eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار این جملات در طول روز توصیه می شه و شما رو در مسیر خواسته های خودتون قرار می دهد:)))🌱 @Harf_Akhaar
‹🤍🌼› 🌱گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. 🌱"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! 🌱کي مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست... 🌱با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ 🌱مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. 🌱خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است. 🌱شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌ات" را بطلبي... ‌ @Harf_Akhaar
«خشم ناسالم» اگر تنها بر سر یک موضوع کوچک مثل ریختن چندتا دانه برنج بر روی سفره یا به طور تصادفی افتادن لیوان آب یا... عصبانی می‌شوی. و سر فرزند یا اعضای خانواده‌ات داد می‌زنی. مشکل از فرزندت نیست چون در کودکی سر تو هم داد زده شده تو هم سر دیگران داد می‌زنی. چرا ؟ چون ذهنت به غلط آموخته که این کار یک اشتباه جبران ناپذیر است... درمان آموخته‌ی ذهنت را تغییر بده. چهارتا دانه برنج یا یک لیوان شکسته در چند دقیقه تمیز می‌شود. خطای جبران ناپذیر یعنی خطایی که شده و کاری برای جبرانش نمی‌شه انجام داد مثل قتل‌هایی که تنها به خاطر یک خشم آنی صورت پذیرفته است. لازم است که تعاریف ذهنی را بازنگری کنیم، هر کدام که محصول عقلانیت و تدبیر نیستند را اصلاح کرده و تغییر دهیم. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🌼🤍🌼 “تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم… تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم… خمار است میخانه ی من…چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟ مرا خسته کردی و خود خسته رفتی… سفر کرده ، باخانه ی من چه کردی؟ جهان من از گریه ات خیس باران… تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟ 👈 شعر از دکتر افشین یداللهی 📚 @Harf_Akhaar
_🌱_ مرشد چلویی دربازار تهران چلوکبابی داشت و به دلیل رفتار خوبش با مشتریانش به بهترین کاسب قرن معروف شده بود، روزی چند نفر جلوی مرشد چلویی را گرفتند و به او گفتند:"پول دخل امروزت را رد کن بیاد." مرشد گفت :"محال است بدهم" گفتند :"می کشیمت "گفت :"بکشید!" گفتگو ادامه پیدا کرد و مرشد گفت:" به یک شرط پول دخل امروز را به شما می دهم ".آنها گفتند:" به چه شرطی؟ " گفت: "به شرطی که بیاید به منزل من و یک چایی باهم بخوریم، " آنها قبول کردند و رفتند و چای خوردند و مرشد پول ها را به آنان داد. آنها از مرشد پرسیدند:" که چرا همون اول در کوچه پول را ندادی؟ " مرشد گفت :" اون موقع اگر پول را می دادم آن پول دزدی می شد ولی الان شما مهمان من هستید و من دوست دارم به مهمانم هدیه بدهم..."سال ها گذشت و آن سه نفر از معتمدین بازار شدند. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱>>> زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده مخصوص صبحانه را برای شام شب تهیه کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می‌کردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد. یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد! زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار، درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌼🤍 ایستادن،اجبارکوه بود رفتن،سرنوشت آب افتادن،تقدیربرگ وصبر،پاداش آدمی.. پس بی هیچ چشم داشتی حراج محبت کنیم که همه مافقط خاطره ایم..🌱 @Harf_Akhaar
آدمی ذاتا خوش دارد که از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی بدهد و گمان می برد اگرحرفهای گنده بزند وکارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد حقیقت مطلب همیشه مکتوم می ماند و رازش از پرده بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور خودخواه به زودی نمودار میگردد . اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو وباور مکن . خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :" دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن " است . اگرچه قمپوز لغت ترکی است و در لغتنامه دهخدا به معنی آلتی موسیقی از ذوات الاوتار است اما بر اثر تحقیقات ومطالعات کافی ، قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد . این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند . صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت . در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :" نترسید قمپوز درمی کنند." یعنی تو خالی است وگلوله ندارد . کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده ضرب المثل شده است . ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱دیگران را ببخشید تا آزاد باشید.🌱 اجازه ندهید، گذشته، آینده تان را آلوده کند. گاهی اوقات از بین بردن افکار منفی کار سختی است. وقتی کسی در حقمان بدی کرده است، ذات انسان به این شکل است که با درد و رنج بماند، خشمگین و ناراحت باشد و کینه به دل بگیرد. با خود می گوییم، من او را هرگز نمی بخشم، لایقش نیست. شما برای آنها نمی بخشید، بلکه به خاطر خودتان می بخشید. تا زمانی که با رنج بمانید عصبانیت وخشم شما تاثیری روی آنها نداردبلکه خودتان را آلوده میکنید نبخشیدن مانند زهر است. شاید نگه داشتن این حالت حس خوبی به شما بدهد اما زندگیتان را نابود میکند زمانی که آنها را می بخشید توجیه رفتار نادرست آنها نیست رنجش را کم‌ نمیکنید بلکه میبخشید تا زهر را از بدن خود بیرون کنید باید ببخشید تا آزاد باشید.. این طور نگاه نکنید که دارید به آنها لطف میکنید بلکه به خودتان لطف میکنید... ///🤍🌼/// @Harf_Akhaar
🌱تغيير استراتژي روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده مي‌شد: من کور هستم لطفاً کمک کنيد. روزنامه‌نگار خلاقي از کنار او مي‌گذشت. نگاهي به او انداخت، فقط چند سکه در داخل کلاه بود. روزنامه‌نگار چند سکه داخل کلاه انداخت و با مرد کور درد و دل کرد. مرد کور خيلي آه و ناله مي‌کرد و از اينکه مردم بينا به فکر امثال او نيستند، شِکِوه و شکايت داشت. روزنامه‌نگار، ايده‌اي به ذهنش رسيد و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد، تابلوي او را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. حال مرد کور را پرسيد. مرد کور از صداي روزنامه‌نگار، او را شناخت و از او پرسيد: بر روي تابلو چه چيزي نوشته که امروز خيلي از مردمان رهگذر به او کمک نمودند؟‌ روزنامه‌نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مي‌دانيد روزنامه‌نگار روي تابلوي مرد کور چي نوشته بود؟‌ او نوشته بود: امروز بهار است، ولي من نمي‌توانم آن را ببينم. نتيجه‌ي اخلاقي: وقتي کارتان را نمي‌توانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير دهيد، خواهيد ديد بهترين‌ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشيد که هر تغيير آگاهانه، بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي کوچک‌ترين اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد. اين رمز موفقيت است @Harf_Akhaar
ولی مهم تر از ماه و سال تولد و محل سکونت اینه که سر چه سفره ای بزرگ شده باشی...🌱 ‌ @Harf_Akhaar