eitaa logo
📚 حکایت و داستان های شنیدنی 📚
3.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
2 فایل
حکایت و داستان های شنیدنی و جذاب😍 #فرهنگی #آموزشی #مذهبی #طنز #اجتماعی و.... کپی: آزاد ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح ملی زندگی با آیه ها💫 👈🏻کلاس آنلاین تکرار و تمرین وحفظ ۳۰ آیه 👈🏻همراه با پرسش و تحویل محفوظات https://www.skyroom.online/ch/rezazade1401/ayehayezendegi با کلیک کردن لینک بالا هر روز👆🏻: 🔸ساعت ۴ بعد از ظهر به مدت ۴۰ دقیقه در اسکای روم کلاس برگزار می شود. لطفا همین حالا وارد کلاس آنلاین شوید ازساعت ۴ به مدت ۴۰ دقیقه
توجه توجه توجه کلاس آنلاین زندگی با آیه ها از فردا به علت مسافرت تعطیل می‌شود و دوباره از شنبه ۲۵ فروردین هر روز از ساعت ۴ بعد از ظهر ادامه می یابد. با همین لینگ بالا و در اسکای روم.
حکایت "مرد کشک ساب" روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ " برو همون کشکت را بساب " کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
💎 دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت چرا به جای تحصیل علم،چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت :پنج چیز است: تا راست تمام نشده دروغ نگویم تامال حلال تمام نشده، حرام نخورم تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. تا روزیِ خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ،هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است. کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ ما داریم کشتی می‌سازیم 🔻شباهت داستان کشتی نوح با وضع فعلی انقلاب اسلامی استاد_پناهــیان حوادث آخرالزمان ( گفتمان مهدویت)
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند... سربازان مانع ورودش می شوند! خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند... مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم ! خان می پرسد: وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟! مرد می گوید: من خوابیده بودم!!! خان می گوید: خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟ مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ... مرد می گوید: من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری...! خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم ... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
حکایت 🔰 حاتم طائی و مرد بخشنده از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟ گفت:آری! شبی در بیابان تاریکی گم شدم به چادر مردی رسیدم که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. پرسیدند: آن وقت تو در قبال بخشش آن مرد چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده‌تری!! حاتم سر را پایین انداخت و گفت: نه! چون او هر چه داشت و تمام دارایی اش را به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.🌷 کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔹مردی مزرعه‌ای آفتابگردان کاشت و  محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانه‌اش ذخیره کرد تا نزدیک عید گران‌تر شود و آن‌ها را بفروشد. 🔸دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتابگردان‌ها را برد و در ته یکی از گونی‌ها، کمی از آفتابگردان‌ها را رها کرد. 🔹او دست نوشته‌ای به این مضمون گذاشت: «زحمت یک‌ساله‌ات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرفشان کنی. برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!» 🔸در روایت آمده است: «هر روز فرشته‌ای بین زمین و آسمان ندا می‌دهد؛ ای مردم بسازید برای ویران شدن، و بزایید برای مردن، و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن.» 🔹هرساله جمع می‌کنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ تمام زحماتمان را از ما می‌گیرد و می‌دزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار می‌کنیم و دو دستی نتیجۀ زحمات و تلاشمان را تحویل سارق ایام می‌دهیم و روزِ مرگ، می‌بینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشته‌ایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی!
حکایت آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت. شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست. چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود. يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند. گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند. ندا آمد: آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج... کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
دو کلمه حرف حساب👇 ملّتِ بی‌سواد، زاده نمی‌شود، ساخته می‌شود! بی‌سوادی ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد! بی‌سوادی یعنی: شبکه‌ی محبوب اجتماعی را که باز می‌کنی، تمام صفحات پُر باشد از روزمرگیِ آدم معروف‌ها، مسخره بازیِ معروف نماها، قضاوت‌های بی سرو ته، و توهین‌های شرم‌آور! نه از مطالب آموزشی خبری باشد، نه از چهار کلام حرف حساب! بی‌سوادی یعنی: توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی "به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آنجا نباشد" و کمی آن طرف‌تر، مادرت از بی توجهی‌ات بغض کرده باشد! بی‌سوادی یعنی: مسیرِ تمامِ لباس فروشی‌ها و آرایشگاه‌های شهر را از حفظ باشی، اما حتی یک‌بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ... این بی‌سوادی مُدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می‌خُشکاند، حواستان هست؟!
نمک را نمک فروش میفروشد نان را نانوا اما شخصیت انسان را کسی نمیفروشد🍃🌸 شخصیت را هرکس برای خودش میسازد و درست ساختنش با ارزشتر از هر چیزیست ارزش دادن به شخصیت یعنی : ارزش دادن به انسانیت🍃🌸
امیر المؤمنین علیه‌السلام روز عید فطر برای مردم خطبه خواند و فرمود: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع لِلنَّاسِ یَوْمَ الْفِطْرِ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ یَوْمَکُمْ هَذَا یَوْمٌ یُثَابُ فِیهِ الْمُحْسِنُونَ وَ یَخْسَرُ فِیهِ الْمُسِیئُونَ وَ هُوَ أَشْبَهُ یَوْمٍ بِیَوْمِ قِیَامَتِکُمْ فَاذْکُرُوا بِخُرُوجِکُمْ مِنْ مَنَازِلِکُمْ إِلَی مُصَلَّاکُمْ خُرُوجَکُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّکُمْ وَ اذْکُرُوا بِوُقُوفِکُمْ فِی مُصَلَّاکُمْ وُقُوفَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّکُمْ وَ اذْکُرُوا بِرُجُوعِکُمْ إِلَی مَنَازِلِکُمْ رُجُوعَکُمْ إِلَی مَنَازِلِکُمْ فِی الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ أَدْنَی مَا لِلصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ أَنْ یُنَادِیَهُمْ مَلَکٌ فِی آخِرِ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ أَبْشِرُوا عِبَادَ اللَّهِ فَقَدْ غُفِرَ لَکُمْ مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِکُمْ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَکُونُونَ فِیمَا تَسْتَأْنِفُونَ. ای مردم در این روزِ شماست، روزی است که در آن به محسنان ثواب دهند و بدکاران زیانمندند. این شبیه ترین روز به روز قیامت است. با بیرون آمدن شما از منزل به نمازگاه، یاد کنید بیرون آمدن خود را از گورهایتان به محضر پروردگارتان و یاد کنید به وقوف خود در نمازگاه وقوف خود را در برابر پروردگار خود و یاد کنید به برگشت خود به منزلهایتان برگشت خود را بمنزل های بهشت یا دوزخ خود. و بدانید ای بندگان خدا که کمترین مزد مرد و زن روزه ‏دار آنست که جار کشد آنها را فرشته ‏ای در روز آخر ماه رمضان مژده گیرید بندگان خدا که آمرزیده شد برای شما آنچه گذشته از گناهان شما و بپائید در آینده چطور خواهید بود. (امالی صدوق، ص ١٠١)