eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.9هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 کلبه ای خواهم ساخت ؛ در دیاری که در آن ، ردّی از آدم ها نیست ، هیچکس آنجا نیست ... دور خواهم شد از این شهر میله های قفسِ عادت را ؛ به درَک خواهم داد ، و به خورشید ، سلام ... و رها خواهم شد ، و رها خواهم زیست ... بوف ها ، در دلِ شب ، همدمِ تنهایی من ماه ، امّیدِ شب و ؛ رود ، لالاییِ من ... خاکِ اطراف من از ریشه ی گل ها لبریز ، بیشه ام غرق در آرامش اعجاب انگیز ... آسمان ها آبی ، شاپرک ها خندان ، و زمین ، سبز و دلم بی خبر از بیتابی ... دل به دریا که زدم ، خواهم رفت ، کلبه ای خواهم ساخت ، و خودم را به تماشای سکوت ، و به آغوشِ خدا خواهم داد ... @Harf_Akhaar
📋 پنج راهکار برای رهایی از اضطراب : ۱. از واکنش های خودتون آگاهی کسب  کنید ببینید وقتی عصبی و مضطرب  میشید چه حالتی سراغتون میاد بعد سعی در کنترل اون داشته باشید ۲. خودگویی های مثبت رو افزایش بدید و دائم افکار و گفتار منفی رو درذهن تون مرور نکنید ۳. برتوانایی ها و تکالیف کامل شده خودتون تمرکز کنید و کمتر به نقاط ضعف تون توجه کنید ۴ . محدودیت های خودتون رو بشناسید و بپذیرید. به یاد داشته باشید که هرکسی منحصر به فرد و با دیگران متفاوته. هرگز خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید. این کار یک عامل ایجاد  کننده اضطراب و استرسه ۵. از رقابت غیر ضروری دوری کنید. افراد مضطرب تا جایی که امکان داره باید سعی کنند زندکی آرامی طراحی کنند @Harf_Akhaar
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند اما خوشبختی دیگران همیشه جلو دیدگان آنهاست ... لطفا به داشته های خود عمیق تر نگاه كنیم ...! همیشه مرغ همسایه غاز نیست...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ @Harf_Akhaar
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشه هایی بزرگ برای فردا بکشی آن است که: وقتی آفتاب غروب می‌کند لذت یک روز آرام را چشیده باشی🌱 @Harf_Akhaar
📗داستان طعم تمشک و  لحظه حال ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ‌‌ای ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ‌کند، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ناگهان ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست، ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺗﻪ ﺗﻤﺸﮑﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ کند، با خود می‌گوید ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﻡ ﯾﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ؟ سپس او ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺗﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﺗﻤﺸﮏ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ : "ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺒﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻢ" ﺩﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺒﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﺮ ﯾﮏ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ، ﺩﺍنه‌ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﺎﺏ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻫﻤﻨﻮﺍ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ، ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺗﻮ، سمفوﻧﯽ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺭﯾﺰﺩ @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن کسی را که تو می جویی کی خیال تو به سر دارد بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد 🌱 🌱 @Harf_Akhaar
آدم هایی که روح بزرگی دارند، عقده های کمتری دارند،شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...برای همین نباید از آنها ترسید، اماآدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکند؛چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند....!! @Harf_Akhaar
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باتکان‌چادرش،کافرمُسلمان‌می‌شود.. 🖤وفات_حضرت_معصومه تسلیت 🖤 @Harf_Akhaar
🤍در برابر آنچه که هست تسلیم شوید به هستی آری بگویید آنگاه ببینید چگونه بجای آنکه هستی بر ضد شما باشد ناگهان برای شما شروع به کار می کند ,,, @Harf_Akhaar
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد حقیقی است، هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد... اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور، حسادت و زباله‌های دیگر است، بدان که هیچگاه چیزی را نیاموخته‌ای و هنوز رشد نکرده‌ای... 🌱 🌱 @Harf_Akhaar
بزرگمهر و انوشیروان بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هرروز صبح زود خدمت انوشیروان می‌رفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان می‌گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی. شبی انوشیروان به سرداران نظامی‌اش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید لباس‌هایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند. صبح روز فردا وقایع طبق خواسته انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه انوشیروان برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید. پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمی‌گفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟ بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آنها بیدار می‌شدم و به درگاه پادشاه می‌آمدم، من کامرواتر بودم. @Harf_Akhaar