eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🤍 این روزها؛ داشتن حالِ خوش، غنیمت است! اگر پیدایش کردید، دو دستی بچسبید به آن؛ رهایش نکنید! حال خوب را نمیتوان خرید؛ اما خریدن خیلی چیزها، حال آدم را خوب میکند... دیدن بعضی آدمها، بعضی آمدن ها، بعضی رفتن ها، شنیدن بعضی حرف ها؛ خط لبخندی که گوشه ی لبت می‌افتد، حتی چین روی پیشانی، یا همین ابروهای به هم گره خورده و چال روی گونه‌ات؛ گاهی میتواند دلخوشی کسی باشد که فکرش را هم نمیکنی... این روزها به حال خوشِ هم نیاز داریم...""!! 🌱حال دلتون همیشه خوش🌱 @Harf_Akhaar
در روانشناسی، به دوستان بی معرفت اصطلاحا "سایه" گفته می شود زیرا در لحظات شاد و روشن زندگی حضور دارند اما درست در ساعات غم انگیز و تاریک زندگیمون محو و ناپدید می شوند! " سایه نباشیم" ‌‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
شمانمی توانیدیک زندگی مثبت ویک ذهن منفی داشته باشید. @Harf_Akhaar
سگ های فروشی مغازه‌داری تابلویی با این نوشته را بالای درب مغازه‌اش نصب کرد: «توله‌سگ‌های فروشی» تابلو‌هایی با این مضمون معمولاً کودکان را جذب خود می‌کند. تعجبی ندارد که پسرکی با دیدن این تابلو به مغازه‌دار نزدیک شد و پرسید: «توله‌سگاتونو چند می‌فروشین؟» مغازه‌دار جواب داد: «از ۳۰ دلار تا ۵۰ دلار» پسرک مقداری پول خرد از جیبش درآورد و گفت: «من ۲.۳۷ دارم می‌تونم یه نگاه بهشون بندازم؟» مغازه‌دار خندید و سوت زد. سروکله‌ی لیدی که پنج توله‌سگ کوچک به دنبالش می‌دویدند پیدا شد. یک توله‌سگ از بقیه جا مانده بود. پسرک فوراً از میان همه‌ی توله‌سگ‌ها او را انتخاب کرد و گفت: «مشکل اون توله‌سگ فسقلی چیه؟» مغازه‌دار توضیح داد که دامپزشک توله‌سگ را معاینه کرده و متوجه شده یک سوکت لگن ندارد و به همین دلیل همیشه لنگ میز‌ند. پسرک هیچان‌زده گفت: «این همون توله‌سگیه که من می‌خوام بخرم.» مغازه‌دار گفت: «اگر واقعاً اون یکیو می‌خوای من همین‌جوری میدمش بهت.» پسرک خیلی ناراحت شد. مستقیم در چشمان مغازه دار نگاه کرد، با انگشتانش اشاره کرد و گفت: «نمی‌خوام همین‌جوری بدیش به من. اون توله‌سگ هم به اندازه‌ی بقیه ارزش داره و من برای داشتنش پول کامل میدم. الان ۲.۳۷ دلار میدم و از این به بعد ماهی ۵۰ سنت تا حسابمون صاف بشه.» مغازه‌دار جواب داد: «واقعاً می‌خوای بخریش؟ اون هیچ‌وقت نمی‌تونه مثل توله‌سگای دیگه بدوبدو کنه و باهات بازی کنه‌ها!» در کمال تعجب مغازه‌دار، پسرک پاچه‌ی شلوار چپش را بالا کشید تا پای معیوب خودش را که با کمک یک آتل فلزی صاف شده بود نشان دهد. پسرک به مغازه‌دار نگاه کرد و به آرامی گفت: «خب من خودمم نمی‌تونم بدوبدو کنم و این توله‌سگ هم به کسی نیاز داره که درکش کنه!» @Harf_Akhaar
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤍🌼🤍🌼 هیچ وقت بابت عشق‌هایی که نثار دیگران کرده‌اید و بعدها به این نتیجه رسیده‌اید ذره‌ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید ... شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید؛ و چه چیزی زیباتر از عشق ... هر رنجِ دوست داشتن صیقلی‌ست بر روح ... و با هر تمرینِ  دوست داشتن، روح تو زلال‌تر می شود ... @Harf_Akhaar
دماغش را عمل كرد، حالا به جای اون دماغ گنده یه دماغ كوچولوی سربالا داشت، دو روز بعد از گرسنگی مرد، مادرش صد دفعه بهش گفته بود كه عمل جراحی بینی مخصوص آدماست نه فیل ها! @Harf_Akhaar
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴بعد از آشپزخانه امام رضا(ع) در حال راه اندازی آشپزخانه حضرت معصومه(س) در بیروت هستیم و نیاز به کمک شما حامیان مقاومت داریم 🔹آشپزخانه حضرت معصومه(س) طی هماهنگی جبهه جهانی شباب‌المقاومة با حزب‌الله لبنان در بیروت در حال راه اندازی‌ست. 🔹به نیت حضرت معصومه(س) کمک‌های خود به مردم لبنان و امور اجتماعی مربوطه را به این شماره کارت به نام "جبهه‌جهانی شباب‌المقاومة" واریز کنید.👇👇
6037997750004344
🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
ـ🌱🌱🌱 دزدی به خانه‌ای رفت. جوانی را خفته ديد. پرده‌‌ای بر دوش داشت و پهن کرد تا هر چه در خانه يافت در پرده نهد و بر دوش کشد. هر چه گشت چيزی نيافت. خواست پرده را بردارد، ديد جوان غلتيده و در ميان پرده خفته. ناچار دست خالی از خانه بيرون شد. جوان آواز داد ای دزد، در را ببند تا کس به خانه نيايد. دزد گفت به جان تو در را نبندم، زيرا من زيرانداز تو آوردم، باشد که ديگری روانداز تو آورد. ‹‹🌱›› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 عشق به کسی که پاسخ احساست را نمی‌دهد، ممکن است در کتاب‌ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکلِ غیر قابل تحملی خسته کننده است ! @Harf_Akhaar
صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود. مجبور شدم به بروجرد بروم. هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم. وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم. به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید. به چپ، موتوری هم به چپ! خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور به داخل رودخانه پرت شد. وحشت زده و ترسیده، ماشین را نگه داشتم و با سرعت پایین رفتم ببینم چه شده؟ دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده ... با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمانده. مایوس و ناراحت، دستم را رو سرم گذاشتم و از اتفاق پیش آمده اندوهگین بودم. در همین حال زیر چشمی هم نگاهش می کردم. با حیرت دیدم چشماش را باز کرد. با خود گفتم این حقیقت ندارد. به او نگاه کردم و گفتم: سالمی؟ با عصبانیت گفت: په چینه (پس چه شده؟) مثل یابو رانندگی میکنی؟ با خودم گفتم این دلنشین‌ترین فحشی بود که شنیده بودم. گفتم آقا تو را به خدا تکان نخور چون گردنت پیچیده. یک دفعه بلند شد گفت: چی پیچیده؟ چی موی تو؟( چی میگی)؟ هوا سرد بود کاپشنم را از جلو پوشیدم سینه ام سرما نخوره!!!
گفت: من خودم به چشم دیدم چقدر دویدی و جنگیدی و از جانت مایه گذاشتی و حالا به تو حق میدهم بریده‌باشی و توان و جانی برای ادامه نداشته‌باشی، اما خوب میشوی. یک نفر مثل تو بارها ثابت کرده که آدمِ جا زدن و ادامه ندادن نیست! گفت: به خودت زمان بده تا اگر از درون فروپاشیده و شکسته‌ای، ترمیم شوی. بگذار تا جایی که نیاز است استراحت کنی و از تنش‌ها و مشکلات به دور بمانی. مثل سقفی که ترک برداشته و تا زمانی که مرمت نشده، نباید باران ببیند. خوب خودت را مرمت کن و تا حالت کاملا خوب نشده بر نگرد. دیر بیا اما وقتی آمدی پر قدرت و جسور و درست بیا! گفت: حق داری احساس ضعف کنی، چون تو تمام توان و انرژی‌ات را صرف حل کردن مسائل متعددی کردی که مطلقا از توان و محدوده‌ی ادراکی تو فراتر بوده. حرف‌هایش مثل آبی بود که روی آتش می‌ریختند. او حرف می‌زد و من واژه به واژه از درون پیوند میخوردم و بهبود می‌یافتم🌱 @Harf_Akhaar