eitaa logo
•|قـرارگاه حـضرت حـجـٺ³¹³|•🇵🇸
990 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
70 فایل
﴿بھ نامْ خاݪق چشماݩ دݪربایِ مهدۍ🥀 •[ إِلَے مَتَے أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَےَ♥️🌱]• #فڪیف_اصبر_علی‌_فراقڪ✨ خـادم کـانـال:... •|اطݪاݞاټ+شࢪایط ٺبادݪ ۅکپۍ+پاسخ به ناشناس🍃↯ ♥️| @Sharaiet_Hazrat_hojat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔉شهید ابراهیم همت: انشاء الله خدا به ما توان بدهد تا سربازان خوبی برای آقا (عج) و مجریان خوبی برای اجرای اوامر امام باشیم و در خط امام و ولایت، و زیر سایه ی این رهبری پیامبرگونه باقی بمانیم رهبری الهی، که شاید تاریخ نظیر ایشان را در عصر غیبت کبری، کمتر به خودش دیده است و اگر ما این نعمت الهی را درک نکنیم ، خدا به ما غضب می کند. |○Hazrat_Hojjat_Camp1
🕊 🌿🕊 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 (شلمچه) ۱۸ زور زدم بلنـد شـدم. از مجروح ـ بـا آن نگاه های دیوانه کننده اش ـ خبـری نبـود. به جایش یک چالۀ گنده بود که از ته آن هنوز دود سـیاهرنگی بلند میشد. سمت چپ بدنم میسوخت. آتش گرفته بـود انگار. بلند شـدم. باز هم به خودم نگاه نینداختم. میدانسـتم اگر ببینم دل و رودهام ریخته بیرون یا پهلویم جر خورده، نمیتوانم قدم از قدم بردارم. گیج بودم. زمین پر بود از جنازه. تیر از دو طرف می آمد. عده ای با رنگ های سفید از این بدو بدوی نفسگیر، عقب تر یا چهار قدمجلوتر، داشـتند میرفتند. گوش هایم زنگ میزد. صداها را انگار از ته چاه میشنیدم. من کجا بودم؟ خواب بودم یا بیدار؟ جلوتر، خاکریز بود. چند نفر داشتند از آن میرفتند بالا که گلولۀ تانک خورد بینشان و ریختند پایین. من هم رسیدم. جنازه ها درهم و برهم بودند و چند تا دست و پا که معلوم نبود مال کدام یکیشان است، دور و بر پخش بود. •نویسنده:آقای کمال سپاهی 📖
♥️ | 🌱 از فرصټ دعا ۅ ݩماز شݕ دࢪ ماه رمضاݩ اسٺفاده ڪݩید …👌🙂 |⇨Hazrat_Hojjat_Camp1
4_5864049948810544605.mp3
3.84M
؛ 🎞 موضوع: وظایف منتظران ( )…💔 -استاد جعفری ،جلسه 10(آخرین جلسه) |●Hazrat_Hojjat_Camp1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی عجیبه که ما، امام زمانی نیست! 🚶🏾‍♂ یکبار ماه رمضان امام زمانی بگیرید، ببینید چه تفاوتی دارد! رمضان بدون یاد ، مثل نماز بی‌وضوست…⛔️ ○|Hazrat_Hojjat_Camp1
🌱🌸 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ۱۹ تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود مدام از خودم می پرسیدم چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟ پدرش که کار بدی نمی کنه و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم می چرخید ... زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود عین کوری که تازه بینا شده تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی می کردن و من غرق در فکر از خودم خجالت می کشیدم چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟ اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ... نویسنده:شهید سید طاها ایمانی📝
| 🌱 آیت الله بهجت(ره): دعای فرج اگر موجب فرج عمومی نشود برای دعا کننده موجب فرج خواهد بود.🤲 چنانچه در بعضی از روایات آمده: «دعا کنید که در آن فرج شماست».🍃 |○Hazrat_Hojjat_Camp1
•🌿🕊• ﴿دعاے روز اول اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَهِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. |○Hazrat_Hojjat_Camp1
🕊 🌿🕊 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 (شلمچه) ۱۹ زور زدم و چهار دست و پا خودم را کشیدم بالا. خاکریز بلندی بود. بالای آن که رسیدم، خودم را ول کردم و چند تا غلت خوردم تا رسـیدم پایین. لباس و تنم بوی باروت سـوخته و خون و گوشـت میداد. اینجا بود که توانستم نگاهی به خودم بیندازم و از آنچه بر سرم آمده بود، شوکه شدم: دست لای موهام کشیدم. چیزهایی چسبید به دستم. نگاه کردم. تکه های گوشـت بود و پوسـت. بدنم پر بود از تکه های اسـتخوان آن دو نفـر کـه عینهو ترکـش، رفته بودند تو گوشـت. همین ها بود که بدنم را میسـوزاند. چند تا از تکه اسـتخوان ها را خودم کشـیدم بیـرون. یکـی هم آمد کمکم. هر بار که یکی از تکه اسـتخوان ها را میکشـید بیرون، بدنم آتش میگرفت. رفتـم روی خاکریـز. دیگـر کسـی از تـوی دشـت نمی آمـد. مجروح ها دسـت تکان میدادند و التماس میکردند. تانک ها راه افتـاده بودنـد و جلو میآمدند. تا چشـم کار میکرد، جنازه ریخته بـود و تجهیـزات انفـرادی؛ حمایل و قمقمه و سـرنیزه. •نویسنده:آقای کمال سپاهی 📖
🦋 | پیامبر اکرم (ص): رمضان ،رمضان نامیده شد؛ زیرا گناهان را میسوزاند. منبع:﴿میزان الحکمه،ح ۷۴۴۱﴾📚
🌱🌸 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ۲۰ وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم دستش رو گذاشت روی گوش هام - کلاهت کو مهران؟ مثل لبو سرخ شدی اون روز چشم هام سرخ و خیس بود اما نه از سوز سرما اون روز برای اولین بار از عمق وجودم به خاطر تمام مشکلات اون ایام خدا رو شکر کردم خدا رو شکر کردم قبل از این که دیر بشه چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودن و اگر هر روز عین همیشه پدرم من رو به مدرسه می برد هیچ کس نمی دونست کی باز می شدن؟ شاید هرگز قسمت دهم: احسان از اون روز به بعد دیگه چکمه هام رو نپوشیدم دستکش و کلاهم رو هم فقط تا سر کوچه می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم و همون طوری می رفتم مدرسه آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار - مهران راست میگن پدرت ورشکست شده؟ برق از سرم پرید مات و مبهوت بهش نگاه کردم … نویسنده:شهید سید طاها ایمانی📝
سلام خدمت همراهان عزیز نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق باشه ان شاءالله🤚😄 به خاطر شرایطی که پیش اومده و بازگشایی مدارس پست گذاری رو یک مقدار دیر تر شروع میکنیم امیدوارم درک کنید و همراهمون بمونید 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روزه دار به استجابت نزدیکه و موقع افطار استجابت دعا،جایزه‌ی روزه داره... ((...اجیب دعوه الداع اذا دعان...؛ اگر خدا رو بخونید خدا اجابت می کنه)) 🌱﴿آیه‌ی ۱۸۶ سوره بقره﴾🌱 |○Hazrat_Hojjat_Camp1
🌱| ⚠️ علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی بدان که غربت دو معنی دارد : 1. دوری از خاندان و وطن و شهر. 2. کمیِ یاوران.💔 و امام زمان به هر دو معنی غریب است. پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید...🔗 منبع:(کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹)📚 |○Hazrat_Hojjat_Camp1
🕊 🌿🕊 🕊🌿🕊🌿 🌿🕊🌿🕊🌿 🕊🌿🕊🌿🕊🌿 (شلمچه) ۲۰ نگاهـم را برگردانـدم ایـن طـرف. عـده ای کـه نفس تـازه کرده بودند، داشتند میرفتند عقب. اما بیشتری ها آن پشت مانده بودند. این دو تا چشم های لعنتی، چه چیزها که از صبح تا ظهر 21 دی 1365 ندیدند.1*》 □ منطقۀ مرزی شلمچه، در 12 کیلومتری غرب خرمشهر واقع شده اسـت کـه حدفاصل پل نو تا نقطۀ صفر مـرزی ایران و عراق را (در خـاک ایران شـامل میشـود.) این منطقـه به لحـاظ جغرافیایی، در شـرق بصره قرار گرفته اسـت و در حقیقت، منطقۀ حائل بین بصره و خرمشهر محسوب میشود و به همین خاطر، از موقعیت خاصی برای دو کشـور ایران و عراق برخوردار است. لازم اسـت برای شـناخت دقیق تر شلمچه، در ابتدا به مشخصات بعضی مناطق اشاره کرد. *1 .احمد دهقان، ماهنامۀ همشهری داستان، شهریور 1390 ،صص 37_29 •نویسنده:آقای کمال سپاهی 📖