و اگر کسی روزها تلاش کرده و شبها در نماز از خود حساب کشد و ترس بریزد، در این دنیا در یک قرار زندگی میکند، نه چاق میشود و نه ضعیف و مردنی، نه ناامید است و نه زیاد امیدوار، نه در رفاه محض زندگی میکند و نه در بدبختی.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
قابل توجه پدر و مادران عزیز
به جای نابغه، خوشبخت تربیت کنید.🤍🌼
🌱خانواده ها می خواهند کودکشان را فلان کلاس و موسسه ثبت نام کنند تا نابغه شود و بعد از کلی رفت و امد ، نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد.
🌱گیریم که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود.
🌱 آیا آن وقت می تواند درست زندگی کند؟ از زندگی لذت ببرد؟ مسایلش را حل کند؟
درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ اصلا می تواند بخندد؟
🌱کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند.
@Harf_Akhaar
برای یک روز هم
که شده دنبال چیزهایی که نداری نرو؛ از چیزهایی که داری لذت ببر...🌱🌱🌱
#چارلی_چاپلین
@Harf_Akhaar
<<🌱🌱>>
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب میماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو میتازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🤍🌼
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی،
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ...!! ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺵ...
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ
ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ...! ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ
ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...!! ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ!!
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...!!
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند
@Harf_Akhaar
🌱
اکثر مردم،
حتی خودشان را نیز نمیشناسند
و نمیدانند که واقعا از زندگی چه میخواهند!
پس نظر آنها
در مورد شما چرا باید مهم باشد…؟
🤍🌼
@Harf_Akhaar
#اصطلاح_زیرآب_زدن
✍در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود , زیرآب , در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ، آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود .
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد .
صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد چون بی آب می ماند .این فرد آزرده به دوستانش می گفت : « زیرآبم را زده اند. »
@Harf_Akhaar
🌱بعضی ها ؛
در زمان های خالی شون
با شما صحبت می کنند،
بعضی ها زمانشون رو خالی می کنند
تا با شما صحبت کنند،
تفاوتش را بفهميم.🤍🌼
@Harf_Akhaar
حاکمی از آن ماشد... حکم را دل میکنیم
عقل حکمش را نداند، حکم با دل میکنیم
حکم دل، یعنی دراین بازی حکومت با دل است
هر چ غیر از دل، اگر چه آس! باطل میکنیم
زندگی بُردیست گر یارم ورق دل رو کند
یار گر دل دار(دلدار) نبود دست زایل میکنیم
خال ِ دل دارم(دلدارم)، نگر دراین قمار زندگی
با وجودش، سینه چاکی در مسایل میکنیم
پختگی خواهد ک ”خشت" خام را آجر کند
خشت و آجر هم ب رسم حاکمی گِل میکنیم
گر ب رندیِ رقیبان، جِر زنی در حکم شد
"پیک" را مصلوب "خاج" و خاج چون دل میکنیم
گر چ باشد رسم مهرویانِ دلبَر، دل بُری
دل بُری نا ممکن و ما بُرد، حاصل میکنی
@Harf_Akhaar
#انگیزشی 🌱🌱🌱
غیرممکن رو از فرهنگ لغت زندگیت حذف کن !
به نظر من بخش مهمی از سرنوشت زندگی هر انسانی به کلماتیه که روزانه از اونها استفاده میکنه و به فکر هاییه که هر روز و هر شب به ذهنش میرسه ...
شاید تعجب برانگیز باشه ولی واقعا کلمات زندگی ها رو متحول میکنن !
کلمات منفی و مخرب رو از فرهنگ لغات زندگیتون پاک کنید و جاشونو پر کنید با کلمات موثر و سرنوشت ساز
هر کلمه مثبت علاوه بر ظاهر زیبا تاثیر فوق العاده ای روی ذهن شما و اطرافیانتون میذاره
مثبت باشین تا زندگیتون مثبت بشه
افراد موفق و ثروتمند معمولا همیشه یه سری عادت های روتین تو زندگیشون دارن که اونها رو محکوم به موفقیت میکنه!🤍🌼
@Harf_Akhaar