17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 نام تو آمد...
بیانات رهبر انقلاب درباره #حضرت_معصومه سلاماللّهعلیها
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت نود
📝محبت ماندگار♡
🌷بنده ده سال بیشتر نداشتم ولی رفت و آمد عمو را خوب می فهمیدم. یک روز از شدّت گرما از خانه بیرون زدم و خود را به چشمۀ بیرون منزلمان رساندم پاچه هایم را بالازدم و برای خنک شدن درون آب قَدَم بر میداشتم و درعین حال توت های رسیده ای را که روی آب شناور می شدند از دست نمی دادم
🔸️غرق در خیال کودکانه خود بودم و با خاکهای خیس خوردۀ لبِ جوی بازی می کردم و برای خاله بازی ام؛ سرویس چایخوری می ساختم و حال خوشی داشتم که با بوق مینی بوس لحظه ای به خود آمدم و به طرف جاده چرخیدم، چشمم به عمو محمّد افتاد که کنار جاده قدم زنان به سوی سرویس حرکت میکرد
🌷عمو دیشب گفته بود که عزم رفتن دارد، باید از او خداحافظی میکردم.
فوراً روسری ام ر ا جلو کشیدم و پاچه هایم را پایین دادم و شتابان به سمت عمو قدم بر میداشتم و بلند بلند صدایش میزدم: عمو! عمو محمّد! گر چه بارها و بارها شاهد رفت و آمدهای عمو بودم ولی هیچ وقت این احساس درونی را در دل نداشتم
🔸️بغض عجیبی گلویم را می فشرد، ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد،
وقتی به عمو رسیدم با محبّت در آغوشم کشید و از عمق جانش بوسه ای کرد و با تکیه کلام همیشگی گفت: تو چی چی می گویی؟ وروجک... از کجا مرا دیدی؟ گفتم.از چشمه دیدمت
مینی بوس کنار پای عمو نگه داشته بود و مرتّب بوق میزد.
🌷 عمو به من گفت: خب، می بینی که وقت تنگ است باید بروم،اگر کارم داری زودتر بگو تا مسافرها منتظرم نمانند. گفتم: کاری نداشتم فقط آمده ام با شما خداحافظی کنم. عمو گرهِ روسری ام را محکم کرد و بوسه به گونه ام زد و از جیبش یک سکّه در آورد و گفت: این هدیّۀ من به توست، هر چه می خواهی بخر، خداحافظ عزیز دلم.
🔸️ عمو سوار مینی بوس شد و از پنجره برایم دست تکان می داد.ای کاش ماشین زمان همانجا ازحرکت می ایستاد و عمو برای همیشه کنارم می ماند...
ادامه دارد ....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠