فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 بابا مواظب باشیا
-که چی؟
که نمیری ...
🥀لحظات پدر ، دختری "شهید سید مصطفی صادقی"
🌹#به_مناسبت_روزدختر🌹
رفیقش گفت:
حسین!
تو که پاسدار نیستۍ
نمیترسۍ بعد از شهادتت
فراموش بشی؟!
گفت:
وصیت کردم روۍ
قبرم بنویسند
"کارگر شهید حسین بواس"
#شهیدحسینبواس
@Hashtad80ii
برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) می کنم.
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد..این برگهی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت.چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید: راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
@Hashtad80ii
حـاجحسینیکتـامیگفـت:
کجـایهگنـاهروبهخـاطر !
رویگـلِیوسـفِزهـراتـرککردیُضـررکـردی؟!
سفارشش نماز اول وقت بود...
بعد از نماز کار همیشگیش
خواندن زیارت عاشورا بود
حتی اگر مهمانی بود
یا کار داشت یا وقت غذا بود
تا زیارت عاشورا نمیخواند
نمی آمد...!
#شهیدیداللهکلهر
@Hashtad80ii
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز
😍قسمت جدید ماجراهای سیدکاظم و امیرحسین😍
قسمت یازدهم:چرا حجاب اجباری❓
امیرحسین هرچی عقده داره رو سر سیدکاظم خالی می کنه... 😂😂😂
#سیدکاظم_روحبخش #ماجراهای_سیدکاظم_وامیرحسین
اینستاگرام | ایتا | تلگرام | روبیکا
📘 #داستان
💠از علی آموز اخلاص عمل
🔹در جنگ خندق هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام عمرو بن عبدود را بر زمین انداخت در کشتن او شتاب نشان نداد، مسلمانانی که میخواستند هر چه زودتر وی کشته شود از درنگ حضرت ناراحت بودند و سخنانی درباره ی آن بزرگوار میگفتند.
حذیفه یمانی، از امام علیه السلام حمایت میکرد و پاسخ آنان را میداد
رسول خدا صلی الله علیه و آله به حذیفه فرمود:
آرام باش، علی علیه السلام علت درنگ کردن خود را بیان خواهد کرد👌
🔹وقتی که امام علی علیه السلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید حضرت فرمود:
یا علی! چرا در کشتن عمرو درنگ نمودی؟
عرض کرد: هنگامی که خواستم سرش را از بدن جداکنم دشنام داد و آب دهان به صورتم انداخت، خشمگین شدم😡 ترسیدم که اگر او را در آن حال بکشم به خاطر تسلی خاطر و رضایت نفس خودم باشد. لذا درنگ کردم تا خشمم فرو نشست، آنگاه تنها در راه خدا سر او را از تن جداکردم⭕️
@Hashtad80ii