eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ملاقات با همسرم به بیمارستان رفتم، ماشین را در جایی قرار دادم که سد معبر بود. راه چند ماشین برای چند دقیقه بسته شد. می توانستم جلوتر پارک کنم اما نرفتم. اما وقتی دیدم که راه بسته شده، برگشتم و ماشین را جا به جا کردم. جلوتر جای پارک بود. ✅ در آن سوی هستی به من نشان دادند که تو با این سد معبر که برای راحتی خودت بود، باعث شدی که هفت نفر معطل شده و برخی از آنها دیر به محل کار برسند! چهره آنها را به من نشان دادند و گفتند: باید از این هفت نفر که وقتشان را ضایع کردی رضایت بگیری. باور کنید که از آن روز دیگر پارک دوبل انجام نمی دهم. خیلی مراقبت میکنم که در رانندگی حق کسی ضایع نشود. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💠شیخ رجبــعلۍ خیاط(ره): راه رسیدن به ڪمال و توحید عبارت اســـــت از ↯↯ ➊ توسل به اهل بیت‌ع ➋ احســان بــه خــــلق ➌ حضـــــور دائــــــــم ➍ گدایـــــۍ شـــــــبها •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
در تجربه ام افرادی را دیدم که به واسطه من گمراه شده بودند. من بدون اطلاع از عواقبی که نصیبم می شد برای آنان فیلم های مستهجن ارسال می کردم. در آن بیابان وحشتناک، هر کدام از آن ها باری بر دوشم می گذاشتند و... دیگر تحمل آن برایم سخت شده بود. حق الناس و حق الله بزرگی بر گردنم بود. در آن شرایط بسیار سخت، یکباره حس کردم از آن وادی وحشتناک به سوی زمین کشیده شدم. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
✍آیت الله بهجت (ره) : ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمی شویم، در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم! زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم، توفیق بیداری شب را نیز برای تهجد و خواندن نافله ی شب و تلاوت قرآن پیدا می‌کردیم. 📚در محضر بهجت،کتاب سوم،ص۱۴ •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
هدایت شده از یک انقلابی ام
45.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار مکالمات محرمانه مسیح علینژاد با دختران فریب خورده @yekenghelabiam
🔰اخلاص سید بود که جواب داد.... 🔸رفتم هیئت رهروان امام (ره) تا بلکه.... مجلس خیلی با حال و با صفایی بود. اما آنچه می‌خواستم نشد! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می‌گفتند نامش سید مجتبی علمدار است. گفتم: «آقا سید من یه سئوال دارم.» جلوتر آمد. گفتم: «من هر هیئتی که می‌روم، وقتی روضه می‌خوانند و مداحی می‌کنند، اصلاً گریه ام نمی‌گیرد. چه کار کنم؟!» 🔹سید نگاهی به من کرد و گفت: «در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: « نه! اصلاً گریه ام نگرفت.» رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: «می‌دونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلوده‌ام. برای همین وقتی می‌خوانم اشک شما جاری نمی‌شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.» 🔸من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سئوال را از آن‌ها پرسیدم، به من می‌گفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلوده‌ای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات می‌گیرد!.» البته من می‌دانستم مشکل از خودم است، اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می‌رساند. از آن وقت مرتب به هیئت رهروان می‌رفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده، جانباز شهید سیدمجتبی علمدار •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📜 💠 همسر بزرگوار رحمة‌ الله‌ علیهما 🔻همسر پیرامون شخصیتِ مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر ، چنین می‌گوید: 🔸در طول زندگی‌ام، خانمی مانند ایشان ندیدم که این اندازه، دغدغه همسرش را داشته باشد... 💎می‌گفت: هنگامی که می‌خواهم برای چایی ببرم و علامه، در حال مطالعه است؛ حتی به ایشان نگاه هم نمی‌کنم تا مبادا رشته افکارشان، پاره شود، چایی کمرنگ را می‌گذارم و از اتاق خارج می‌شوم. 👈🏻حضرت علامه ره می فرمود: بر روی کتاب المیزان نام من نوشته شده است، درصورتی که باید نام همسرم نوشته می‌شد. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔸🔻 دوچیزمنفعت بسیاردارد⇩ اخلاق نیک وجوانمردی دوچیزبقاندارد⇩ جوانی وقوت دوچیز بلارادور‌کند⇩ صلۀ رحم وصدقه دوچیز مقام رافزون کند⇩ حل مشکل دیگران وفروتنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
♥️ آیت الله سید علی قاضی: 🔸بعضی‌ها میگویند آقا چه ذڪری را بخوانیم تا پیشرفت ڪنیم؟ 👈بهترین ذڪر برای پیشرفت ڪردن، گناه نڪردن است. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔹هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد. 🔸 متهم به من گفت : برو ابراهیم رو بگو بیاد من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. 🔻ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده! این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه! متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی ادب می شد. •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
یک پیر زن که زیر باران مانده بود را سوار کردم. وقتی او را به مقصد رساندم کرایه نگرفتم و به او گفتم: به جای کرایه برای اموات من صلوات بفرست... در آن سوی هستی کسانی را دیدم که پدران و مادران من به حساب می آمدند. به من گفتند: نمیدانی صلوات های آن پیرزن چقدر برای ما تاثیر مثبت داشت... •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
مردانی را دیدم با شکم هایی بسیار بزرگ، آنقدر بزرگ که مانند بشکه بود و توان راه رفتن را از آن ها گرفته بود. آن ها روی زمین افتاده بودند و بوی تعفن می دادند. نمی دانستم چرا به این وضع دچار شدند‌. به من گفته شد این ها کسانی هستند که شکمشان با مال حرام پر شده... •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•