عارفی می گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
یکی از آن ها را دیدم که چیزی نمیخورد .
به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمیشوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی و روزه گرفتن عجب هست.
گفت :اي مرد! این راه، راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم.
آن عارف می گویدکه سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف میکند وآثار توبه از وی دیدن کردم.
رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت حضرت علی علیه السلام و روز پدر مبارک باد.
@twonoor
💯 #تله_موش
✍️ موشی در خانه ی صاحب مزرعه تله موش ديد، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطي ندارد. ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد. از مرغ برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار سر بريدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مرد. گاو را براي مراسم ترحيم کشتند. و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💯 #انوشیروان_و_پیرمرد :
✍️ روزی انوشیروان عادل شاه ساسانی از محلی گذر میکرد که پیر مردی را دید که داشت درخت می کاشت ، انوشیروان نزدیک رفت و گفت : ای پیرمرد تو که موهایت سفید شده و عمری هم از تو گذشته حالا این درخت کاشتن به چه کار تو می آید
پیرمرد گفت : ای شاه شاهان گذشتگان ما برای ما درخت کاشتن و ما از آن بهره بردیم و استفاده کردیم حالا نوبت ما است که ما بکاریم تا آیندگان و فرزندان ما از آن استفاده کنند
🔻 انوشیروان از سخن این پیرمرد خوشش آمد و کیسه ای طلا به او داد پیرمرد در جواب به او گفت : درخت من همین امروز به من ثمر داد و این درخت کاشتن برایم بد نشد با اینکه عمر من از هفتاد گذشته اما این درخت 10 سال انتظارم نداد و همین امروز برای ما طلا ثمر داد
شاه از این جواب پیرمرد باز خوشحال شد و این بار زمین و روستا رو به او بخشید
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزه گرفتن توی شرایط کرونایی چجوره؟
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📚 #پیرمرد_حسن_ظن :
✍️ شخصی از بزرگی پرسید که نظرت در مورد فلان بنده خدا چیست که مردم در مورد او بد می گویند و او را ریاکار معرفی میکنند گفت :
در ظاهر از او که عیبی ندیده ام و از باطن او هم خبر ندارم
هر که ظاهرش به پرهیزکاری است ..... او را پرهیزکار و خوب ادمی بدان
هر که را جامه پارسا بینی..........پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست.......محتسب را درون خانه چه کار
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از سبک زندگیاسلامی 🌿
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهل نار یا اهل بهشت
🎙 امام خمینی
#سبک_زندگی_اسلامی
•✾ @Lifestyle_eslami ✾•
رجب که به نیمه میرسد
انگار محتشم دوباره زبان میگیرد
انگار زخمهای دلِ زینب
دوباره سر باز میکند...
منتقم خونِ خدا...
قسم به تمام ثانیههایی که
زینب شکست ولی برخاست
زمین خورد اما ایستاد...
جهانِ ما آمدنت را کم دارد
بخاطر زینب ظهور کن...
#حکایتهای_شنیدنی
#حضرت_زینب
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
امام صادق(ع)
آنکه برای ظلمی که به ما وارد شده، اندوهگین باشد،نفسش تسبیح و حزنش عبادت است.🏴
#حکایتهای_شنیدنی
#ماه_رجب
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
خودارزیابی
پسر کوچکی وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرك پرسید: "خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن هاي حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ "
زن پاسخ داد: "کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد. " پسرك گفت: "خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.
" زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرك بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: "خانم، من پیاده رو و جدول جلوي خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. " مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرك در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر... ، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم. " پسر جوان جواب داد: "نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•