eitaa logo
💞هوای عاشقی💞
1.4هزار دنبال‌کننده
505 عکس
88 ویدیو
1 فایل
چند لحظه در هوای دوست نفس بکش! از هیاهوی دنیا دور شو؛ و هر روزت را با خدا عاشقی کن! . ارتباط با ادمین: @Mm_vakili پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16782945139707 https://eitaa.com/joinchat/2467037479Ccfe91a96a7
مشاهده در ایتا
دانلود
💞هوای عاشقی💞
‌ ۴ از عشقِ لا زَمان... و تو ندیدی که شمع، از سر شب سوخت هی حتی مطلع الفجر؛ تا پروانه بالاخره بس
‌ جانانهٔ جانان؛ ‌شب را از دست نده و با عشق بی‌زمان دوست بسوز تا کمتر به‌پایت بسوزد... به قرآنی، زیارتی، خلوتی، مناجاتی... ولی نماز شب، چیز دیگری است... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
5⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که قرار شد زینبین شب‌ها، پیش فضه در خانه بمانند و ما بزرگترها، هرشب، به خانهٔ دوستان و یاران جدمان پیامبرخدا برویم و وقتی همه خوابند، عهد ازلی ولایت را به یادشان بیاوریم تا نکند جهنمی بمانند... من و پدر و مادر و برادرم! فدای مادر بیمارِ داغ‌دارم بشوم؛ با آنکه توان راه رفتن ندارد ولی دلش برای هدایت مردمان می‌سوزد و کاری ندارد که با او چه کرده‌اند، بر مرکبی سوار است و همراه ما می‌آید؛ برای نجات همه... من، دست حسین را سفت گرفته‌ام تا در این تاریکی، گم نشود، نترسد، و یا کسی به او آسیبی نرساند... من بزرگتر اویم؛ من بزرگ شده‌ام... ‌مادرم فرموده: بعد بابا، تو مرد این خانه‌ای...! ‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
6⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که تازه بوی خون و دود، از خانه‌مان رفته بود اما به دلم، شور افتاده است... مادر، قصد دارد فردا صبح به مسجد برود و حوالهٔ فدک را از غاصبان پس بگیرد. و من می‌دانم که پدر، نباید همراهش برود تا حرامیان غائله‌ای جدید، برپا نکنند... اشکالی ندارد؛ خودم همراهش می‌روم! آخر، مادر هنوز پهلویش، کاملاً خوب نشده! من خودم هستم... ‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
7⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که مادر، برای غیرت من می‌سوخت؛ و من برای غربت مادر، جان می‌دادم! مادر، در خانه، از همه رو می‌گرفت و من، هر لحظه، گُر می‌گرفتم. قول داده بودم که کسی خبردار نشود؛ ولی تا چشمم به مادر می‌افتاد، کارم تمام می‌شد... سرم را به دیوار می‌گذاشتم، و بی‌درنگ اشکم غریبانه می‌چکید... پس باید مدام مشغول کاری می‌شدم تا دلم از غصه نترکد، و کسی رازمان را نفهمد... و حسین، هاج و واج بی‌تابی من بود؛ و زینب، مشغول نگهداری از ام‌کلثوم کوچکمان... و پدر نیز، هرگز تا این اندازه شکسته و پر از سوال نبود... سوالی که پر از شرمساری و خواهش بود. از نگاهش این جملات می‌بارید که فاطمه جان؛ باز چه شده...؟! ‌‌و تا سالها فقط قلب کوچک من بود که داشت بار حادثهٔ کوچه را به دوش می‌کشید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
7⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که مادر، برای غیرت من می‌سوخت؛ و من برای غربت مادر، جان می‌دادم!
‌ اگر برایت حرف می‌زنم، برای این است که از مایی؛ وگرنه ماجرای ناموس گفتن ندارد... لب نگشوده، میبینم می‌سوزی و ذره‌ذره با من آب می‌شوی! ‌
‌‌ عزیز مادرم؛ تو نیز کلامی برایم بگو که از غصه‌هایم کم شود... https://harfeto.timefriend.net/16782945139707 هـــــوای عاشقیـــــــــــ ❤️‍🔥💔
‌ السلام علیکِ یا اُمــّـــاه ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
‌ همه‌اش، برای تو بوده است فرزندم... ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
8⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که حسین را به کناری کشیدم و گفتم: عزیز دلم؛ قرار بر این شده که از فردا با مادر، به بیرون مدینه برویم! چون مردم اینجا، دیگر تحمل عزاداری مادر را ندارند... بهانه گرفته‌اند که صدای گریهٔ او، خواب شب و آرامش روزشان را گرفته... حواست باشد! هرچه گفتم، انجام بده! و چشم از مادر برندار! * قربان نگاه زیبای برادرم...! که چقدر قشنگ لب‌هایم را دنبال کرد و حرفم را خوب شنید و چشم گفت. ولی من دل در دلم نیست! بیرون شهر، چه خواهد شد؟! البته خدا را شکر که آنجا، کوچه و در و دیوار ندارد... ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
9⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که دیگر جگری برایم نمانده بود که بسوزد! آخر، مادر دیگر توان ندارد به بیت‌الاحزان برود؛ صدای گریه‌اش هم دیگر مزاحم کسی نیست، از بس که بی‌رمق شده. حبیبهٔ خدا در بستر افتاده و مردم به عیادتش می‌آیند؛ دوست و دشمن آمدند و خودشان را تسکین دادند. مادر، دارد ذره‌ذره آب می‌شود و روز به‌روز، نحیف‌تر... چندی است که قد و بالایش را جز در بستر ندیده‌ایم و صدای پرمهرش در خانه جز به آه بلند نمی‌شود و همه دل‌تنگ خنده‌های قشنگ و لبخند بی‌نظیرش هستیم! خیره به مادر مانده‌ام و از خدا می‌خواهم که جانم را زودتر از او بگیرد! ولی نگاه بیمار مادر، وقتی با تبسمی معنادار رازداری‌ام را می‌ستاید، تمام امیدم را ناامید می‌کند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️