eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
90 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
214 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم « وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » دوباره همت، دوباره ایثار و بازهم تشکیل ستاد پشتیبانی کمک به جبهه ها را با حضور بانوان پیشکسوت بسیجی راه می اندازیم ، اما اینبار کمک به بافت کلاه و دستکش همراه با نامه ای به مادران مقاومت دوستان عزیز، با سلام و احترام! 🌟 طبق فرمان ولی امر مسلمین امام خامنه ای «مدظله»که فرمودند؛ بر همه‌ مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آنان را یاری کنند. جامعه زنان پیشکسوت در حال سازماندهی نیروهای علاقه مند به شرکت در پویش بافت کلاه و دستکش همراه با نامه ای به مادران مقاومت است تا به این وسیله نقشی در کمک به مردم مظلوم غزه و لبنان ایفا کنیم و پیام همراهی و همدلی شیرزنان ایرانی را به آنها اعلام نماییم و بگوییم در کنار شما هستیم و از شما جدا نیستیم . اگر شما هم علاقه‌مند به این پویش هستید، به ما بپیوندید! - زمان شروع: ۱۶مهر ۱۴۰۳ - محل تحویل: بنیاد میدان جوان ذوالفقار پنج سر چهار راه سربالایی کوچه سوم مالک اشتر انتهای کوچه پلاک ۲۳ تابلوی زینبیه بالای در نصب است زمان تحویل : فقط روزهای شنبه ساعت ۵ عصر ضمنا شما می‌توانید در کارگاه‌های بافت که به همین منظور آماده کرده ایم شرکت کنید. حتی با اهدای یک کلاف کاموا یا هزینه خرید کاموا جهاد فی سبیل الله کنید ✅ واریز به حساب ‏‪6037997750006133‬‏ بنام هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» و ارسال فیش به👈 ۰۹۱۲۵۵۳۳۰۱۸ یا آیدی ya110s@ در ایتا بیایید با هم دستانی گرم و قلب‌هایی پر از محبت بسازیم! ❤️ برای اطلاعات بیشتر لطفاً با ما تماس بگیرید: ۰۹۱۲۵۵۳۳۰۱۸ امینی 09133412164سلطانی با تشکر از همکاری و همراهی شما عزیزان پیام صدقه جاریه می باشد جامعه زنان پیشکسوت استان قم «مدیریت خواهران بسیج پیشکسوتان» 🇮🇷مدافع ارزش های انقلاب اسلامی 🚩مروجین فرهنگ ایثار و جهاد 🌹همیار جوانان مومن انقلابی
سلام و شب بخیر الحمدالله موفق شدیم جهت تهیه کاموا مبلغ ۵ میلیون تومان وام قرض الحسنه به مدت ۱۰ ماه از نماینده محترم بنیاد تعاون بسیج استان برادر احمدی دریافت کنیم . عزیزانی که تمایل دارند در این امر خیر سهمی داشته باشند میتوانند بصورت ماهانه بخشی از اقساط وام یا بعنوان کمک به جبهه مقاومت مبلغ مورد نظر را ✅ واریز به حساب ‏‪6037997750006133‬‏ بنام هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» و ارسال فیش به👈 ۰۹۱۲۵۵۳۳۰۱۸ یا آیدی ya110s@ در ایتا نمایند . ان شاء الله در تلاشیم به محض خرید کاموا عزیزانی که اعلام آمادگی کردند را فراخوان زده و کاموا را در اختیارشان بذاریم . مدل بافت با سلیقه خودتان بوده و طرح خاصی مد نظر نیست . ان شاء الله باقی الصالحاتی باشد مورد رضای پروردگار و شهداء
| : ۱۲۴ امروز آمدم سر مزارت. باز می خواهم برایت حرف بزنم و حرف هایم را ضبط کنم. این، ادامه همان حرفهایی است که مدتی است شروع کرده ام. باز آسمان ابری است و نگاه تو هم. دریغ از همان یک گل آفتاب که آن دفعه افتاده بود وسط ابروانت. حداقل آدم میدانست اخمت به خاطر آفتاب است اما حالا چی؟ بگذریم. بهتر است از حال کننده شوم و بروم به گذشته. همیشه می گفتی: «دوست دارم به خاطر سختی هایی که این مدت کشیدی، یه بارم شده بیای سوریه و اونجا رو ببینی، ببینی چقدر قشنگه! خصوصا شبا وقتی رزمنده ها با لباس نظامی و اسلحه میان دست به دست نامزدا یا همسرانشون توی خیابون قدم میزنن. دلم میخواد تو هم بیایی، دستت رو بگیرم و باهم قدم بزنیم!» آن قدر زیبا از آنجا حرف میزدی که رؤیای من هم شده بود آمدن و عاشقانه با تو قدم زدن. پیش از آنکه بروی سوریه، روز شهادت امام صادق (ع) بود و قرار بود دو شهید گمنام را بیاورند در منطقه فردوسیه به خاک بسپارند. پدرم زنگ زد: «ببین مصطفی میاد؟» | - بیرونه، اجازه بدین زنگ بزنم و بپرسم. زنگ زدم. گفتی: «کار دارم» - سفره صبحونه پهنه، جمع کنم یا میای؟ - میام! - پس من میرم تشییع جنازه، اومدی سفره رو جمع کن! بچه ها را برداشتم و رفتم. بعد مراسم که آمدم، آمده بودی. دیدم سفره پهن است و داخل آشپزخونه نشسته ای و به فکر فرورفتهای. . چرا اینجا نشستی؟ - اومدم صبحونه بخورم و برما . چرا جمع نکردی؟ . همین طوری! | رفتم داخل اتاق لباس عوض کنم. در کمد لباس ها باز بود. از پنج تا ساک، چهار تا ساک بود و یکی نبود. تو هر بار بعد از مجروحیتت که بیمارستان میرفتی آنجا ساک مشکی 👇👇👇
بهت میدادند که رویش نوشته بود VIP. این غیر از مجروحیتهایی بود که کار به بیمارستان نکشیده بود. به هرحال این پنج تا ساک نشانه خوبی بود. - آقامصطفی ساک جمع کردی؟ کی گفته ساک جمع کردم؟ - تو ساک جمع کردی! - من دست به ساک نزدم! - مصطفی میگم جمع کردی! . به خدا باید برم اسمت رو بدم وزارت اطلاعات و بگم زن من رو بیارین اینجا استخدامش کنین! استعدادش داره هدر میره. فقط قبل از اونکه استخدام بشی بگو از کجا فهمیدی؟ . خب این ساکا پنج تا بود و حالا چار تا! - یعنی تو هروقت در این کمد رو باز می کنی، وسایلش را دونه دونه میشمری؟ من رو بگو که میخواستم مثه بچه آدم وسایلم رو جمع کنم که نخوام برم پشت آماديه جفت جوراب و یه زیرپوش بگیرم. . حالا ساک کجاست؟ . فرستادم رفت، دادم بچه ها بردند پادگان! . همیشه باید مواظبت باشم، مواظب اینکه من و بچه ها رو نگذاری و بری! همیشه باید توی هول و ولا باشم. میدونی اون دفعه چی کشیدم؟ نشستم لب تخت: «خسته شدم از اینکه هم مرد باشم هم زن. دوست ندارم وقتی هم هستی مدام فکر کنم میری یا نمیری؟ میخوام زن خونه باشم، فقط زن خونه!» - ولی اونجا به من نیاز دارن، به یه مرد که کارای مردانه بکنه! - سوریه شده رقیب من و من از پس این رقیب برنمیام. اون داره مرد منو میگیره! | نشستی کنارم و در آغوشم کشیدی: ولی من فقط عاشق توام، اما قبول کن که آرمان و هدفم رو هم میپرستم سمیه. هرچی هم بگی پاش ایستادهم!» آن روز، روز شهادت بود و همه جا تعطیل. مامان زنگ زد: «بیایین دور هم باشیم.» زنگ زدی به پدرت و موقع رفتن، | کلید باغش را گرفتی. آن روز همگی در باغ جمع شدیم و ناهار خوردیم. هنوز سفره را جمع نکرده بودیم که یکی از دوستانت از شمال زنگ زد. دیدم مدام ابراز خوشحالی میکنی به به مبارکه! چشم حتما!» گوشی را که قطع کردی پرسیدم: «کی بود؟» . دوستم بود. توی سوریه باهاش آشنا شدم. هفته دیگه شمال عروسیشه، کارات رو بکن بریم. رو کردی به پدر و مادرم: «میدونین چطور آشنا شدیم؟ جایی نشسته بود و با دوستش گیلکی حرف میزد. ذوق کردم، رفتم جلو و شروع کردم به حرف زدن: تی بلا می سر، گفت: مگه بچه جنوب نیستی؟ گفتم: خانمم که شماليه. وقتی صدای شمالی حرف زدنت رو شنیدم دلم برای اون تنگ شد.» بعد خواستی بچه ها را بگذاریم پیش مامان و باهم در باغ قدم بزنیم. در حال راه رفتن گلی چیدی و به موهایم زدی. گفتم: «فردا نوبت دکتر دارم!» . همون دکتری که اون هفته نشد بری؟ - بله همون دکترا هفته پیش نوبت گرفته بودم برای ساعت پنج ساعت دو گفتی: «حالا کو تا پنج، بیا بریم اکبرآباد یکی از بچه های گردانمان شهید شده، تشییع جنازه سه» رفتیم پرسان پرسان پیدا کردیم، جلو رفتی و بچه هایش را دیدی. آمدی گفتی: «اینا بچه شهیدن، برو جلو و با خانوما هم کلام شو. مادر و خواهراش هستند، ثواب داره. بگو شوهرم فرمانده این شهید بوده، بگو تا آخرین لحظه کنارش بوده.» رفتم جلو، بعد از سلام وعلیک هرچه را خواسته بودی گفتم. یک مرتبه زنی شروع کرد به دادوبیداد کردن: «از شما نمیگذریم، حلالتون نمی کنیم، پدرش افغانستانه، گفتیم دو روز پیکرش رو نگه داریم بعد دفن کنیم. چرا قبول نکردین؟» گفتم: «منم مثل شمام، کارهای نیستم.» بعد دوان دوان برگشتم داخل ماشین و گفتم: «دستت درد نکنه آقامصطفی، خوب منو ضایع کردی!» خندیدی: ناراحت نباش، این کارا اجر داره؟ جایی حساب میشه!» اما چه فایده وقتی به مطب دکتر رسیدیم نوبتم گذشته بود و باید وقت مجدد می گرفتم. گفتی: «حتما میام.» - یادت نمیره؟ - اصلا و ابدا صبح فردا گفتم: «وقت دکترم که یادته؟» - معلومه که یادمه! . خدا رو شکر. ظهر میرم موهام رو مش می کنم تا برای عروسی کارام رو کرده باشم، بعدم دکترا . خیلی عالیه! بچه ها را گذاشتم پیش مامانم و رفتم آرایشگاه. بعد از اینکه مش کردم زنگ زدم: «کی میای دنبالم آقامصطفی؟ باید بریم دکتر. اینجا اومده زیادی طول کشید!» . متأسفم کاری نمیتونم! به چه کاری؟ . دارم میرم! . کجا؟ - سوریه! خشکم زد، زبانم بند آمد. به زور گفتم: «مگه هفته دیگه عروسی دعوت نداریم؟» سکوت کردی. خودت 👇👇👇
هم روحیه ت عوض میشه! | صدایم را بلند کردم: «چرا متوجه نیستی من نوبت دکتردارم! اون دفعه که اون جوری شد این دفعه م...» | - بیا آزادی، منم میام! از کهنز باید می آمدم شهریار، از آنجا ماشین آزادی سوار میشدم، اما به شهریار که رسیدم زنگ زدی: «عزیز کجایی؟» - شهریارم. میخوام ماشین آزادی سوار بشما ۔ دادوبیداد نکنی ها، شرمنده، من نمیتونم بیام! خودت تنهایی برو دکترا - اصلا نمیرم - تو رو به خدا لجبازی نکن! - نمیرم، به خدا نمیرم! | داد میزدم، اما جرئت اینکه گوشی را بی خداحافظی قطع کنم نداشتم. به خانه که رسیدم دوباره زنگ زدی: تو رو به خدا من رو ببخش عزیز، شرمندهم!» - ول کن آقامصطفی، سلامتی من که برات ارزش نداره! . به خدا سلامتیت اولویت اول منه، ولی اینجا به من خیلی نیاز دارن! | هروقت از تو عصبانی میشدم، وقتی که بودی نهایتش این بود که بروم درون اتاق و ساعتی تنها بمانم. اگر کدورتی پیش می آمد و صدایت بالا می رفت، سکوت می کردم و باز به اتاق پناه می بردم. اگر جروبحثی بود بین خودمان بود، هیچوقت جلوی نفر سوم دادوبیداد نمی کردیم. نداری و اخم و ناراحتی بین خودمان، مال خودمان بود. آن هم به مدت بسیار کم، بدون توهین به هم. اگر قرار بود برای کسی هدیه ببریم بهترین را می بردیم. همیشه سفره باز بودی و برای مهمان روگشاده. اگر در تب وتاب نگه داشتن تو پیش خودم بودم، برای این بود که عاشقت بودم، بروم درون اتاق و ساعتی تنها بمانم. اگر کدورتی پیش می آمد و صدایت بالا می رفت، سکوت می کردم و باز به اتاق پناه می بردم. اگر جروبحثی بود بین خودمان بود، هیچوقت جلوی نفر سوم دادوبیداد نمی کردیم. نداری و اخم و ناراحتی بین خودمان، مال خودمان بود. آن هم به مدت بسیار کم، بدون توهین به هم. اگر قرار بود برای کسی هدیه ببریم بهترین را می بردیم. همیشه سفره باز بودی و برای مهمان روگشاده. اگر در تب وتاب نگه داشتن تو پیش خودم بودم، برای این بود که عاشقت بودم، فقط همین! آن روز هم بخشیدمت، مثل همیشه. ⬅️ ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحۍکہ‌دلم،درپۍدیدارتوباشد.. آن‌صُبح،دلارام‌ترین‌صبح‌جهان‌است السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋تلاوت امروز هدیه به ساحت مقدس امام کاظم ،امام رضا،امام جواد ،امام هادی .علیهم السلام وبه نیت سلامتی و فرج مولامون🌷🌷🌷🌷🌷امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف روحی فداها🌷وحضرت زینب سلام الله علیها🍂🍃
🕋 بِسْمِ اللّٰهِ السَّمیعِ الْبَصیر هر اول روز ای‌جان، صدبار سلامٌ علیک 📕السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللهِ الْمَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالْاَرض، اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّت لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرشِ، وَبَكىٰ لَهُ جَمیعُ الْخَلائِق. (ع) 📒السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه. (ع) 📗السَّلامُ عَلَیْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَیکَ یَا مَولای، اَنَا مَولاکَ عَارِفٌ بِاَولاکَ وَ اُخرَاک، اَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَعَالىٰ بِکَ وَ بِآلِ بَیْتِکَ، وَ اَنتَظِرُ ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْک. (عج) 📘السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا اُخْتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ مُوسَى بْنِ جَعفَرٍ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه. (س) 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 📹 ❤️ صـبح را آغاز می کنیم با یگانه خـدایی که در دلهای ماست و در اعماق وجودمان منزل دارد خـــدای عـاشقی کـه هر روز عـشق را جاری می کند برکـل جهان ☀️سلام صبحتون بخیر 💚 💚 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۹۷.mp3
11.89M
۲۹۷ | من تنهام، این احساس تنهایی آزارم میده! کسی نیست باهاش حرف بزنم! کسی نیست نگرانم باشه و کمکم کنه! کسی نیست کمی درکم کنه و کنارم باشه! ✘ اگر این احساسات، سینه شما را هم می فشارد، حتما این پادکست را نوش جان کنید. 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ارتباط مومنانه 🔖 پیام امام رضا (ع) به مومنان از طریق حضرت عبدالعظیم حسنی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠