#آموزنده
🌷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
🌷دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🌷 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🌷آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🌷 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🌷آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🌷شیر، نفس من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🌷 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🌷این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
پسر ملانصرالدین از او پرسید
پدر ، فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت : چهل روز پسرم.
پسرش گفت : بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا جواب داد : نه پسرم ، #عادت می کنیم
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
ما غافلیم
روبهروی خوابگاه دانشگاه صنعتیشریف (خیابان زنجان) تعدادی از خونههای قدیمی و مخروبه وجود داشت که به ذهنمون هم نمیرسید کسی توی این خونهها زندگی کنه.
یه روز مصطفی دستم رو گرفت و برد کنار یکی از خونهها. اونجا یه اتاق خرابهی نمناک رو دیدم که به جای در، پرده جلوش آویزون بود؛ یه لامپ معمولی هم جلوی در روشن بود. این درواقع محل زندگی یه مادر، با سه تا بچهی قد و نیم قدش بود. مصطفی با ناراحتی گفت: "ببین اینا چهطوری دارن زندگی میکنن! ما ازشون غافلیم."
بعد تعریف کرد که چند وقته بهشون سر میزنه و برنج و روغن براشون میبره. وقتی هم خودش نمیتونه کمکی بکنه، چند تا از بچهها رو میبره تا اونا کمک کنند.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
یادگاران22، ص22
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
836.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر انسان دروغ بگوید...!
🎙 آیتاللهمجتهدیتهرانی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🍃امام رضا(ع)
اشک بر #حسین، گناهان بزرگ را فرو می ریزد.😔
بحار، ج44، ص 284
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🎀 تغيير از خودمان شروع ميشود
❌➕ تو به دیگران یاد میدهی چطور با تو برخورد کنند
❌➕ وقتی تو تغییر میکنی آنها هم تغییر میكنند
❌➕ هنگامی که شروع به احترام گذاشتن به خودت میکنی در واقع به دیگران نحوه محترمانه برخورد کردن با خودت را می آموزی
❌➕ وقتی در روابطت قدرتمندانه ظاهر میشوی دیگران یاد میگیرند با فرد توانمندی روبرو هستند
❌➕ میخواهی آدم ها را تغییر دهی؟
❌➕ بهترین راه تحول آنها، ایجاد دگرگونی در خود تو است
❌➕ تو بهتر شو تا دیگران برخورد بهتری با تو داشته باشند...!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا مومنین را رها نمیکند
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🦋براے مقابله با مشکلات، حضرت علے (علیه السلام) یڪ فرمول اساسے به ما یاد دادند و فرمودند: «نِصفُ العاقِلِ احتِمالٌ و نِصفُهُ تَغافُلٌ= نیمے از شخصیت عاقل، تحمل و نیمه دیگرش تغافل است».
«تغافل» و «تحمل» براے عاقل یڪ اصل است.
تغافل یعنے خودت را به غفلت بزنے و بتوانے در مقابل افرادے که شما را تحقیر و آزار مے دهند، سکوت کنی.
تحمل یعنے آنچه که در دل دارید، بیرون نمے ریزید و چیزے هم نمے گویید.
یعنے هر وقت چیزے ذهن تان را مشغول کرد و به غصه کشاند، بگوئید: «این نیز بگذرد». اجازه ندهید چیزے شخصیت شما را له کند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
آن هنگام که می بخشی
شفا می یابی.
آن هنگام که رها می سازی.
رشد می کنی.
به اميد فردايي روشن.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🍃امام صادق(ع)
برادر، جز در هنگام نیازمندی شناخته نمیشود.🤝
#حکایتهای_شنیدنی
#ماه_شعبان
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
پرواز را به خاطر بسپار
مردی در سواحل زلاندنو زندگی می کرد.او بسیار علاقمند بود که اردک های وحشی را که در پائیز در دسته های بزرگ به جنوب پرواز می کردند تماشا کند.این مرد از روی خیرخاهی و به قصد نیکوکاری به اردک هایی که از روی برکه ای نزدیک ساحل عبور می کردند،غذا می داد.
اردک های مهاجر که غذای آماده را در حوالی ساحل می دیدند،به سوی آن آمده و کم کم از پرواز باز می ایستادند.
سرانجام،پاره ای از اردک ها دیگر به طرف جنوب پرواز نکردند و به سبب غذایی که به آن ها داده می شد،زمستان را در همان جا ماندند.
این حادثه باعث شد به مرور زمان،پرواز اردک ها کمتر و کمتر شود.هنگامی که سایر اردک های وحشی برمی گشتند،این اردک ها پر می کشیدند و به استقبال آن ها می رفتند و لحظاتی را با آن ها بودند.ولی پس از مدتی دوباره نزدیک برکه ای که محل غذا خوردنشان بود،بازمی گشتند و ماندن را بر پرواز ترجیح می دادند.
پس از گذشت سه یا چهار سال،اردک های وحشی آن قدر تنبل و چاق شده بودند که اصولا پرواز برایشان دشوار شد و دیگر مانند مرغابی قادر به پرواز نبودند آن ها در واقع "اهلی" شده بودند و از این رو در همان جا ماندند و دیگر جلو نرفتند و مهاجرت نکردند.
نکته:هرگز خود را به دامان نرم تنبلی و راحتی نیندازید و شیفته نوازش هایش نشوید زیرا جستجوی رفاه و راحتی نیروهای حیات و استعدادهای آدمی را از بین می برد و نابود می کند
#حکایتهای_شنیدنی
#شعبان
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•