eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فردی برای امام صادق(علیه السلام) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد! امام صادق فرمود: حتما اشتباه شنیده ای! گفت: نه مطمنم امام صادق فرمود: شاید تاریک و شلوغ بوده و اشتباه فهمیده ای گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت: در آرامش و اختیار بوده است. 💎امام صادق(علیه السلام) آنقدر بهانه آورد تا آن فرد خبرچین خسته و پشیمان شد! اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی از قلب سالم ناشی میشود. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔹قیمت زندگی فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.پدرسنگى زیبا به او داد و گفت بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛ اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.سنگ را به بازار برد. سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو هزار تومان! نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت این بار برو در بازار عتیقه فروشان، آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت:این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است ؟"مهم است که گوهر وجودت را کجا وبه چه کسی بفروشی"... •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💯 هیچ کس برای من نمی گرید می گویند زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند. زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
شک هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جا به جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💠 شاید عزرائیل عجله داشته باشد ! ✍️مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان و نماز جماعتش در تهران محل انس بندگان خوب خدا بود . ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و یکی دوتا مسئله شرعی می گفت . یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر میگردد و رساله را می بیند ، متوجه می شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است . شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت ، می زند و می گوید : آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است . یکی از اهالی می گوید : حاج آقا ، حالا چه عجله ای داشتید ؟ خودتان را به زحمت انداختید . فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید . آقا شیخ مرتضی زاهد می گوید : عزیزم شما عجله ندارید . شاید حضرت عزرائیل (علیه السلام) عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم ! چنین کسانی همیشه آماده اند . قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی هست و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند ، دائم مضطر به اولای الهی و متوسل به آنها هستند. ▫️ مسعود عالی 🌺 •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن. اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره، شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره. زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید... 🌺 •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
سگ دزد گیر زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
شیر و گرگ و روباهی با هم به شکار می روند. آن ها با همراهی هم یک گاو وحشی، بز و خرگوش شکار کردند شیر به گرگ می گوید این سه شکار را تقسیم کن. گرگ گفت گاو وحشی که بزرگتر است از آن شماست. من از بز استفاده می کنم و خرگوش هم قسمت روباه باشد. شیر گفت چه گفتی؟ در جایی که من وجود دارم تو اظهار وجود می کنی پیشتر بیا. گرگ که پیش آمد شیر با پنجه های نیرومندش او را در هم درید. سپس شیر رو به روباه کرد و گفت حالا تو این شکارها را تقسیم کن. روباه گفت سرورم این گاو فربه برای صبحانه شما، این بز هم غذای وسط روز شما و خرگوش هم برای شام مناسب است. شیر گفت تو این تقسیم کردن را از که آموختی؟ روباه گفت از سر بریده گرگ!!! •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•