زیر آب زنی یعنی چه؟
زیرآب، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه نشده بود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند. این فرد آزرده به دوستانش میگفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.
@Harf_Akhaar
﷽
یکی بود یکی نبود،
غیر از خدا هیچکس نبود...
این کل داستان آفرینش است!!
این داستان را جدی بگیرید
غیر از خدا هیچکس نیست🌼🍃
هر چه هست؛
برای او و بخاطر اوست..
👤دکتر الهی قمشه ای
@Harf_Akhaar
۱۰ساله بودم معلم فارسی ما گفت:
یک داستان کوتاه درباره بهترین دوست تان بنویسید.
من به رفیقم نگاه کردم و لبخند زدم
همه چیزهایی که دربارهٔ او میدانستم نوشتم
معلم گفت:
حالا کي داوطلب میشه با صدای بلند بخونه؟
بهترین رفیقم داستانش را خواند ...
"و من در داستانش نبودم"
@Harf_Akhaar
همه مشکل دنیا این است که
نادانها و دیوانهها
همیشه بسیار به خود یقین دارند
و خردمندان سرشار از تردیدند!
👤 برتراند راسل
@Harf_Akhaar
💢تصویر سمت راست:
نام: یانگوم
ملیت: کره ای
اقدامات: آشپزی دربار
وضعیت تاریخی: تخیلی
شهرت در ایران: زیاد
تصویر سمت چپ:
نام: آرتمیس
ملیت: ایرانی
اقدامات: شکست یونانیان
وضعیت تاریخی: اولین دریاسالار زن جهان
شهرت در ایران: ناشناخته
@Harf_Akhaar
📘حکایت لقمه گدایی !!
زارعی در موقع استراحت، گاو خودش را در گوشه ای بسته بود و خودش به دنبال كارش رفته بود؛ يک گدایی آمد و در نزديكی گاو بار انداخت و از كثرت خستگی به خواب رفت.
گاو هم خودش را به خورجين مرد گدا رساند و سرش را توی خورجين كرد و هرچه خوردنی در آن بود خورد.
گدا، پس از مدتی بيدار شد ديد گاو هرچه خوردنی داشته خورده!
به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت كه خسارت خودش را از او بگيرد.
وقتی كه مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد: «اشتباه كردی تو بايد پول گاو مرا بدهی!»
گدا گفت: «چرا من بايد پول گاو تو را بدهم؟»
صاحب گاو جواب داد: «برای اينكه تو لقمه گدایی به گاو من دادی و گاوی كه نان گدایی و نان مفت خورد ديگر به درد كار نمی خورد!
@Harf_Akhaar
#حکایت_آموزنده
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست،
وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد...!
@Harf_Akhaar
#داستان_کوتاه
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود.
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی..
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد
تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی
@Harf_Akhaar
#حکایت_آموزنده
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘرﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسهای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه مینوشید؟
شاگردان یکصدا جواب دادند: از کاسه گلی.
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.
@Harf_Akhaar
یک کودک ''سه چیز'' میتواند به یک انسان بالغ بیاموزد:
بدون دلیل شاد بودن،
همیشه مشغول کاری بودن،
و اعلام خواستهی خویش با تمام قوا!
👤 پائولو کوئلیو
@Harf_Akhaar
#تلنگر
این عکس فوق العادهاس 👌
وقتی تو کار و زندگی دیگران سرک میکشی
یکی دیگه هم هست که تو زندگی تو سرک بکشه...!
@Harf_Akhaar
🌺به بزرگی گفتند: خوشبختی چیست؟
🌺گفت: حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است
🌺هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر میشود
🌺یعنی زمانی که توقع به صفر نزدیک شود؛ خوشبختی به بینهایت نزدیکتر میشود
@Harf_Akhaar
📔 #حکایت
ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﯾﮏ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺍﺷﺖ .
ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﺻﻠﺨﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺁﻥ ﺯﺑﺎﻧﺰﺩ ﺧﺎﺹ ﻭ ﻋﺎﻡ ﺑﻮﺩ،ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺑﻮﺩ ...
ﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺶ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﻤﯽ ﺿﺮﺭ ﺯﺩ .
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮐﯿﻨﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﺷﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻏﻦ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭﺩﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻄﺮﻑ ﻭﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ ﻭﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻭ ﮔﺮﯾﺰ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻫﺴﺘﯿﻢﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﺒﺨﺸﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ...
@Harf_Akhaar
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم
فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی
پیرمرد گفت: از کجا معلوم
پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد
و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی
پیرمرد گفت از کجا معلوم
فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای
جوان را به جنگ بردند
به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند : چقدر خوش شانسی
پیرمرد گفت : از کجا معلوم
زندگی پر از خوش شانسی ها
و بدشانسی های ظاهری است،
شاید بدترین بدشانسی های امروزتان
مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟
#حکایت_آموزنده
@Harf_Akhaar
میلیاردری از دنیا رفت همسرش با راننده اش ازدواج کرد
خبرنگارا اومدن کنار راننده و ازش پرسیدن چه حسی داری؟
گفت والا من همیشه فکر میکردم برای اربابم کار میکردم ولی الان متوجه شدم همه ی این سال ها رو ارباب برای من کار میکرده....
یادتون باشه👌
مالی که تو جمع کردی ازخیر و ز شر
بعد از تو ندهد برایت هیچ ثمر
تقسیم شود بین سه تن راه گذر
شوی زن وجفت دخت و هم خواب پسر
اگه امروز کار میکنید و برای خودتان استفاده نمیکنید، کارمند یکی از این سه نفرهستید.....
@Harf_Akhaar
قدیم را یادت هست؟ چراغ نفتی و علاءالدین را؟ بشکههای نفت را؟
شب های سرد جنگ و بی برقی با همانها روشن و گرم می ماند،
قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته می شد تا صلات ظهر،
غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسهای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود.
خودشان یک تنه، هم اجاق گاز بود، هم شوفاژ، هم مایکروویو، هم شمع، هم لامپ، هم از صد تا چای ساز چای خوش طعم تری تحویل آدم میداد.
یادت هست؟ بوی دود و نفتش را؟ یادش بخیر! روزهایی که زندگی بودند و خاطره شدند.
@Harf_Akhaar
زندگی دادگاه نیست تا در آن به دنبال احقاق حق خود باش
زندگی، زندگی است. باید گذشت کرد تا بتوان از آن لذت برد..
گذشت، رمز پیروزی در زندگی
@Harf_Akhaar
زندگیتو به نظرات دیگران وابسته نکن، تو نمیتونی همه رو راضی نگهداری. این مردم هر روز نظری دارن...
قانعکنندهترین نشونهای که یه فرد زندگی فوقالعادهای داره اینه که نمیخواد به بقیه بفهمونه که چقدر زندگیش فوقالعادهست، یک زندگی خوب نیازی به تایید دیگران نداره...
پس نترس از اینکه اطرافیانتو از دست بدی،
از این بترس بخاطر راضی نگهداشتن بقیه خودتو از دست بدی...
|هلاکویی|
@Harf_Akhaar
دزدان سحرخیز!
❄️ داستان معروفی است از بوذرجمهر و پادشاه معاصرش انوشیروان. میگویند بوذرجمهر همیشه این پادشاه را به سحرخیزی نصیحت میکرد و خودش هم صبح زود میآمد؛ شاه هم خوشش نمی آمد که به این زودی بیاید؛ آخرش گفت من یک نقشه ای میکشم که این دیگر مزاحم نشود.
❄️ به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه اش بیرون می آید و حرکت میکند شما بروید تمام لباسهای او را و هرچه دارد از وی بگیرید که او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پولها و لباسهایش را گرفتند و رهایش کردند.
❄️ مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد. شاه از او پرسید تو چرا امروز دیر آمدی؟ گفت امروز حادثه ای برایم پیش آمد. حادثه چیست؟ من با دزد برخورد کردم و دزد مانع شد، چنین و چنان کرد، رفتم خانه و بالأخره یک ساعت تأخیر شد.
❄️ گفت جنابعالی که میگفتید: «سحرخیز باش تا کامروا باشی»، چطور شد؟ گفت: دزد از من سحرخیزتر بود.
#داستان_کوتاه
@Harf_Akhaar
اﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﮒ ﺑﻮﺩﯼ ، ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میکرﺩﯼ ؟
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﻒ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ،
ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ!
ﺍﺯ ﮔﺮﮔﯽ ﻫﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﻮﺩﯼ ، ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میکرﺩﯼ ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﻣﯽ آﻣﻮﺧﺘﻢ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﻋﻘﺒﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺑﺰﻧﻨﺪ،
ﻭ آﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻨﺪ ،
ﺫﺍﺕ ﻫﯿﭻ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ نمیتوان ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩ،
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺫﺍﺗﺸﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ نمیکند!
@Harf_Akhaar
توی بچگی یه دوربین داشتیم که هر چند وقت یه بار
باهاش عکس می گرفتیم. روزگار خوشی بود. ایام به کام. پوشیدن بهترین لباس واسه وایسادن جلوی یه لنز چه ذوقی داشت.
ژشتای تکراری و ساده.
پیدا کردن قشنگ ترین و پر نورترین جای خونه.
جوری که نه عکس بسوزه نه سیاهی صورتو بپوشونه.
زمان گذشت،زمین چرخید و یهویی همه مدرن شدن.فیلمهای حلقوی جای خودشونو به دیجیتالیای پر زرق و برق دادن.
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
@Harf_Akhaar
باشخصیت بودن اصلا سخت نیست
همین که کلی جواب داری ولی جلوی یه آدم نادان سکوت میکنی
یعنی با شخصیتی...
آدمی که تو رو تحقیر میکنه
تا با کوچیک کردن و آزار دادنت
احساس قدرت کنه
آدم سالم و نرمالی نیست
چون کسی که شخصیت درستی داره
نیازی نداره تا با خرد کردن دیگران و از بین بردن اعتماد به نفس به اونها رشد کنه و بالا بره..
@Harf_Akhaar
🍁
زمانی که وارد جمعی می شوی،
لباس هایت معرف تو هستند...
و زمانی که خارج می شوی،
افکار و سخنانت ...
👤 لئو تولستوی
@Harf_Akhaar
تنها پرندهای که جرات میکند عقاب را نوک بزند، دورنگوی سیاه است. به پشت عقاب مینشیند و گردنش را گاز میگیرد. با این حال ، عقاب هیچ واکنشی نشان نمیدهد و با دورنگو نمیجنگد. او وقت و انرژی خود را تلف نمیکند. فقط بالهای خود را باز میکند و شروع به پرواز بالاتر در آسمان میکند.
هرچه پرواز بالاتر باشد نفس کشیدن برای دورنگو سختتر است و سرانجام به دلیل کمبود اکسیژن دورنگو سقوط میکند.
- نیازی نیست که به همه نبردها واکنش نشان دهید.لازم نیست که به همه استدلالها یا منتقدان پاسخ داده شود. شما فقط استاندارد را بالا می برید و همه مخالفان از بین میروند.
@Harf_Akhaar
اون زمانها که هنوز خبری از موبایل و اینستاگرام نبود، مردم عکسهاشون رو تو مهمونیها به اشتراک میذاشتن.
وسط مهمونیها و دورهمیها یه نفر با افتخار آلبوم رو دست میگرفت و وسط مجلس باز میکرد و ده نفر پشت سرش از سر و کله هم بالا میرفتن که بتونن عکسها رو ببینن و با دیدن هر عکس کلی خاطره تعریف میشد.
وقتی هم مهمونی تموم میشد و صاحب خونه آلبوم رو میخواست بذاره داخل کمد یک دوره دیگه چک میکرد که عکسی کم نشده باشه، ولی همیشه یه نفر تو فامیل بود که تخصصش کش رفتن عکس از داخل آلبوم بود
@Harf_Akhaar
شخصیت ما
همان کارهاییست
که دور از چشم دیگران انجام میدهیم ...
@Harf_Akhaar
#حکایت_آموزنده
از پیرمرد حکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
یاد گرفتم؛
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم
یاد گرفتم؛
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
یاد گرفتم؛
که دنیا ی ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم.
یاد گرفتم؛
که سخن شیرین ،گشاده رویی وبخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
یاد گرفتم؛
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت وآرامش بهره مند باشد.
یاد گرفتم؛
که:بساط عمرو زندگیمان رادردنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
@Harf_Akhaar
زنان بخوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند...!
- داستایوفسکی
@Harf_Akhaar
در حالی که همه ما از درک نشدن شکایت داریم،
درک کردن دیگران را هم فراموش کرده ایم.
@Harf_Akhaar
شاه سبکسر
✨یکی از کینههای شاه و نُدمای مسخرهپیشه او با امیرکبیر، همین بود که شاه جوانی هجده ساله و سبک و بیوقار بود و امیر از او بهسختی جلوگیری مینمود. چنان که روزی شاه در بیرون راه میرفت. باران گرفت. شاه تندتند حرکت نمود تا خود را به زیرسقفی برساند. امیر متغیّر شده گفت: «سنگین و باوقار باش. مگر کُلوخی که از باران وا بروی؟»
#حکایت🍃
@Harf_Akhaar