فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | نام معلمها چون نام شهیدان زنده است
🌷 لحظاتی از اجرای سرود در دیدار اخیر معلمان و تحسین رهبر انقلاب
👇👇👇👇👇
⬅️ #نشر صفحه رسمی حضرت آقا #نشر _معروف و از مصادیق #جهاد_تبیین است .
💻 Farsi.Khamenei.ir
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_شانزدهم
پسرخاله مولود دست مجتبی را گرفت و جلو ،شد من هم سربه زیر پشت سرشان؛ مثل موسی و دختران
شعیب وقتی رسیدیم خیلی زود از
جلوی چشممان پنهان شدرفت در
اتاق خودش من و مولود بودیم؛ دو
خانم مطلقه و دو دختر مجرد ،نرفتم
قاتی خاله زنک بازیهای بقیه، خیلی خانم نشستم کنار خاله و شوهر خاله مولود، از زندگی ام گفتم و از
زندگیشان شنیدم لابه لای صحبت هایشان متوجه شدم
پسرشان فرهاد دو سال پیش ازدواج
ناموفق داشته است.
بعد از شام ظرفها را بردم داخل آشپزخانه زنها زیرزیرکی
میخندیدند هرکی اینجا ظرف بشوره، عروس این خونه میشه رو ترش کردم با اخم و تخم گفتم پس خوب بسابید ببینم بخت کدومتون
باز میشه!»
شب که برگشتم خانه تازه متوجه شدم کیفم را جا گذاشته ام فردا صبح به مولود زنگ زدم گفتم داری میای دانشگاه کیف منم بیار، ذوق زده خواند: «بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا!» لبخند ریزش را
میتوانستم تصور کنم اجازه ندادم به شوخیاش ادامه دهد. نمیخواستم
رو بدهم دستش.
شوخی شوخی جدی شد. دوسه روز
بعد مولود رسمی آمدخواستگاری
ذوق زده می گفت «فرهاد تو رو
پسندیده از طرفی هم میگفت
«فرهاد آه من الله ،نداره بیکارم هست ازش پرسیدم: «رابطه ش با
خدا و اهل بیت چطوره؟
این قدر بهت بگم که سه بار مفاتیح رو از اول تا آخر دوره کرده! من دختربچه چشم و گوش بسته نیستم باید مطمئن بشم ایشون از سر احساسات نیومده باشه من بچه
دارم !!
👇👇👇
موضوع را با مادرم درمیان گذاشتم خیلی خوشحال شد. باید بیشتر سراز کارش در می آوردم چند جلسه با هم
رفتیم بهشت زهرا (س) صحبت کردیم . فهمیدم از سر اعتقاداتش پاسدار کمیته شده.
پرسیدم: «پس چرا الان بیرون اومدید؟» گفت: «من و خیلی از رفقام دلی و آرمانی کار میکردیم؛ نه کاری به پولش داشتیم نه استخدام برامون مهم بود. یک دفعه طرح ادغام ژاندارمری و شهربانی و کمیته پیش آمد که همه بشوند نیروی انتظامی وقتی بحث درجه پیش آمد و کار رفت
سمت و سوی کارمندی زدیم بیرون برایم ثابت شد سربه زیر است اهل گناه و رفیق بازی نیست مال و منال هم که برایم پشیزی ارزش نداشت توی همین مدت با مجتبی اخت شد. تا جایی که وقتی میخواست از ما جدا شود مجتبی خیلی بهانه میگرفت مدام از شکلک درآوردن، کولی و نیشگون و بالا انداختن هایش
یاد می کرد.
آخرین قرار و مدارهایمان را گذاشتیم با فرهاد رفتیم پای کیوسک تلفن خجالت میکشید مستقیم به پدرش
بگوید. زنگ زد به پروین خانم پیرزن همسایه شان بهش گفت:میخوام ازدواج کنم فقط میخواستم شما به آقا بگید. نفهمیدم پروین خانم چه سؤالی پرسید که فرهاد گفت : بگید همسر شهید طریقی،پروین خانم گفته بود تا سه روز آینده جواب آقا را
ازش بگیریم.
سه روز بعد، مولود آمد در
خانه.
فرهاد میخواست ببیندم پیام داده بود بروم کتابفروشی بعثت دلشوره افتاده بود به جانم جلوی مغازه
ایستاده بود ازش پرسیدم:«با
پدرتون صحبت کردید؟ گفت:«امروز باید تماس بگیرم با
پروین خانم سکه نداشت. از من گرفت. رفت داخل باجه تلفن روبه روی کتاب فروشی دلم تاب نیاورد. من هم رفتم داخل باجه دیدم پروین خانم من من می کند مرد سیبیلویی با سر کلید میزد به شیشه
عجله
داشت.
فرهاد پرسید:
پروین خانم آقا چی گفت؟
پدرتون کاملاً مخالفه! گفت اگه
فرهاد خواست این کارو بدون اجازه من بکنه دیگه حق نداره پاشو بذاره
تو خونه م.
فرهاد مثل یخ وارفت صدای تق تق کلید مرد سیبیلو را نمی شنید آمدم بیرون. با عصبانیت به فرهاد گفتم:«پدره دیگه باید راضی باشه »از لحن خودم جا خوردم. گفته بود هیچ مشکلی نیست .حالا بعد از این همه وقت تازه باید میفهمیدم که پدرش
ناراضی است
محکم رو گرفتم چشم انداختم به موزاییک های پیاده رو گفتم: «من
میرم
شما
هم برید به زندگی
خودتون برسید. فرهاد اصرار در اصرار که من با شما ادامه میدم!» به زبان نیاوردم ولی صدایم را انداختم توی سرم که هنوز کله ات
بوی قرمه سبزی میدهد.
دو هفته طول کشید تا ذهن آشفته وخسته ام را مرتب کنم تازه مجتبی را
از حال و هوای فرهاد بیرون برده بودم که بازسروکله اش پیدا شد؛ با دسته گل و حلقه وشیرینی با مولود
آمده
بود
خانه
پدرم من
که
نمی خواستم به سری که درد
نمیکند دستمال ببندم حواله شان
دادم به پدرم .فرهاد خاطر جمع
میگفت که پدرم راضی میشود پدرم گفت خب قبل از ازدواج
راضیش کن! فرهاد سرش را انداخت پایین و گفت «آقام یک کلامه ولی وقتی در مقابل عمل انجام شده قرار بگیره کوتاه میاد!» میفهمیدم که پدرم ازش خوشش آمده ولی از طرفی دودل بود که
پدرش برایمان دردسر درست نکند. فرهاد لبخندی زد و گفت: «راستش
دارم از مهربونی آقام سوءاستفاده
میکنم.»
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
🌸 شلوار بگ😊که اینروزا خیلی ترند شده
👌یه آموزش خیلی کاربردی خدمت شما
🔹جنس پارچه اگر کرپ باشه خیلی زیباتر میشه.
🔹مقدار پارچه یه قد شلوار با بیست سانت اضافه تر بگیرید .
✅حتما تو این مدل شلوار ، خط اتو بزارید که خیلی زیباترش میکنه .
🔸من این شلوار رو فاق بلند گرفتم ولی شما میتونید اندازه ی فاق رو کمتر بگیرید . قد شلوار رو از حد معمول بلند تر گرفتم و لبه ی لنگه ی شلوار رو هم پنج سانت جای دوخت گذاشتم و تمیز دوزی کردم ، چون ایستایی کار در انتها بهتر میشه .
🔸من به کمری دکمه زدم که یادم رفت فیلمش رو بزارم .
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🤲 #دست_توسل
🔺 هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است.
📚 امالی شیخ صدوق ص ۶۰۶
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
هر جمعه با یک؛
#تحلیل_فیلم
این هفته؛
#برِّه (Lamb)
تمسخر «برّه خداوند» در حضور
«بافومت»
کفرآمیزترین فیلم سال ۲۰۲۱
نام فیلم: بَرّه (Lamb)
کارگردان: «والدمار جوهانسون»
کشور: ایسلند
انتشار: ۲۰۲۱
ژانر: وحشت. هیجانی
◀️ قسمت اول؛
✳️ مقدمه؛
🔹مدتی است که هم هالیوود و هم سینمای اروپا، تعارفات و پیرایهها را کناری گذاشتهاند و به صراحت و عیان، مفاهیم بسیار شوم و تاریکی را به تصویر میکشند، چنان که گویی در حال آمادهسازی اذهان برای عادیپنداری آن مفاهیم شوم هستند.
🔹«درهمآمیزی» نژاد انسان با سایر جانوران و شکلگیری موجوداتی موسوم به؛ «هیبرید» (دورگه)
مدتی است که بسامدی بالا و معنادار در محصولات سینمای غربی یافته است.
🔹انیمیشن «آرلو: پسر تمساحی» محصول نتفلیکس، یکی از سمّیترین محصولات سال ۲۰۲۱ در این زمینه بوده
سریالی دیگری از نتفلیکس با عنوان «دندان شیرین»، باز دربارهی همین مفهوم است.
🔹فیلم Lamb (برّه)، محصول سال ۲۰۲۱ کشور ایسلند به کارگردانی «والدمار جوهانسون» (Valdimar Jóhannsson) که نمایندهی این کشور در جایزه اسکار است، یکی از وحشتناکترین و شومترین آثار با محوریت همین مفهوم خبیثانه است.
👇👇👇
✳️ داستان فیلم؛
🔹زوجی با نامهای اینگوار و ماریا که پیشهی آنها زراعت و دامپروری است، در منطقهای بکر و دورافتاده در کوهستانهای ایسلند زندگی میکنند.
ایندو تجربهی تلخ مرگ دختربچه خود با نام «آدا» را دارند و سایهی این تراژدی در سکانسهای نخستین به وضوح بر زندگی آنها آشکار است.
🔹روزی اتفاقی عجیب میافتد و یکی از میشهای متعلق به این زوج، برّهای بسیار عجیب بهدنیا میآورد.
برّهای با سر گوسفند و پیکرهای شبیه انسان که آشکارا یک «هیبرید» است.
بهطرز عجیبی مِهر این موجود عجیبالخلقه بر دل ماریا و سپس اینگوار مینشیند و آنها دقیقاً شبیه به یک طفل انسانی او را بزرگ میکنند.
همزمان میش مادر مرتب پشت پنجرهی اتاقی که این موجود در آن است، میایستد و او را صدا میزند.
در یکی از شبها (چون این منطقه در مدار قطبی است، شبها هم هوا روشن است)، ماریا از صدای میش مادر به ستوه میآید و با تفنگ آن را میکشد و در جایی در همان نزدیکی دفن میکند.
🔹موجود عجیبالخلقه بزرگ و بزرگتر میشود و سر گوسفندی و پیکرهی کاملاً انسانی با یک دست شبیه انسان و یک دست سمدار پیدا میکند که بسیار خوفآور و شوم است.
این زوج نام دختر از دست رفتهی خود را بر او میگذارند.
🔹در این میان، حضور «پتر»، برادر اینگوار در آن خانه، قرار است نماد «عقل سلیم» جامعه باشد.
او که به مرور پی میبریم قبلاً ارتباط عاطفی با همسر برادر خود داشته، در ابتدا مرتب یادآور میشود که این موجود، کودک انسان نیست، بلکه یک «حیوان» است، ولی با برخورد شدید برادر و همسر برادرش مواجه میشود.
پتر حتی نیمهشبی «موجود» را از اتاق آن زوج برمیدارد و با تفنگ به علفزار میبرد تا خلاصش کند،
اما «مِهر» موجود بر دل او نیز مینشیند و از قضا رابطهی عاطفی بسیار نزدیکی با «آدا» پیدا میکند!
🔹اما سکانس پایانی و صحنهی ظهور و حضور «پدر» واقعی آن موجود قوچ-انسان، تکمیلکنندهی پازل تاریک فیلم والدمار جوهانسون است.
این موجود مخوف که نیمهانسان، نیمهقوچ است، اینگوار را میکشد و «آدا» را با خود میبرد.
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸------------
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#طنز_هفته😁
معلم رو به دانش آموزان کرد و گفت:
شما امید های فردایید شما چراغهای💡💡 آینده اید. 👌
😊یکی از دانش آموزا نگاه کرد به بغل دستیش دید خوابه گفت: آقا اجازه ☝
یکی از چراغا سوخته😊😊
📚 ماه گرفتگی نیم سایه
❓سوال: آیا برای ماه گرفتگی نیم سایه، نماز آیات واجب میشود؟
✅ جواب:
🔹 #مقام_معظم_رهبری: در مواردی که به آن نیم سایه می گویند، ماه گرفتگی عرفی نیست و نماز آیات واجب نمی شود.
🔹 آیت الله #مکارم:در صورتی که مشاهده تاریکی مذکور دشوار باشد نماز آیات واجب نیست.
🔹 آیت الله #سیستانی: اگر این چنین است نماز آیات واجب نیست. و نماز ایات زمانی واجب می شود که نور بخشی یا کل قرص ماه مخفی شود.
🏷 پینوشت:
سوالات سامانه جامع استفتائات مقام معظم رهبری/استفتائات سایت آیت الله مکارم/استفتائات سایت آیت الله سیستانی
#نماز
#نماز_آیات
سلام خداوند بر حضرت حمزه سید الشهدا و حضرت عبدالعظیم حسنی
«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» احزاب ، ۲۳
«در میان مؤمنان مردانی هستند که بر عهدی که با خدا بستهاند، صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و گروهی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند».
🔸امام باقر علیه السلام :
این آیه درباره حمزه و جعفر و علی علیهمالسلام نازل گردیده است. منظور از «مَنْ قَضَی نَحْبَهُ» حمزه و جعفر و منظور از «مَنْ یَنْتَظِر» علی بن ابی طالب است.
📜تفسیر قمی، ج ۲ ، ص ۱۸۸
✨🌷﷽🌷✨
🍃🌸🍃زندگینامه حضرت
عبدالعظیم حسنی
❇ حضرت عبدالعظیم حسنى (علیهالسلام)در چهارم ربیع الثانى سال ۱۷۲ هجرى در شهر مدینه چشم به جهان گشود. ایشان فرزند عبدالله بن علی،از نوادگان امام حسن مجتبى (علیهالسلام) است كه نسبتش با چهار واسطه به آن حضرت میرسد.
🌟 حضرت عبدالعظیم از دانشمندان شیعه و از راویان حدیث ائمه معصومین (علیهمالسلام) و نیز از چهرههاى بسیار محبوب و مورد اعتماد نزد اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) به شمار میرفت. دوران وى گرچه عصر حاكمیت عباسیان و ایجاد خفقان و سختگیرى نسبت به شیعیان بود, ولى مدافعان دین و حافظان مكتب كه روایات امامان را ثبت و نقل میكردند نقش عمدهاى در پاسدارى و صیانت از فرهنگ والاى اهل بیت (علیهمالسلام) داشتند و این بزرگوار یكى از سنگربانان عقیده تابناك تشیع محسوب میشد كه در حفظ و انتشار سخنان ائمه اطهار (علیهمالسلام) سخت كوشا بود. ستایشهاى فراوان ائمه (علیهمالسلام) از وی, نشان دهندهى شخصیت والاى علمى و معنوى وى میباشد.
🍃« شیخ محمد شریف رازی» پیرامون ادب حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) نسبت به ساحت ائمه معصومین (علیهمالسلام) چنین مینویسد: « رفتار و عادت كریمانه حضرت عبدالعظیم(علیهالسلام) این بود كه هر وقت وارد مجلس حضرت امام جواد یا امام هادی(علیهاالسلام) میشد با كمال ادب و خضوع و غایت حیا و تواضع در حالیكه دستهاى خود را از ردا بیرون آورده بود،با كمال ادب به محضر آن امام سلام میكرد و امام پس از جواب سلام، او را نزدیك خود میخواند و در كنار خویش مینشاند؛ به حدّى كه زانوى مباركش به زانوى مبارك امام میچسبید و امام كاملاً از احوال او سؤال میكرد كه این موجب غبطه دیگران میشد.
🍃شیخ صدوق «رحمت الله علیه» در كتاب « كمالالدین» مینویسد: وقتى كه حضرت عبدالعظیم (علیهالسلام) خدمت امام هادی(علیهالسلام) مشرف شد و عقاید خود را اظهار نمود،امام فرمودند: تو از دوستان حقیقى ما هستی.
مؤلف كتاب «جنة النعیم» میگوید: شخصى به نام ابا حماد رازى ـ از شیعیان و موالیان شهر رى ـ با وجود مشكلات آن زمان به سامراء رفت و خدمت امام زمانش حضرت على النقى (علیهالسلام) رسید و مسائلى را پرسید. امام ضمن پاسخ به مسائل او فرمود:« اى ابا حماد! هر گاه مشكلى از امور دینى برایت پیش آمد،جواب مشكل خود را از عبدالعظیم حسنى بخواه و سلام مرا به او برسان»
🌟در فضیلت زیارت مرقد حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام) به این روایت بسنده میكنیم: مردى از اهل ری، خدمت امام هادی(علیهالسلام) رسید. امام از او پرسیدند،كجا بودی؟ گفت به زیارت سیدالشهدا(علیهالسلام) رفته بودم. حضرت فرمودند: بدانكه اگر قبر عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام) را زیارت كنى گویا حسین بن علی(علیهالسلام) را زیارت كردهای.
🌟🌺🌟 امام رضا(علیهالسلام)خطاب به حضرت عبدالعظیم حسنى چنین فرمودند: « اى عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو كه شیطان را به خودشان راه ندهند. آنان را به راستگویى و امانت دارى و سكوت و ترك مجادله در كارهاى بیهوده و دیدار و توجه به یكدیگر سفارش كن،چرا كه اینها مایه نزدیك شدن به من است»
📚 امامزادگان رى ،ج ۱، ص ۷۸
❤️امیرالمؤمنین علیه السلام:
از كسانى نباش كه... از آنچه به او رسيد شكر گزار نيست، و از آنچه مانده زياده طلب است
لا تَكُن مِمَّن . . . يَعجِزُ عَن شُكرِ ما اُوتِيَ ويَبتَغِي الزِّيادَةَ فی ما بَقِيَ
قسمتی از حکمت 150 نهج البلاغه
حکیمی از شخصی پرسید:
روزگار چگونه است؟
شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته
و اینگونه ناسپاسی می کنی؟…
چی بگم آخه؟.pdf
2.33M
#فایل_pdf
📙#کتاب چــــی بگم آخــــــه⁉️
✨بهترین و کاملترین کتاب کار با موضوع گفتگوهای کوتاه، مرتبط با امــر به معــروف و نهی از منڪـر،
با تأڪید بر جرائم اخلاقی مشهــــود
🌱مجموعہای از بهترین تشڪرها و تذڪرها، با همکارۍ جمعی از طلاب و دانشجویان و با نظارت #استاد_علی_تقوی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_هفدهم
صبح ۱۷ ربیع الاول سال ۷۲رفتیم دفترخانه راننده آژانسی که همسایه فرهاد بود ما را رساند. از خانواده
فرهاد هیچ کس نبود من بودم پدر و
مادرم، منظر و مجتبی موقع خواندن خطبه خواهرم دو حبه قند ازقندان
برداشت .جلوی اشکهای پدر و
مادرم سعی میکرد فضا را شاد کند با شوخی دو حبه قند را روی سرم
مدام می سابید مدام یاد
دختر خاله ام می افتادم، تو چرا برای
جمله
ازدواج فقط سوپرمنها رو انتخاب
می کنی؟!»
بعد از ظهر فرهاد گفت: «آقام اینا امروز میرن کرج عروسی. بیا بریم وسایلمو برداریم » دست مجتبی را گرفتیم و رفتیم ما توی سایه دیوار سر کوچه ایستادیم. فرهاد آرام کلید انداخت توی قفل در، شک داشت کسی خانه است یا نه سرک کشید توی حیاط.
دلش که قرص شد رفت داخل دلم
مثل سیروسرکه میجوشید دست مجتبی را توی دستم فشار میدادم کف دستم خیس عرق شد. یک دفعه دیدم از خانه زد بیرون دو تا چمدان داشت؛ یکی چرخ دار بود یکی را هم
روی زمین میکشید و با خود می آورد. رفتیم خانه اجاره ای خودم در خیابان ۱۶ آذر تا شب یک کلمه با هم حرف نزدیم هر دو انگار از کارمان پشیمان بودیم .چند دقیقه یک بار ازش می پرسیدم پشیمان که نشدید؟ میگفت: «نه!» ولی تردید و دودلی را از چشمانش می خواندم تنها توی دل مجتبی عروسی بود از بس خوشحال بود که بابا پیدا کرده است از درو دیوار بالا میرفت و میوه و
شیرینی می خورد. به خواب شبمان نمیآمد به این زودی ازدواجمان لو برود همان روز از قضا ماشین پدر فرهاد موقع حرکت
خراب می شود،
👇👇
مجبور میشوند با آژانس بروند کرج زنگ میزنند به همسایهشان همان که صبح ما را
برده بود محضر . راننده توی مسیر
متوجه میشود که میروند عروسی
می خندد امروز چه روز خوبیه؛ مدام
عروسی میخوره به تور ما!» پدر فرهاد می پرسد: «چطور؟»
راننده
می گوید :«صبح هم که پسرتونو بردم محضر» پدرش خیلی دلخور شده بود. پیغام داد که حق ندارید دم
خانه ام آفتابی شوید!
خیلی به فرهاد سخت گذشت فک و فامیلش به حرمت پدرش توی مهمانی ها دعوتمان نمی کردند تلفن
نداشتند کشیک میداد وقتی پدرش از خانه بیرون میرفت مادرش را برای چند دقیقه دم در میدید برای دیدن خواهرش فقط چند دقیقه وقت داشت؛ در فاصله تعطیلی
مدرسه تا سوار شدن سرویس
خواهرها و مادر فرهاد موافق ازدواج ما بودند. پدر سالاری در خانه شان اجازه نمیداد روی حرف پدر حرف بزنند. مرغ آقا یک پا داشت.یک هفته مانده بود به روز مادر به فرهاد پیشنهاد دادم الان بهانه خوبیه که بریم خونه آقات.» میترسید پدرش الم شنگه به پا کند .
گفتم :فوقش به دست و پای من می پیچه به شما که کار نداره.»
عوضش دل مادرت شاد میشه همه فحش و فضیحت های احتمالی
آقا
را به جان خریدم با ترس و لرز رفتیم. سر راه گل و شیرینی هم خریدیم خانه نبود. با خیال راحت وارد خانه شدیم مادر فرهاد داشت بال در می آورد روی پایش بند نبود چند ماه پسرشان را یک دل سیر ندیده بود زود قورمه سبزی بار گذاشت.
همه دلشان شور میزد برای عکس العمل آقا بعد از نیم ساعت صدای پایش آمد. همه میخکوب شدند مادر فرهاد و دختران رفتند توی آشپزخانه خودم را آماده کردم.جلوی پایش بلند شدیم. جواب
سلام مان را نداد. فقط مجتبی را
تحویل گرفت. با او دست داد.
نشاندنش بغل دستش پیش دستی گذاشت، برایش میوه پوست کند من و فرهاد گوشه اتاق کز کردیم ته دل ذوق میزدم که از خانه بیرونمان نینداخت مادر فرهاد زود سفره شام را پهن کرد در سکوت غذا خوردیم آقا برای مجتبی پلو کشید گوشت ها را سوا کرد و گذاشت گوشه بشقابش . یخ رفت و آمدمان آب شد به چشم برهم زدنی آقا توی سرچشمه خانه خرید فرهاد را کشیده بود کنار که «حالا که زنت رو قبول کردم دیگه برای من با کبری و فاطی هیچ فرقی نداره باید خیلی حواست به مجتبی باشه از خوش قدمیشون بود
که خونه خریدیم.
از طرفی شاد کردن مادر فرهاد برای ما هم برکت داشت. در عرض چند ماه زندگیمان از این رو به آن رو شد. یکی از دوستان من که میدانست فرهاد بیکار است بهم زنگ زد او را معرفی کرد به یک مؤسسه حمل و نقل که مدیریتش را بر عهده بگیرد. پشت بندش یک خانه
خریدیم سمت مشیریه فوت وفن مؤسسه که آمد دست فرهاد خانه را فروختیم . با پولش امتیاز آن مؤسسه را خرید .
⬅️ ادامه دارد ...
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✨✨✨✨✨✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
✨✨✨✨✨✨✨
🌟 روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه (س) منور و متبرک کنیم. ... روزتون پر از خیر و برکت.
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#نهج_البلاغه
❄️لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.
🟤داورى در حق افراد مورد اطمينان، با تكيه بر گمان، رسم عدالت نيست.
📘#حکمت_220
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
گام برداشتن در #جاده عشق
هزینہ میخواهد!
هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق...
و بعد.. #شهید میڪند..
سلام ✋
#روزتون_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
جهاد+تبیین+11+کارآمدی+دین.pdf
1.77M
📕 مجموعه کتابهای جهاد تبیین(11)
🌱 رنج بىدينى: تبیینى از کارآمدى دين
🌿 کاری از
🏫 پژوهشـگاه عـلـوم اسـلامی امـامصـادق علیهالسلام
🟢 موضوعات کتاب:
▫️چرا دشمن سراغ کارآمدى دين آمد؟
▫️کارآمدىِ کدام دين؟
▫️فقط اسلام ايران را نگه داشت!
▫️و خدايى که مؤمنان را يارى مىکند!
▫️آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد!
▫️و...
#کناب_پی_دی_اف
#جهاد_تبیین
#پژوهشگاه_امام_صادق
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠