eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی خدا از طریق آدم‌هایی که سر راهت قرار میده بهت میگه: من کنارتم شب خوش ... 🌙🤍 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🌼 سلام صبح بخیر ☕️ صبحی پر از لبخند خدا🌱 به جمعه خوش آمدید امروز🌼 شعاع مهربانیت را زیادترکن🌱 انقدرکه روزی بتوانی همه را درآن🌼 جای دهی آن وقت تاخدا ....🌱 فاصله ای نیست دلتون خوش🌼 عاقبتون بخیر... 🌱 ‎‎‎‎‎‎‎‌‎ 🤍آدینه تون بخیر وشادی🤍 @Harf_Akhaar
🌱‌سلام امام زمانم 🌱‌آفتاب؛ شعاع مهربانی شما بر کوچک و بزرگ این شهر است 🌱‌و نسیم؛ لطافت دستان تان است، 🌱‌آن هنگام که برای مان، دست به دعا می بردارید!... 🌱‌مهربان تر از پدر و دل سوزتر از مادر؛ امام زمان!... 🌱‌امروز را هم بعد از بردن نام خدا، 🌱‌با یاد شما شروع می کنم!... 🌱‌سلام بر تو ای سرچشمه ی زندگانی! 🌱السلام علیک یا صاحب الزمان به نیت سلامتی و فرج امام زمان پنج صلوات...🌱 ‹‹ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ›› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 کسی که تنها به عقلش اعتماد کند، گمراه میشود ! کسی که تنها به مالش اعتماد کند، کم می آورد ! کسی که تنها به منصبش اعتماد کند، خوار میشود ! کسیکه تنها به مردم اعتماد کند، خسته می شود ! امّا کسی که تنها بر خدا اعتماد کند؛ نه گمراه میشود نه کم می آورد نه خوار میشود و نه خسته ميشود ...! @Harf_Akhaar ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌
نه کم بیار؛ نه ناراحت شو... وقتش که برسه؛ خدا خودش دستتو می‌گیره...🌱 @Harf_Akhaar
بهلول در خرابه‌ای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفشدوزی دکان داشت که پنجره‌ای از کفشدوزی به خرابه بود. بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاک پنهان کرده و گه‌گاه پول‌ها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می‌داشت. از قضا روزی به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پول‌ها را زیر و رو نمود، اثری از پول‌ها ندید. فهمید که پول‌ها را همان کفشدوز که پنجره دکان او رو به خرابه است برده است. بدون آنکه سر و صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفشدوز را گرم کرد، آنگاه گفت: رفیق عزیز برای من حسابی بنما. کفشدوز گفت: بگو تا حساب کنم. بهلول اسم چند خرابه و محل را برد و اسم هر محل را که می‌برد مبلغی هم ذکر می‌نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه هم که من منزل دارم فلان مبلغ. بعد جمع حساب‌ها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار می‌شد. بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز الحال می‌خواهم یک مشورت هم از تو بنمایم. کفشدوز گفت: بکن. بهلول گفت: می‌خواهم این پول‌ها را که در جاهای دیگر پنهان نموده‌ام تمامی را در همین خرابه که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر؟ کفشدوز گفت: بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پول‌هایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل پنهان نما. بهلول گفت: پس فرمایش تو را قبول می‌نمایم و می‌روم تا تمام پول‌ها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد. کفشدوز با خود گفت: خوب است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده‌ام سرجای خود بگذارم؛ بعد که بهلول تمامی پول‌ها را آورد به یک‌باره محل آنها را پیدا نمایم و تمام پول‌های او را بردارم. با این فکر تمام پول‌هایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پول‌ها را نگاه کرد دید که کفشدوز پول‌ها را باز آورده و سر جای خود گذارده است. پول‌ها را برداشت و شکر خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترک نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار بهلول را می‌کشید اثری از او نمی‌دید. @Harf_Akhaar
شکست بخشی از زندگی است... اگر شکست نخورید، نمی‌آموزید، و اگر نیاموزید، هرگز تغییر نخواهید کرد... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
‌ هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن... هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن... خودمونی شدیم...! گفتن جلفه...؟ سر سنگین شدیم ...! گفتن مغروره؟ تا خندیدیم...! گفتن سبکه؟ تا اخم کردیم...! گفتن خودشو میگیره؟ ساده شدیم ...! گفتن احمقه؟ تحویل نگرفتیم...! گفتن خودشیفته س؟ خاکی شدیم...! گفتن داره آمار میده؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لال شده؟ هرجور شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن...!؟ این مردم هیچ وقت احترام گذاشتن به عقاید همو یاد نمیگیرن... پس برای خودت زندگی کن ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ سماقیو فقط با دستورِ مامان منصوره میشه پخت و انگشتان مبارکم به همراهش خورد😋 یعنی آموزشاوترفنداشُ نگم برات که حرف نداره خداییش 👌 تنها کانال روزمرگیه که انقدر کامل همه نکته های زندگیشو دلی و بی ریا بهمون میگه... چالش هاش مسیر زندگیتو عوض میکنه همینطور که مسیرزندگی خیلیارو تغییر داده👇 https://eitaa.com/joinchat/2094792962C54f070a0de https://eitaa.com/joinchat/2094792962C54f070a0de داستان زندگیش و براتون سنجاق کرده که چطوری قرآن مسیر زندگیشو تغییر داد🥺
❌😢نیاز به فالگیر و دعا نویس نیست،من یادت میدم چطوری دعا کنی🤲 شنیدین میگن طرف از در و دیوار براش میباره🙃دوست داری مشکلاتت حل بشه؟ این دعاهایی که میگم رو اگه یاد بگیری از جایی که فکر نمیکنی پول و خوشبختی وارد زندگیت میشه...👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/509542621Cb5f2778711 های مجرب که رد خور نداره 👆 پیام های حاجت روایی و قرعه کشی قرآن رنگیش رو حتما ببین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌سخنرانی استاد الهی قمشه ای پیرامون نعمتها بنام خدا.وقتی یک دانه ی گیاه میکاری،هزاران هزار دانه میشود،همه اش برای تو وقتی یک گل به کسی میدهی،هزاران هزار گل از دیگران میگیری.. تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی اصلی در روانشناسی می‌گوید:اگر شما تصویری از آنچه می خواهید باشید در ذهنتان بسازید و مدتی طولانی این تصویر را حفظ کنید،دقیقا همان خواهید شد. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱دو فروشنده کفش برای فروش کفش‌های فروشگاهشان به جزیره‌ای اعزام شدند. 🌱فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ ‌کس کفش نمی‌پوشد، فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمی‌گردم، اینجا هیچ‌کس کفش نمی‌پوشد. 🌱فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد، فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا هزارجفت کفش بفرستید، اینجا همه کفش لازم دارند. 🌱فرق بین مانع و فرصت چیست؟! نگرش ما نسبت آن. 🌱افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کرده‌اند، در حالی که هرچیزی هم جنبه‌ی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبه‌های مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده می‌کنند... @Harf_Akhaar
شاید باورت نشود اگر بگویم رفتاری که دیگران با تو دارند، حاصل رفتار خود تو و انرژی های درونی ات است! تو به خوبی قادری رفتار دیگران را درباره خودت تغییر دهی.. @naderi_cafe
🌱🌱🌱 ‹‹ سر خر ›› روزی مرد مومنی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر می رفت،در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند،راه را بر او می بندنند، یکی از آنها جامی را پر از شراب کرده و به او تعارف میکند! مرد استغفرالله گویان سرباز زد اما جوانان دست بردار نبودند و وی را تهدید کرده که اگر شراب را نخورد کشته خواهد شد، مرد برای حفظ جانش راضی شده و با اکراه جام را گرفته و سپس روی به آسمان میگوید؛خدایا تو میدانی که بخاطر حفظ جانم راضی به خوردن این شراب شده ام ! چون جام را به لب نزدیک کرد،ناگهان خرش شروع به تکان دادن سر خود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت ! در این هنگام مرد با ناراحتی گفت؛ فرصتی پیش آمده بود که شرابی حلال بخوریم اما این سر خر نگذاشت...!😂 @Harf_Akhaar
هر رفتار مانند یک نخ نازک است نخ های نازک رفتارهای تکراری تبدیل به طناب عادت میشوند و آن طناب برای همیشه دور زندگی ما میپیچد... مواظب نخ های نازک زندگیمان باشیم ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
🌱پدري ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت : ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ! امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ! ١) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ! ٢) اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ! ٣) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ! 🌱ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. 🌱ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ! ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: "ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ!" ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ... 🌱میخواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ او را یافت ، او بر اثر مواد مخدر مرده بود! ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ... "ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ به یاﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭفتني! @Harf_Akhaar
چیزهایی هست که نباید گفت، مگر برای دوستان؛ چیزهایی هست که نباید گفت، حتی برای دوستان؛ و بالاخره، چیزهایی هست که نباید گفت، حتی به خویش ...🌱 @Harf_Akhaar
🌼🤍 روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا راه افتاد. ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟🌱 @Harf_Akhaar
همیشه دعا کنید ! نگویید خدا قضا و قدرش را مشخص کرده اگر بخواهد می دهد،نخواهد نمیدهد! نه اینطور نیست گاهی خدا مقدر داشته، اما گفته اگر دعا کردی،اگر خواستی میدهم! اما اگر لب بستی نمی دهم! خدا را بخوان نگو کار از کار گذشته خدا درجاتی برای اشخاص مقدر کرده است و آن هم به شرط خواستن است، بنده ای که دهان خود را بسته و گدایی نمیکند، خدا به او چیزی نمی دهد. باید او را صدا زد،باید خدا خدا کرد. خدا هم دوست دارد بنده اش بگوید یا الله... مسلما هیچ یا الله و یا ربّی بی جواب نمی ماند. گداییِ خدا عین عزت است! اصلا این گدایی فوت و فن خاصی دارد؛ یک آدابی دارد. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دعایی بهتر ازین سراغ دارید...!؟ الهی هیچکدمتون توو مسیر اشتباه قرار نگیرید :)))))🌱 @Harf_Akhaar
. تصمیم بگیر با دل خوشی‌هاے ساده معادله پیچیده‌ٔ زندگے را دور بزنی... در خنده اسراف ڪن و به غم پشت پا بزن... با باران هم‌آواز شو و بگذار خورشید، تنت را لمس ڪند... به دورهمے دوستانت نه نگو و براے بودن در شادی‌ها بهانه نیاور... گذشته را به دفتر خاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌هاے بند انگشتے ساده نگذر... خودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر ....🌱 ‌ @Harf_Akhaar
‹‹ عدالت دقیق خداوند ›› 🌱روزی عابدی از کنار کوهی عبور می‌کرد، چشمه‌ای در آنجا دید، از آب آن وضوگرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسب‌سواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسه‌اش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. 🌱پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. 🌱سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی برسر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت. در این هنگام، اسب‌سوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسه‌اش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشته‌ای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب‌سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب‌سوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد. 🌱عابد که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت می‌دید،عرض کرد: «یا ربّ کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.» 🌱خداوند به موسی به عابد وحی کرد: آن پیرمرد هیزم‌شکن، پدر اسب‌سوار را کشته بود. امروز توسط پسر مقتول قصاص شد و پدر اسب‌سوار به همان‌اندازه پولی که در کیسه بود به پدرچوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، «و انا حکمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم» @Harf_Akhaar