eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقایون محترم لطفا همسرت را هرروزبا 💘یک«دوستت دارم» 💘يک«محبتِ مداوم» 💘یک«دلم برایت تنگ شده» 💘یک«امروز زیباتر شده‌ای» شارژ کنیدپیش ازآنکه شارژشان به مرزهشدار برسد! ❣❤️❤️❤️ 🌼🌼🌼🌼 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
خانم‌ها بخونن ۱۰ جمله برای قدردانی از مردها که از شنیدنشون بیزارن! 1️⃣ «اینکه می‌خوای توی تمیزکاری کمک کنی خیلی خوبه،اما خودم سریع‌تر انجام میدم» 🔸اگه همسرتون قصدکمک‌کردن داره، این اجازه روبهش بدید!براساس تحقیقات،زوج‌هایی که تو انجام‌دادن وظایف روزمره خونه باهم مشارکت می‌کنن،روابط جنسی بهتری دارن. 2️⃣ «من لباس‌ها رو اینطوری تا نمی‌کنم،اما به هرحال ممنون که سعی کردی کمک کنی» 🔸 «سعی‌کردن»رو به‌کلی ازدایره لغات‌تون حذف کنید.برداشت همسرتون با شنیدن این کلمه اینه که نتیجه کارش کافی وسودمند نبوده. 3️⃣ «واقعا غافل‌گیر شدم که تونستی شیرآب رو تعمیر کنی» 🔸وقتی همسرتون بدون کمک متخصص کاری روانجام میده،اظهار تعجب نکنید.اگه به مردها بگید ازدیدن توانایی‌هاشون«بهت‌زده» یا«غافل‌گیر» شدید،به عزت نفسشون لطمه شدیدی وارد می‌کنید.یک تشکر ساده تمام چیزیه که همسرتون بعدازکارش نیاز داره. 4️⃣ «تو تنها کسی هستی که می‌تونم باهاش حرف بزنم» 🔸همه مردها ازشنیدن این تعریف خوشحال نمی‌شن.بعضی ازاونا باشنیدن این چیزها دست‌پاچه می‌شن واگه بفهمن یااحساس کنن که تنها تکیه‌گاه شما هستند،تحت فشار قرارمی‌گیرن. ادامه داره... 🐝😘🐝😘🐝😘🐝 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط کلامی زن و شوهر بخش دوم تمرین مهارت ارتباط کلامی صحیح •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت‌بیست‌وچهارم بلند شد و از كشوي ميزش كارت
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ - توي اين چادر سياه چه چيز جذابي وجود دارد كه شما رو اينهمه مجذوب خودش كرده؟ پدر با لبخند به طرفش برگشت وگفت: - يك ستاره درخشان و پرنور كه همه زندگي منو روشن كرده دست استخوني پدرش را در دست گرفت و گفت: - يعني از من روشن تره ؟ پدر دستش و فشرد و گفت : - اون همه زندگي منه ، سایه خوشبختی وآرامش من ! آرام انگشتش را روي لب پدرش گذاشت و گفت: - هيس ،ساغر ميشنوه دوباره حسودي ميكنه - ساغر هم جاي خودشو داره ،اما تو عزيز دل بابا یی - الهي من قربون باباي خوب خودم برم ، توهم عزيزدل منی - امروز ميخواستم به آرش بگم تو راضي نيستي و قال قضيه رو بكنم ولي از بخت بد حالم بهم خورد .فردا حتما بهش ميگم - بابا يه روز ديگه هم به هم وقت بديد فردا حتما جوابتون و ميدم - دخترم ميدونم تو راضي به اين ازدواج نيستي ،اين رو به راحتي تونگات ميخونم ،..... من تو رومجبور نميكنم .اين اشتباهيه كه من مرتكب شدم وخودم تا آخر پاش مي ايستم - نه بابا ، فكر نميكنم بهتر از پسر آقاي مشايخ خواستگاري داشته باشم - آره آرمين پسر خوب و فهميده ايه و من فكر ميكنم تنها كسي كه واقعا لياقت تو رو داشته باشه همين آرمينه دست پدرش را بوسيد و گفت: - من ميرم بيرون تا شما استراحت كنيد - برو دخترم و راحت فكرهات وبكن مطمئن باش جوابت هر چي باشه من از توحمايت ميكنم و نگران هيچي هم نباش. نگاهي با مهرباني به پدرش انداخت با اينكه مطمئن بود حرف دل پدرش چيز ديگريست لبخندي به رويش زد و اتاق را ترك كرد . تمام شب را در رختخواب غلت زد و از اين پهلو به آن پهلو شد؛چه شبي سخت و پر استرس را پشت سر می گذاشت ،دم دمهاي صبح بود كه از خستگي چشمهايش به روي هم افتاد وبه خواب رفت. ********* نگاهي به ساعتش انداخت هنوز ده دقيقه به شش مانده بود سرعت قدم هايش را بيشتر كرد نمي خواست بعد از آرمين برسد و غرغرهايش را تحمل كند شايد هم قصد داشت آدم نكته بين و دقیقی به نظر بيايد .وقتي وارد كافي شاپ شد نگاهش را سريع روي همه ميزها چرخاند ، اثري ازآرمين نبود پشت يكي از ميزهاي مشرف به در ورودي نشست ميخواست آرمين در بدو ورودش به راحتی اورا ببیند. پيشخدمت كنارش ايستاد و با احترام به او خوش آمد گفت :با صداي ضعيفي تشكر كرد و درخواست ليوان آبي كرد . خيلي سريع ليوان خنك آب روي ميز قرار گرفت .هنوز جرعه اي از اب ننوشيده بود كه قامت بلند و استوار آرمين با گردن ی افراشته وجدی در چارچوب در ظاهر شد ، چقدر آن تایم و دقيق بود حتي يك دقيقه هم دير نكرده بود،به راحتی او را یافت وبا قدمهایی پر اقتدار و با صلابت به طرفش گام برداشت . قيافه اش در تي شرت سفيد چسبان با كت و شلوار اسپرت مشكي جذابتراز همیشه شده بود .لبخندي از رضايت روي لبش نشست اوهميشه دکتر مشايخ را در لباس رسمي ديده بود حتي شب خواستگاري هم كت و شلوار رسمي پوشيده بود و اينك جايي كه اولين قرارشان شكل ميگرفت او در هيبتي جذاب ومنحصر بفرد ظاهر شده بود .تپش قلبش هر لحظه بيشتر ميشد واو قادر به کنترلش نبود .وقتي كنار ميزش رسيد بدون توقف ارام زمزمه کرد : -دنبال من بيا و راهش را ادامه داد و در آخر سالن ، جايي دنج و آرام صندلي را كنار كشيد و بدون تعارف به سايه بر روي آن نشست .سايه در حالي كه از رفتار چندش آورش حرص ميخورد، صندلی را بیرون کشید و روبرويش نشست 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 تاثیرپذیری شوهر از خواهر و مادرش 🔴 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
📌 👈شوهرتان را همان گونه که هست بپذیرید یک زن شایسته به علایق ویژه شوهرش توجه میکند؛ خواه این علاقه ها غذایی خاص، روابط جنسی یا کوه نوردی با دوستان باشد. یک زن کامل به شوهرش امکان میدهد که از پذیرش بی قید و شرط برخوردار باشد. بنابراین : 1. هیچ گاه غر نزنید. پیوسته اشکال گرفتن از کارهای شوهر و غر زدن برای چیزهای بی اهمیت، تنها او را از محیط خانه بیزار میکند. 2. هرگز او را با مردی دیگر مقایسه نکنید. بدانید اگر به هر کسی آزادی بدهید که خودش باشد، او بهترین فرد خواهد شد. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط کلامی زن و شوهر بخش سوم پرهیز از جدال های بی حاصل •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط کلامی زن و شوهر بخش چهارم علل پنهان بد اخلاقی ها و بهانه جویی های شوهر •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت‌بیست‌وپنجم - توي اين چادر سياه چه چيز
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ آرمين در حالی که انگشتانش را در هم گره می کرد با نیشخندی بي مقدمه گفت: - تا اونجايي كه بياد دارم قرار بود ديگه هيچوقت همديگه رو نبینیم از کنایه اش غمی عمیق قلبش را فشرد، اما نميخواست امروز از درخشونت وارد شود پس با چهره اي سرد وآرام گفت: - من قبلا از شما عذرخواهي كردم از چهره سرد و بي تفاوتش جا خورد ،اما به روي خودش نياورد وبه صندلی تکیه زد وگفت: - من هم اينجا م تا به حرفهاي شما گوش كنم ، ميتونين شروع كنيد اگر چه لحن سخنش مودب بود اما رگه هايي از كنايه به خوبی در آن مشهود بود كه دل سايه را مي آزرد بي حوصله و بي مقدمه گفت : - من با پيشنهاد شما موافقم آرمین لحظه اي متحير به او خيره شد و سپس به روي ميز خم شد وآرام پرسید : -ميتونم بپرسم چرا؟ بغض آلود جواب داد: - بايد آرامش و به خانواده ام برگردونم همه اونها به خاطر من پر از تشويش و نگرانین پدرم مدام به خاطر قولي كه به خانواده شما داده خودشو سرزنش میکنه و غصه ميخوره ،مادرم از غصه هاي پدرم هر لحظه و هر ساعت داره اشك مي ريزه و خواهرم ،خواهر حساسم !از اينكه عضو فراموش شده خانواده است دلگير و افسرده است ، من بيشتر از اين تحمل درد و غصه خوردن خانواده م و ندارم آرمين با لحن ملایمی گفت : - متاسفم!.... اما در اين مورد كاري از دستم بر نمياد و در اين جريان من اصلا مقصر نيستم - مطمئنا منم نيستم ، با ورود خانواده شما همه خوشي هاي ما یک شبه از بين رفته .من ميخوام شادي رو دوباره به خونواده ام برگردونم پيشخدمت براي گرفتن سفارش كنار ميزشان ايستاد آرمين خيلي آرام پرسيد: -چي ميخوري؟ - فقط يك ليوان آب خنك به طرف پيشخدمت برگشت وگفت: - يك ليوان آب خنك ، لطفا منتظر ماند تا كه پيشخدمت دور شود و سپس گفت: - پس همه فكرهاتو كردي ؟ - من مجبورم به خواسته شما عمل كنم البته با شرط! با چشمانی گردشدومتعجب پرسید - چه شرطي !؟ با لحن آرام و محزوني جواب داد: 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ تحت هيچ شرايطي نباید خانواده هامون از اين قرار چيزي بفهمند اين يك قرار مصلحتي بين من وشماست نميخوام پدرم خودشو مقصر بدبختي و ناراحتي من بدونه آرمين چهره در هم کشید و گفت: - بدبختي ؟! با پوزخندي گفت : - بله بدبختي ،فراموش كردين، قراره بعد از چند ماه از هم جدا بشيم ،به هرحال من بعد از جدایی اسم يك زن مطلقه رو يدك ميكشم - وقتي قرار نيست هيچ احساسي بين ما باشه شما ميتوانيد خيلي راحت به زندگي عادي خودتون برگردين - اما اسم شما توی شناسنامه من هميشه تداعي گر اين ايام تلخ باقی می مونه - اگه ناراحتي شما اينه من ميتوانم کاری کنم كه اصلا اسمی از من توی شناسنامه شما ثبت نشه از اينكه آرمين مساله ای به این مهمی را اینهمه بی اهمیت وساده ميگرفت عصبي شده بود ولي حوصله بحث كردن در اين مورد را نداشت .پس براي پايان دادن به اين بحث گفت : - من باید تا زماني كه پدرم در قيد حياته همسر شما باشم آرمين با اعتراض به طرفش نيم خيز شد و گفت: - معلومه چي ميگي؟ منكه نميتونم آرزوي مرگ پدرتو داشته باشم ومنتظر............ ميان حرفش پريد وگفت: -فقط یکسال...! خواهش ميكنم ، دو ترم دیگه درسم تموم میشه و بعد از فارغ التحصيلي مي تونم براي طلاق راهي پيدا كنم ! پيشخدمت سفارش را بر روي ميز قرار داد و دور شد سايه سريع ليوان آب را برداشت و سر كشيد انگار ميخواست شعله هاي خشمش فروکش كند آرمين كلافه پرسید : - چه راهي؟ ليوان را روي ميز قرار داد وگفت : - مثلا براي ادامه تحصيل ميخوام برم خارج و شما موافق نيستين كمي به فكر فرو رفت و سپس نفس عمیقی کشید و گفت: - پس فقط هشت ماه تا درس شما تمام بشه ونه بيشتر از اينكه او اينهمه سرد وسخت بود دلش گرفت پس با دلخوري گفت: - بسيار خوب ،فقط...........با تمسخر حرفش را قطع کرد وگفت: -هنوز هم چیزی هست ؟ همراه با آهی عمیق گفت : - شما همانطور كه به من قول داديد باید تا روزي كه توی خونتون هستم احتراممو نگه دارين -مطمئن باش كاري ميكنم كه اصلا حضور منو حس نكني سپس نگاهي به ساعتش انداخت و پرسید : - حرف ديگه اي هم باقي مونده ؟ سرش را به حالت نفی تكان داد و گفت: - نه ، ديگه حرفي ندارم . آرمين از جا برخاست ودر حالي كه به پيشخدمت اشاره مي كرد گفت: - پس فقط يك حرف دیگه مونده ،واونم اینه که ، اين تصميميه كه خود شما گرفتيد پس بعدها نمی خوام بشنوم که منومقصراین امر می دونین - اما اين پيشنهاد احمقانه از جانب شما بود ،شما ميتونستين به راحتي مانع اين ازدواج بشید 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨