eitaa logo
•|قـرارگاه حـضرت حـجـٺ³¹³|•🇵🇸
955 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
70 فایل
﴿بھ نامْ خاݪق چشماݩ دݪربایِ مهدۍ🥀 •[ إِلَے مَتَے أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَےَ♥️🌱]• #فڪیف_اصبر_علی‌_فراقڪ✨ خـادم کـانـال:... •|اطݪاݞاټ+شࢪایط ٺبادݪ ۅکپۍ+پاسخ به ناشناس🍃↯ ♥️| @Sharaiet_Hazrat_hojat
مشاهده در ایتا
دانلود
مجنون تر از من نیست در عالمِ هستی.... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...:)
حی علی البکاء که ماه عزا رسیده است.... ...
🕊 ﴿سوره نساء ،صفحه ۸۸۝﴾🌱 61 - و چون‌ ‌به‌ ‌آنها‌ گفته‌ شود: ‌به‌ سوی‌ آنچه‌ ‌خدا‌ فرستاده‌ و ‌به‌ سوی‌ پیامبر بیایید، منافقان‌ ‌را‌ می‌بینی‌ ‌که‌ ‌به‌ کلی‌ ‌از‌ تو روی‌ می‌گردانند ❀[ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1 ]❀
21.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●🖤 🎥اگه علیه السلام نبود هیچی باقی نمیموند نه دین نه مذهب 🎤 استاد دارستانی ❀[ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1 ]❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نشانه محقق شده ظهور» 👤 استاد 🚩 | گریه رو جز برای حسین برای کسی دیگه‌ای خرج نمی‌کرد... این معرفته 📖 نشانه ظهور در انجیل... ❀[ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1 ]❀
AUD-1659217572490_۲۴۹.mp3
2.11M
🔴 آیا بارشهای اخیر و سیل های پس از آن از نشانه های ظهور است؟ 🌱 🎙 ❀[ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1 ]❀
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تو برای حسین(ع) چه کردی؟ ❤️ خیلی حسین(ع) زحمت ما را کشیده است ... ❀[ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1 ]❀
🌱🌸 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ۱۲۱ قسمت شصت و دوم: رضایت نامه چند لحظه بهم خیره شد ... - کار کردن که بچه بازی نیست ... ـ خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ... ـ از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ... کلا از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ... اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ... - خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ... غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ... نویسنده:شهید سید طاها ایمانی📝