#داستانك
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
@Harf_Akhaar
به جایِ کوچک کردنِ دیگران؛
خودت بزرگ شو !
به جایِ آرزویِ شکست؛برایِ افرادِ موفق ؛
خودت هم تلاش کن و موفق شو !
و به جایِ نشستن و حسرت خوردن؛بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ!
فراموش نکن؛کسی که توهین می کند، خودش را زیرِ سوال برده!
کسی که تحقیر می کند؛خودش را خوار کرده!
و کسی که می رنجاند؛دیر یا زود ، تاوان خواهد داد!
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !
|نرگس صرافیان طوفان|
@Harf_Akhaar
📚 #ریشه_ضرب_المثل_ها
👈 ﺧﺮ لگدش ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽﺷﮑﻨد
🌴ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻗﻮﯼﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻇﻠﻤﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻼﻓﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪﺍﺵ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﯽﺳﺒﺐ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﺁﺯﺍﺭﺩ.
🌴ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﺧﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺧﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺮ ﺑﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻔﺘﮏ ﺯﺩﻥ، ﯾﮏ ﻟﮕﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﺧﺮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ!
👌ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ! ﺧﺮ ﻟﮕﺪﺕ ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽﺷﮑﻨﯽ!؟»
@Harf_Akhaar
📚 #داستان_کوتاه
🌴در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد.
🌴او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود.
🌴روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟ او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی…
🌴خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟ ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود…
🌴خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟
👌یا عماد من لا عماد له
@Harf_Akhaar
#حکایت
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم...
@Harf_Akhaar
✅سخنی ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ!
🔸ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ... ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ خوبي ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ! ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ... ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ!
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ،
ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ... ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ..
@Harf_Akhaar
دریچه نگاهت را بگشا
آفتاب، تا افق روشنایی
بالا آمده است
آن را میهمان آسمان دلت کن
غصّه های دیروز را
در چاه شب دفن کن و
برای امروز، مثل خورشید،
دوباره از نو آغاز کن.
و با یاد پروردگار
به امروزت برکت ببخش.
سلام. صبحتون بخیر
@Harf_Akhaar
زندگی مثل یک کتاب است
بعضی فصلها ناراحت کننده و بعضی فصلها شاد
بعضی هیجان انگیزند
اگرفصلی را ورق نزنی هرگز نمیفهمی که درفصل بعدی چه چیزی
انتظارت را میکشید.
✍ الدوس هاکسلی
@Harf_Akhaar
روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد!
بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.
ملا نمیدانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید!!
پس از مدتی تلاش ملا خسته شد وپایین آمد ولی الاغ روی پشت بام بشدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید...
تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت!
ملا که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت:
لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید!!"
هیچوقت بیشتر از حدش به کسی بها ندین..
@Harf_Akhaar
♨️حاتم طایی و سخاوت مرد غلام
💥حاتم را پرسیدند که: هرگز از خود کریم تر دیدهای؟
💥گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت.
💥فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعهای از آن خوش آمد، بخوردم.
گفتم : والله این بسی خوش بود.
💥غلام بیرون رفت و یکیک گوسفند را میکشت و آن موضع (قسمت) را میپخت و پیش من میآورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است پرسیدم که این چیست؟
💥گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سر برید).
💥وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
💥پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟
💥گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.
گفتند: پس تو کریم تر از او باشی!
💥گفت: هیهات! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم.
📚بهارستان جامی
@Harf_Akhaar
موفق ترین انسانها
آنهایی نیستند که
به ثروت یا قدرت
رسیده اند،
بلکه
کسانی اند که هیچگاه
دیگران را نرنجانده اند،
دل کسی را نشکسته اند
و باعث غم و اندوه
هیچکس نشده اند
@Harf_Akhaar
درختان بارور خم می شوند
و مردان بزرگ متواضع میگردند
اما شاخه های خشک و مردم نادان می شکنند و خم نمی شوند
👤 یوستین گردر
@Harf_Akhaar