eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگز نگو دنیا به من پشت کرده، شاید این تویی، که برعکس نشسته ای… @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انصاف نیست؛ یک بار به دنیا آمدن و هزاران بار قبل از مرگ از دنیا رفتن ... از ترس، از حرص از بغض، از حسرت از خشم، از عصبانیت از نفرت، از پرخاش از بد دلی، از دنیا رفتن ... من معتقدم که سوال اساسی این نیست که آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد... من معتقدم سوال اساسی اینه که آیا قبل از مرگ تو زندگی کرده ای ... دلی رو به دست اوردی لبی را شاد کردی و به لبخند کشوندی ...؟! @Harf_Akhaar ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
لباس راحتي آبي‌رنگ مردي با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت: عزيزم از من خواسته‌شده که با رئيس و چند تا از دوستانش براي ماهيگيري به کانادا برويم. ما به مدت يک هفته آنجا خواهيم بود. اين فرصت خوبي است تا ارتقاي شغلي که منتظرش بودم بگيرم. بنابراين لطفاً لباس‌هاي کافي براي يک هفته برايم بردار و وسايل ماهيگيري مرا هم آماده کن، ما از اداره حرکت خواهيم کرد و من سر راه وسايلم را از خانه بر خواهم داشت، راستي اون لباس‌هاي راحتي ابريشمي آبي‌رنگم را هم بردار. زن با خودش فکر کرد که اين مسئله يک‌کمي غيرطبيعي است اما به خاطر اين‌که نشان دهد همسر خوبي است دقيقاً کارهايي را که همسرش خواسته بود انجام داد. هفته بعد مرد به خانه آمد. يک‌کمي خسته به نظر مي‌رسيد اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش‌آمد گفت و از او پرسيد: که آيا او ماهي گرفته است يا نه؟‌ مرد گفت: بله تعداد زيادي ماهي قزل‌آلا، چندتايي ماهي فلس آبي و چند تا هم اره‌ماهي گرفتيم؛ اما چرا اون لباس راحتي‌هايي که گفته بودم برايم نگذاشتي؟‌ اما جواب زن خيلي جالب بود. زن جواب داد: لباس‌هاي راحتي رو توي جعبه وسايل ماهيگيري‌ات گذاشته بودم. 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
✨ «كلُّ شيءٍ في يَدِ اللهِ آمن» همه چیـز در پناهِ خدا امن است..🤍🌼 🦋 ‌@Harf_Akhaar
دنیا در گذر زمان ✍هفتاد سال پیش همه اسب داشتند اما آدم های پولدار ماشین داشتن الان همه ماشین دارند اما پولدارها اسب دارند سی سال پیش هر کی شهرنشین بود پولدار بود سی سال پیش هر کی روستانشین بود، فقیر بود اما الان آدم های پولدار باغ و باغچه می خرند و بهش می گویند ویلا یک زمانی بود هر کس خونه اش رو لوله کشی گاز می کرد به همه فخر می فروخت . الان هر کی میتونه یک چای ذغالی پیدا کنه بخوره زود عکسشو رو استوری می کند . یک زمانی بود هرکس با لباس محلی در جامعه می گشت بهش می گفتیم اُمُل الان اجاره یک شب همان لباس محلی چند میلیون است یک زمانی بود اگر یک پدری برای دخترش تو باغ خودش عروسی می گرفت . می گفتن با گدایی داره دخترش رو شوهر میده اما الان لاکچری ترین عروسی ها تو باغچه ها برگزار میشود. *دنیا به همین سرعت رنگ عوض می‌کنه . مواظب رنگهای دنیا باشیم👌 🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دعای قشنگی خدایا سرنوشتمو اونقدر قشنگ بنویس که مادرم از ته دل بخنده @Harf_Akhaar
گاهی که دلت گرفت برو یه گوشه سجده کن ؛ بعد به امام زمان بگو : خودم و دلم و می‌سپارم به‌ خودتـ🤍🌼 مواظبش باش .. (: @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در سرزمین🤍 خاطره ها آنان که خوبنـد🌼 همیشه سبزند و آنان که محبتها🤍 و دوستیها را برقلبشان برافراشتند🌼 همیشه به یاد می مانند🤍 سـلام صبحتان زیبـا روزتان نیکو🌼 @Harf_Akhaar ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شیشه عطر بهار لب دیوار شکست و هوا پر شد از بوی خدا و من اینگونه دعایت کردم که خدا در همه جا باز کنارت باشد..🌼 @Harf_Akhaar
❤️حکایت تجزیه و ترکیب روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟…. بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! بهلول گفت: این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!