خوشنویسی/خط طلبه
علیکم السلام باشه😁 علیکم السلام نمیتونم قول بدم😁
اینم از عکسِ نور افقی😜
خب از کنار نور بندازید دیگه، از بالا نندازید😐
.
کمی برایتان از مشهد بگویم...
#مشهد۵
🌱وسط صحن ایستاده بودم، اصلا حال و هوایم عوض شده بود، از درب ورودی که وارد شدم، اذن دخول را هم نخوانده بودم، همان وسط صحن ایستادم و... اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک... دیدم دلم همراهی میکند، چشمهٔ دل جوشید و قطرات اشک بر گونهام جاری شد
🌱گویا اجازه ورود داده بودند، کلمات و جملات اذن دخول، آغوش خود را گشوده بودند و گونههایم را نوازش میکردند، اکنون بیشتر از قبل به صحت آن اندیشه پی بردم... فاذن لی یا مولای فی الدخول... گویا امام صدایم میزد، بیا...
🌱قدمها را آرام آرام و با طمأنینه برداشتم و توجه به محضر مبارک امام رضا علیه السلام داشتم، خود را در محضر ایشان میدیدم و تلاش میکردم نهایت خضوع و فروتنی را داشته باشم. رسیدم به صحن مسجد گوهرشاد، وسط صحن، روی فرشها، رو به ضریح ایستادم، هنوز زانویم به فرش نرسیده بود که قطره اشک درون پرزهای فرش نفوذ کرد تا قیامت شهادت دهد در این مکان بندهای محضر ولیاش زانو زده و اشک ریخته برای کسب صداقت...
دعا کردم، حمید گفته بود کنار ضریح به جای من گریه کن، به جای حمید گریستم،پدر و مادر و خانوادهام را، مردم غزه را، ناصر را دعا کردم برای عاقبت بخریاش، برای سوز دل و نفس گرم داشتنش، برای شهادتش و... جواد را، مهدی را، خیلی از رفقا را دعا کردم، از امام رضا خواستم تدبیر زندگیشان را بدست بگیر، برای آن عزیزی که گفته بودند چرا آقا ما را نمیطلبد و خیلی های دیگر را هم دعا کردم...
دل گویا رام شده بود، دوست نداشتم از این حال خارج شوم، اما چه کنیم که اینها برای ما فقط حال است و ملکه نشده است...
🌸بقیهاش یادم نیست دیگر بس است😂
شب بخیر
#پایان
پ.ن
برای خواندن قسمتهای دیگر #مشهد را دنبال کنید