•X♥️X•
#قصه_دلبری
.
.
[نام رمان⇜آخرینعروس ]
/🍃
#قسمتنهم 🍃/
امروز خلیفه، فرزنددپیامبر را درخانهاش زندانے کرده و آزادی را از او گرفته است..🚶🏻♂
کسے حق ندارد به این چیزها فکر کند..❗️
فکر کردند در این روزگار جرم است..🙄
تعجـ😳ـب میکنے که چگونه هزاران نفر پشت سر یک ستمگر نماز میخوانند؟!
مگر نمیدانے سالها است که این مردم، پشت هرکس و ناکسے نماز میخوانند؟!
فقط ما شیعیان هستیم که میگوییم باید امام جماعت، عادل باشد.
بیا جلو برویم تا خلیفه را ببینم.
نگـ👀ـاه کن
این خلیفہ خیلے جوان است!
نماز جماعت برپا میشود، منو تو، پشت سر خلیفه نماز میخوانیم.
این نماز برای این است که جانمان در امان باشد و کسے به ما شک نکند.
به سجده میروم، ازخدا میخواهم یک آشنا در این شهر پیدا کنیم تا بتوانیم چند روزی در این شهر بمانیم.
به طرف در مسـجدحرکت میکنیم. همین که از مسـجد بیرون میرویم،
پیرمردی به سوی ما میآیـد.
به دلم افتاده که او از شیعیان است.
او فهمیده است که ما در این شهر غریب هستیم.
از ما دعوت میکند و ما را به خانه میبرد.
خیلے زود همه چیز روشن میشود،حدس من درست بود.
او از شـیعیان امام عسـکری'؏'است.
نام او بشر انصاري
است.
به هرحال ما میتوانیم چندروزی در این شهر بمانیم.
تو رو به او میکنی و میگویی:
-چگونه میشود به خانه امام برویم؟ من میخواهم آن حضرت را ببینم.
+این کار بسیارخطرناکی است، پسرم!
-من همه خطرات آن را به جان میخرم.
+عزیزم!
با رفتنمان به خانه امام عسـکري(علیه السـلام) برای آن حضـرت دردسر درست میشود.
[بھ قلم⇜مهدیخادمیان ]
.
.
آرامش است
آخر اضطراب ها..☘↯
•X♥️X•
@heiyat_majazi
