فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻خدايا....
✨در این روزهای آخرین تابستان
🌻سلامتي به تنمون
✨آرامش به قلبمون
🌻بركت به سفره هامون
🌻حرمت به رابطه هامون
✨وصفا و صميميت به
🌻خونه هامون عطا بفرما
سـ😊✋ـــــــــلام
#یکشنبه_تون_سرشار_از_مهر_خدا
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
انسان شناسی ۲۷۶.mp3
10.71M
#انسان_شناسی ۲۷۶
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
• نمیتونم برنامههامو تنظیم کنم!
• نمیدونم اهدافم رو چجوری بچینم!
• نمیدونم تحصیل و امرار معاش و خانوادهداریام رو چجوری با فعالیتها و دغدغههای معنویام هماهنگ کنم!
• نمیدونم این کلافگی و پراکندگی ذهن و قلبم رو چجوری آروم کنم!
※گیر کردم بدجوری، اما نمیدونم کجا؟
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁صدای پای #پاییز می آید ...
حــــواســــت هـــســـت
🍁که #شهریور هم گذشت ..
و بــایـد دل خـوش کـنـیـم
🍁بـــه آمــدن #پــایــیــز...
🍁یک #پاییز خوشرنگ
یک #پاییزی که مهر و آبان
🍁و آذرش تـــــو را ،
به یاد هیچ خاطره ای نیاندازد ..
🍁یک #پاییز دوست داشتنی
و پــــر از عـــشـــق ..
🍁که شاید مال من و تو باشد ..
می مانیم به امید پاییزی که،،،
🍁 نه از فاصله ..نه درد ...نه جنگ ،،
نه فقر ،،، فقط عشق، بـاشـد .
🍁#پاییزی وقتی به آخرش رسید ،،
جوجه ای از جوجه هایش
🍁کـم نـشـده بـاشـد ..
بـــه امــیــد عــشــق ...
🍁به امید شیرین ترین
لـحـظـه هـای زنـدگـی اش ..
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
KayhanNews759797104121505453104312.pdf
11.57M
تمام صفحات
#روزنامه_کیهان
امروز یکشنبه ۲۵م شهریور ۱۴۰۳
#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت: ۱٠۲
بیدار شدم و به نوری که از حاشیه پرده بیرون میزد نگاه می کردم. ساعت را نگاه کردم که ده صبح بود و به تو که غرق خواب بودی. به اتاق فاطمه سر زدم، او هم خواب بود. بساط صبحانه را راه می انداختم که از صدای پایم بیدار شدی. بلند شدی و از داخل ساک عروسک بزرگی را بیرون آوردی و یک کیف دستی آبی کاربنی همراه یک سری عکس رادیولوژی را انداختی روی میز توالت: «این برای فاطمه، این برای تو و اینا هم برای آقای دکتر!» . صبحانه ت رو بخور بریم دکتر! . نه، امروز نه! هرطور بود راضیات کردم. فاطمه را پیش مامانم گذاشتم و رفتیم بیمارستان بقية الله. دکتر عکس ها را که نگاه کرد گفت: «فعلا هیچ کاری نمیتونیم بکنیم، ترکشا توی گوشتت فرو رفتهن، اگه حرکت کردن واحساس درد کردی عملت می کنیم.» از بیمارستان که بیرون آمدیم گفتی: «بريم دوری بزنیم؟» ویترین مغازه ها را نگاه می کردی و تندتند برایم تعریف می کردی
اونجا دوستی داشتم به اسم حسن قاسمی دانا که اهل مشهد بود و فقط دو سال از من بزرگتر. خونواده شم اونجا بودن. چه حالی دارند حالا! وقتی ترکش خوردم، زیر اون همه آتش و خمپاره جونش رو به خطر انداخت و من رو آورد عقب. بعد که رفت جلو زخمی شد. توی همون حال براش آیت الکرسی می خوندم، اما بعد عمل نموند و شهید شد.» رسیدیم جلوی طلافروشی: «بيا برات یه تکه طلا بخرم سمیه!» - نمی خوام! - تعارف می کنی؟
- نه؟
میبرمت
مشهد.
- مشهد؟ - آره مشهد. هم زیارت می کنیم هم سری به خونواده شهید قاسمی میزنیم. خندیدم: «بگو چرا داری تو گوشم این حرفا رو میزنی، از اول بگو بریم دیدن خونواده شهید!» با قطار رفتیم مشهد و مثل
همیشه یک کوپه دربست گرفتی. همین که در هتل جا گرفتیم گفتی: «باید برم مراسم
حسن و صحبت کنم.»
- باز شروع کردی آقامصطفی؟ .
آخه سمیه، جاسوس های از خدا بیخبر و تکفیریا به مادر این شهید مظلوم گفته ن پسرت با این کارش خودکشی کرده و شهید به حساب نمیاد.
باید توی این مراسم بگم حسن کی بوده. باید بفهمن چطور شهید شده. اصلا تو هم بیا. من روم نمیشه تنهایی برم. تو هم بیا سمیه. بیا با مادر دلسوخته ش آشنا شو.
با تو آمدم.
⬅️#ادامه_دارد...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
"بگو 7 هزار سال!"
از خاطرات عملیات خیبر
عملیات خیبر انقدر سخت و سنگین بود که بعداز گذشت هفت شب در جریزه مجنون ، وقتی به شهید کلهر گفتم: که این هفت شب چگونه گذشت ؟
پاسخ داد : نگو هفت شب ، بگو هفت هزار سال !
وضعیت وحشتناکی بود .
تعداد انگشت شماری باقی مانده بودند به اضافه یک تیر بار و دو اسلحه .
به آقا مهدی گفتم : چه باید کرد؟
با خونسردی گفت: صدمتر تا انجام تکلیف باقی مانده ، ما تکلیف خود را انجام می دهیم . ادامه راه با آنان که باقی مانده اند .....
⚘نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات ⚘