eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 روزی بودو روزگاری بود. درویش پیر و شكسته ای بود معروف به درویش غریب دوره گرد كه از مال دنیا فقط صاحب خری بود كه سوار آن می شد و از این ده به آن ده می گشت تا لقمه نانی پیدا كند.  درویش، شب به هر آبادی می رسید، سراغ خانقاه یا مسجد را می گرفت و شب را در آنجا می گذراند. اگر خانقاه و مسجدی نبود به حمام آبادی می رفت و شب را در آنجا صبح می كرد و اگر دستش از همه جا كوتاه می شد به خرابه ای می رفت و خرش را كنار خرابه می بست و پالان خر را زیر سرش می گذاشت و می خوابید. درویش غریب بیچاره،كاری هم بلد نبود تا بتواند لقمه نانی پیدا كند و ناچار نباشد هر روز از این آبادی به آبادی دیگر برود. فقط یكی دو بیت شعر یاد گرفته بود كه می خواند و از این راه گذران زندگی می كرد.  روزی از روزها درویش غریب، غروب آفتاب به یك آبادی كوچكی رسید، خسته و كوفته. دیگر نه خودش حالی داشت و نه خرش رمقی. در همین موقع میرابی از اهل آبادی دنبال آب می آمد كه دید پیرمرد خسته و ژولیده سر جوی نشسته. سلام كرد و گفت: « ای مرد! اهل كجایی؟ به كجا می روی؟»‌ درویش غریب گفت:« مردی غریبم. دنبال رزق و روزی می گردم حالا تو ای مرد خدا، به من كمك كن و خانقاه را نشانم بده.»‌ آن مرد گفت: « ای پیرمرد دنباله ی آب را بگیر و برو به یك باغ بزرگ می رسی كه همان باغ خانقاه درویشان است و در آنجا امشب درویش ها دور هم جمع می شوند تو هم می توانی به مجلس آنها بروی.»‌ درویش از جا بلند شد و دنبال آب را گرفت و رفت تا به باغ رسید. خرش را در خرابه ای كه جلو ی باغ بود بست و رفت توی باغ. دید عده ای دور هم جمع هستند. خیلی خوشحال شد. یك مرتبه صدایی بلند شد: «‌ تو كی هستی از كجا می آیی؟»‌ درویش غریب گفت: « مرد غریبم، از راه دور می آیم.» آن مرد گفت: «‌ من خادم خانقاه هستم. امانتی چیزی همراه نداری؟»‌ درویش گفت: «‌ من فقط خری دارم در آن خرابه جلو باغ بستم. تو حواست به آن باشد.»‌ این را گفت و وارد مجلس درویشان شد؛ اما بشنوید كه چه بر سر درویش بیچاره آمد. این دسته درویش ها، آدم های جور وا جوری بودند هرگاه مهمان تازه واردی به آنها می رسید با او خیلی گرم می گرفتند و به هر نقشه و حیله ای كه بود سر او را كلاه  می گذاشتند. یكی از این درویش ها كه خیلی رند بود و از اول زاغ درویش غریب را چوب زده بود و دیده بود كه درویش خرش را به دست خادم سپرده. نقشه ای كشید و سر درویش غریب را گرم كرد. حال و احوال او را مرتب پرسید و گفت: «‌ بگو ببینم درویش اهل كجایی؟ از كجا می آیی؟» خلاصه وقتی سر درویش خوب گرم شد، آن شخص رند و مكار، خر را دزدید و برد بازار فروخت و از پول آن سور و سات خرید و وسیله عیش و نوش تهیه كرد و‌ آورد در مجلس میان درویشان گذاشت. درویش ها بعد از خوردن غذای مفصل و شیرینی و آجیل مفت، بنا كردند به مسخره درآوردن و شعر خواندن. یكی از درویش ها بنا كرد به خواندن این بیت:  شادی آمد و غم از خاطر ما رفت         خر برفت و خر برفت و خر برفت بقیه درویش ها هم به او جواب می دادند:خر برفت و خر برفت و خر برفت. درویش غریب و بیچاره هم كه از دنیا بی خبر بود و خستگی از یادش رفته بود با خود می گفت: « این حتماً‌ داستانی دارد كه در بین خودشان است.»‌ و او هم با بقیه هم آواز شد و با صدای بلند هی می گفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت.  القصه، مجلس آنقدر گرم بود كه درویش غریب اصلاً به فكر خرش نبود. درویش غریب هم همان جا که نشسته بود خوابش برد. صبح وقتی از خواب بیدار شد دید هیچ كس دور و برش نیست. رفت خرش را بردارد اما دید نه از خر خبری هست نه از خادم باشی. با خودش گفت: لابد خادم باشی خر را برده آب بیاورد یا چیزی بار آن كند؛ اما بعد از یكی دو ساعت كه سر و كله خادم باشی پیدا شد، درویش غریب دید خر همراهش نیست. پرسید: « ای مرد خدا! خر من كو؟ مگر تو او را نبرده ای؟»‌ خادم باشی قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:« مگر دیوانه شده ای؟ كدام خر؟ » درویش گفت: « همان خری كه دیروز غروب آفتاب در این خرابه بستم و به تو سفارش كردم حواست به او باشد.»‌ القصه خادم باشی شروع كرد به حاشا كردن. درویش غریب كه دیگر ناراحت شده بود شروع به داد و فریاد كرد. خادم باشی گفت:« مرد حسابی تو با این سن و سال و با این ریش دراز خجالت نمی كشی؟ پس آن همه شیرینی و غذا كه دیشب خوردی از كجا آمده بود؟ همه از پول خر تو بود كه رند مجلس آن را به بازار برد و فروخت.» درویش بیجاره گفت :« می خواستی به مجلس بیایی و با اشاره به من خبری بدهی تا لااقل او را بشناسم و پول خرم را حالا از او بگیرم.»‌ 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱🌱چه زيبا گفت فروغ فرخزاد؛🌱🌱   اگر چادر به سر داری ، ولي از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی   به انسان بودنت شک کن!   اگر قاری قرآنی ، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ، به انسان بودنت شک کن!   اگر گفتی خدا ترسي ، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي ، به انسان بودنت شک کن!   اگر هر ساله در حجّي ، ولي از حال همنوعت سوالي هم نپرسيدي ، به انسان بودنت شک کن!   اگر مرگِ کسی ديدي ، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي ، به انسان بودنت شک کن . اگر مستضعفى ديدى، ولى از نان امروزت به اوچيزى نبخشيدى به انسان بودنت شك كن!🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 مغز خر خورده ! در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد. زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد. زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟ زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت: زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است. زین قصه گر هزار نکته بر دهد یک نکته اش نگفته ترا به باد دهد از دست زن مخور تو کله پاچه را شاید که خر بود یا گاو یا کلکچه را🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱🌱🌱 دعواکن، ولی با کاغذت؛ اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد، هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس، خواستی هم داد بکشی؛ تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را؛ آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن، آنوقت خودت قضاوت کن؛ حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای؛ خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی گاهی میتوان از کورهء خشم پخته تر بیرون آمد!!🤍🌼 @Harf_Akhaar
تا خدا هست تو را چاره ي درماني هست🤍 تا خدا هست تو را راه به پاياني هست🌼 تا خدا هست دگر درد غم عشق نگو🤍 تا خداهست فرار از در زنداني هست🌼 تا خدا هست خدا در نفست ميپيچد🤍 تا خدا هست در اين نيم تنه جاني هست🌼 تا خدا هست پريشان نشود خاطر من🤍 تا خدا هست در اين خانه نگهباني هست🌼 تا خداهست نفس جلوه اي از ذات خداست🤍 تا خدا هست خدا حضرت رباني هست🌼 تا خدا هست در اين نيل مدد کاري هست🤍 تا خدا هست تو را موسي عمراني هست🌼 تا خدا هست نفسهاي شقايق جاريست🤍 تا خدا هست محمد گل بستاني هست🌼 تا خدا هست خدا هست خدا هست🤍 تا خدا هست نفسهاي تو رحماني هست🌼 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه می کرد و از او خواست که راهنمایی اش کند. حکیم یک نشانی به او داد و گفت به این مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی. مرد هیجان زده به سمت نشانی رفت، با تعجب دید آنجا قبرستان است. به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند...🤍🌼 @Harf_Akhaar
با هیچکس نبودن🌱 بهتر از بودن با فردی بی لیاقت است🌱 گاهی آنهایی که انفرادی پرواز می کنند🌱 قویترین بال ها را دارند.🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض ۳۰ روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....! 🌱عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟ 🌱می‌گویند سنگ بزرگی راه رفت‌وآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین ۹۹ ضربه بر پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. 🌱مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد؛ طلای زیادی زیر سنگ بود. 🌱مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت: من پیدایش کردم. کار من بود، پس مال من است. 🌱مرد گفت: چه می‌گویی من ۹۹ ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! 🌱مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🌱مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا من ۹۹ ضربه زدم و سپس خسته شدم. 🌱دومی گفت: همه‌ طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🌱قاضی گفت: ۹۹ جزء آن طلا مال مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن مال توست. اگر او ۹۹ ضربه را نمی‌زد، ضربه صدم نمی‌توانست به‌تنهایی سنگ را بشکند. 🌱و تو مادر جان ۳۰ سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم! 🌱چه انسان خوبی که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم. 🌱مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی‌ثمر نبوده است. 🌱 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و بااخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می‌دانند، کم نیستند، اما خداوند از مثقال ذر‌ه‌ها سوال خواهد كرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅سه راهکار طلایی و سریع برای بازشدن گره های مادی و معنوی زندگی ⚠️ چه کار کنیم شیاطین جن و انس از ما دور بشوند؟ 🔰 ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎: @Harf_Akhaar
#‍داستان_ضرب_المثل🌱🌱🌱 ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه این مثل را وقتی می آورند كه بی نظمی بر یك گروه حاكم باشد . آورده اند كه ... در زمان قاجاریه یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به طرفی عزیمت كنند . در عرض راه همین كه لشگر به گردنه ای رسید ، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله و شلیك كردند . سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگیزه و شجاعتی برای تفنگها در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگها را بر زمین ریختند و دستها را بالا بردند و تسلیم شدند . دزدان چون بر جسارت خود را فزودند و از پشت سنگر فرود آمدند ، تمامی نقدینه و اشیاء سبك و سنگین قیمت آنها را گرفتند و از پی كار خود رفتند . وقتی خبر این واقعه به سلطان رسید سربازان را احضار كرد و از آنها با خشم و غضب پرسید : چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند ؟ اندام تمامی سربازان به لرزه افتاد و سخت دستخوش وحشت و دهشت گردید . در جواب دادن در ماندند ولی یكنفر كه جرأت بیشتری داشت ، قدم پیش نهاد و به عرض رساند ، قربان ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه .🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱 بیاییم زندگی راسخت نگیریم لحظه‌ها میگذرند چه خوش که درگذرلحظه‌ها عشق وشادی رابه هم هدیه کنیم وبه یکدیگربیاموزیم چگونه زندگی کردن را🤍🌼 ‌ @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﺎﻧﻨﺪﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﺍﺳﺖ ﻫﺮﭼﻪﻋﻤﯿﻖﺗﺮ ﺑﺎشد ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﺖﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭﺍﻧﺴﺎﻥﮐﻮچکﺑﺮﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻫﺮﻛﺲﻛﻪ ﺑﻪ خدا نزدیکتر ﺍﺳﺖ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﻭﻣﺘﻮﺍﺿﻊﺗﺮ ﺍست. 🤍🌼 ‌ @Harf_Akhaar