🌱
از قانون بالُن استفاده کن !
هرچی که بدرد بخور نیستُ
بریز دور تا اوج بگیری ...🤍🌼
@Harf_Akhaar
باید یاد بگیرم
مادامی که از عشق کسی
مطمئن نشده ام، با او خاطره ای نسازم
چرا که تاوان خاطرات
جنون است
و بس..!🌼
#گابریل_گارسیا_مارکز
@Harf_Akhaar
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با بزرگتر بودن پسر یا دختر توی ازدواج موافقید یا مخالف؟
🤍🌼
#دکتر_سعید_عزیزی
@Harf_Akhaar
🌱مهمترین مهارت توی زندگی داشتن تعادله؛
مهربون باش
ولی نذار ازت سو استفاده کنن!
قانع باش
ولی از پیشرفتِ خودت دست نکش!
عزیزم میدونستی تا وقتی نظم به زندگیت راه پیدا نکنه حتی رفتارت هم بی نظم میشه
نمیدونی با خودت و با دیگران چند چندی...و تعادل از زندگیت دور میشه
تلاشت رو بکن و نتیجه رو بسپار به خدا و پلن های قشنگی که در صورت تلاش تو، برای زندگیت داره🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱ثروتمند بودن
به موجودی حساب بانكيت نيست
به موجودی قلبی هست كه داری...🤍🌼
@Harf_Akhaar
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این حقالناس رو بیشتر رعایت کنیم
@Harf_Akhaar
🌼اينارو ميدونستيد؟
✍درزمان قديم که يخچال نبود، خنكترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان ميافتاد، ميگفتند رفته آب خنك بخوره.
و اين اصطلاح بعدها شامل همه زندانيهايي شد كه به زندان ميافتادند!!
✍قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن
برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد...
✍ اصطلاح "بوق سگ" چیست؟
🔹 اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
✍به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!!!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين...
@Harf_Akhaar
میگفت: «آدمِ خودتون باشید.» اینکه آدم برای خودش باشه خیلی مهمه، بخاطر خودش لبخند بزنه؛ برای خودش کار کنه، برای خودش بخوابه و برای خودش زندگی کنه.🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 امیدوار باش و ادامه بده...
عصرتون پرانرژی 🤍🌼😍
@Harf_Akhaar
#حکایت
🌱حکايت است که پادشاهي از وزيرش در مورد پرستش خدا پرسيد:
بگو خداوندي که تو مي پرستي چه مي خورد، چه مي پوشد ، و چه کار مي کند و اگر تا فردا جوابم نگويي عزل مي گردي.
وزير سر در گريبان به خانه رفت .
وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که او را چه شده؟
و او حکايت بازگو کرد.
غلام خنديد و گفت : اي وزير عزيز اين سوال که جوابي آسان دارد.
وزيز با تعجب گفت : يعني تو آن ميداني؟ پس برايم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه ميخورد؟
- غم بندگانش را، که ميفرمايد من شما را براي بهشت و قرب خود آفريدم. چرا دوزخ را برميگزينيد؟
- آفرين غلام دانا.
- خدا چه ميپوشد؟
- رازها و گناه هاي بندگانش را
- مرحبا اي غلام
وزير که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد
ولي باز در سوال سوم درماند، رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومين را پرسيد.
غلام گفت : براي سومين پاسخ بايد کاري کني.
- چه کاري ؟
- رداي وزارت را بر من بپوشاني، و رداي مرا بپوشي و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به
درگاه شاه ببري تا پاسخ را باز گويم.
وزير که چاره اي ديگر نديد قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از اين حال پرسيد اي وزير اي چه حاليست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که اين همان کار خداست اي شاه که وزيري را در خلعت غلام
و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد🤍🌼
@Harf_Akhaar
📝 #تلنگر
✖️ من خودم شنیدم مدیرش داشت دعواش میکرد، حتماً چیزایی که درموردش میگن درسته!
✖️ من خودم نامهی انتقالیاش از یه واحد به واحد دیگه رو دیدم؛ حتماً یه کاری کرده که جابجاش کردن!
✖️ من خودم اونا رو توی سالن دادگاه دیدم، احتمالاً بینشون اختلاف افتاده!
✖️ چجوری خواهرت، به این سرعت خونه خریده، حتماً بابات بهش کمک مالی کرده، اما به تو نگفته!
✖️ چجوری توی کارش اینهمه رشد کرده، حتماً از یه رانت، یا حمایتِ ویژهای استفاده میکنه، که هیچوقت دست تو بهش نرسیده!
و ....
✘ اگـر عادت داریم ؛
دیدنها و شنیدنهای ما حتماً برامون، یک توقف ذهنی ایجاد کرده، و ما رو به نتیجهی خاصی برسونند ؛
نشونهی اینه که، به سطحی از تجاوزگری مبتلاییم و از قضاوت دیگران، هیچ ترسی نداریم!
آنچه میبینیم یا میشنویم در اکثر موارد ؛
صرفاً همانی نیست که ظاهراً در حال وقوع است!
و ما، با دیدنها یا شنیدنها، در معرض آزمودنِ خویشیم!🌼
@Harf_Akhaar
سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدرلبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ....
@Harf_Akhaar