eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
+ نگار چادرم خوبه😌 دیروز خریدم - خوشگله مبارک باشه چند گرفتی؟ + گرون😒 چادر رو گرون کردن لباسای بد حجاب رو ارزون😞 نامردیه - عه خب گلم میگفتی قصد خرید چادر داری بهت میگفتم بری کجا، فروشگاه چادر مشکی که تو همه پیامرسانا فعاله😍 چادر داره میده 160 و 170 هزار، خودشون تولیدی هستند و قیمت عالی میدن😁 + چه خوب، لینکشو بده حداقل بقیه گرون نخرن😍 این عالی هست برای چادری ها - بفرمایید چادر ارزان و با کیفیت👏👇 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
"دوستت دارم" از دید بعضی از آقایان جمله‌ای لوس است و الزامی برای بیانش نیست 🔹 اما همین جمله کوتاه و مختصر قوت قلبی است برای یک زن، وقتی از زبان شوهرش بشنود. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
➖ چادر مشکی با کیفیت را از ما بخواهید. 🌷🌷 انواع چادر مشکی 🌷🌷 ‼️فروش ویژه چادر مشکی های باکیفیت با تخفیفات وقیمت های باورنکردنی ‼️ 🌷🌷تنوع رنگ و طرح و جنس🌷🌷 در فروشگاه🔹حجاب بنی فاطمی🔹 شروع قیمت از 0⃣6⃣1⃣ هزار تومان😱 همین الان به بزرگترین فروشگاه ایتا بپیوندید🔥👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
📣فرصت ویژه خرید با تخفیف ویژه و هدایای ویژه 😍😍👇👇 ـ 💠 ـ 🌺🌺 💠💠 ـ🌺 🌺 🌺 🌺🌺 ـ🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺 ـ 🌺 🌺 🌺🌺🌺 ـ 🌺 💠💠 🌺 ـ 🌺 🌺 سریع بزنید روی شکل بالا☝️☝️ 🎁یک سورپرایز ویژه برای شما عزیزان که از تخفیف و هدایای ویژه لذت ببرید😍😍
🍃🌸 *یک فقط سر نمیخواهد میخواهد نمیخواهد میخواهد نمیخواهد میخواهد درد نمیخواهد میخواهد اینها میشه برای زندگی تون باشید •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت34 فصل چهار موقع خواب فرصتي يافت تا دوب
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ لحظه ای به طرفش برگشت ،وخیره نگاهش کرد ،نگاه آرمین غمگین وپر از غصه بود از اینهمه اجبار دلش گرفت ،با خود اندیشید (خدایا چه كسي روز عروسيش آهنگ غمگين گوش میكند !) وبا پوزخندی در دل به خود جواب داد: (پ ن پ ! با این ازدواج زورکی باید بندري بذاره و بزنه و برقص ه )... ! آرمين چنان به فكرفرورفته بود كه انگارخواننده ، واژه واژه اين ترانه را با تمام احساسش براي عزيز از دست رفته او ميخواند . وقتي به آرایشگاه رسيدند بي هيچ حرفي از ماشین پياده شدو در را بست می خواست قدمی بردارد که صداي آرمين او را متوجه خود کرد. - ساعت چند آماده اي؟ - نمیدونم !......شايد حدود پنج - در هر صورت قبلش بهم زنگ بزن ،حوصله علافي ندارم در کمال خونسردی روشو برگردوند وگفت : - من شماره شما رو ندارم،پس لطف كنيد شماره آرايشگاه رو برداريد (و به تابلو آرايشگاه اشاره كرد) - مگه كارتمو بهت ندادم ؟! دوباره به سمتش برگشت وبا اخم جواب داد - فكر نكنم اونقدر ازت خوشم بياد كه بخوام كارتتو با خودم اين ور و اون ور ببرم در حالي كه چهره اش پر از خشم شده بود گفت: - پس حالا كه از من خوشت نمياد بهتره همینجا بپوسی، تا که من دنبالت بیام! نیشخندی زد و گفت: - خيلي دلم می خواد اينكارو کنی و اين ازدواج مزخرف خود به خود كنسل بشه با پوزخند غلیظی یک تای ابروشو بالا داد وگفت: - آهان پس به خاطر اينه كه از صبح داري هی رواعصاب من بپر بپر ميكني ؟ نه دختر خانم! از اين فكرهاي خام و بچگونه بيرون بيا،چون اوني كه بايد اين ازدواج مزخرف و برهم میبزد تويي نه من ،پس ساعت پنج همين جا منتظرت هستم و خيلي دلم ميخواد حاضرنباشي تا با هر ريخت وقیافه ای که هستي همراه خودم ببرمت با حرص نفس عمیقی کشید وباخودش گفت: شیطونه میگه اون سیلی که دلم میخواد و با تمام وجود بخوابونم زیر گوشش تا که راحت شم!!- اما خودش را کنترل کرد و بي توجه به تهديدش به طرف آرايشگاه رفت. نگاهي به ساعت آرايشگاه انداخت ساعت از چهار نیم گذشته بود و او پر از استرس و نگراني بود ؛نه به خاطر تهدید آرمين ، بلكه به اين دليل كه تا چند ساعت ديگر قرار بود دفتري را امضا كند كه حكم نابوديش را داشت . وقتي مقابل آينه ايستاد خودش هم باورش نميشد اين خودش باشد لباسش هم واقعا برازنده اندام كشيده و موزونش بود .دستياران آرايشگر همه با حسرت زيبائيش را ميستودند . 🌸
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ نازنين كه از ساعتي قبل آمده بود با خوشحالي صورتش را بوسيد و گفت: نميدوني چقدر ماه شدي !مطمئنم ماه امشب خجالت ميكشه بياد بيرون با لبخند تلخي گفت: - چه فايده داره نازی ! وقتی همه اينها فرماليته ست ! - اون اگه امشب با اينهمه زيبائیه تو، عاشقت نشه، مطمئن باش يه تخته اش كمه و يه مشكل اساسي داره با حسرت آهی کشید وگفت : - آره ، اون يه مشكل اساسي داره و اونم اينه كه قبلا عاشق شده و ديگه نيازي به دوباره عاشق شدن نداره - اما من مطمئنم كه اين خودشيفته عوضي نميتونه جز خودش كسيو دوست داشته باشه و مشكل اساسي اونم فقط همينه با اعلام اينكه داماد پائين منتظرش است با دستپاچگي به نازنين خيره شد .نازنين دست سردش را در دست گرفت ومهربان گفت: - اين راهيه كه خودت انتخاب كردي سایه ! پس نگران هیچی نباش و با اعتماد به نفس برو جلو با بغض گفت: - آرزو ميكنم !همه اينها يه كابوس باشه و زودتر از خواب بيدار بشم نازی نازنين با لبخند آرامش بخشی گفت: - تو دختر قوي و محكمي هستي سایه !....من مطمئنم که اين كوه غرور و در هم خرد و نابود ميكني وسپس تور بلندش را روي سرش مرتب كرد و گفت: - حالا برو و نگران هيچي هم نباش ، من هميشه كنارت خواهم بود با حرفهاي نازنين كمي آرامش يافت . نفس عميقي كشيد وبه طرف درب خروجي براه افتاد .آرمين بي خيال و آسوده به درب اتومبيلش تكيه زده بود .انگار در اين عالم نبود و اين عروسي كه با دنیایی از نگرانی وتشویش به طرفش مي آمد اصلا عروس او نيست .با صداي فيلمبردار كه از اوميخواست به طرف عروس برود از عالم خود بیرون آمد و با بي رغبتي تمام به بطرف سایه رفت ودسته گلي را كه مادرش سفارش داده بود را به طرف سايه گرفت .سايه با بي ميلي دست دراز كرد دسته گل را بگيرد اما با لرزش دستش دسته گل از دستش افتاد . بي اختيار هردو خم شدند دسته گل را بردارند که در يك لحظه نگاهشان در هم گره خورد . براي لحظه اي آرمين متحير ماند و مات و مبهوت خيره اش شد . دو چشم درشت وسیاه درچشمان عسلی وافسونگر سایه قفل شده بود وقلب سایه در سینه اش تند تند میتپید . سریع دسته گل را برداشت وبلند شد آرمين هم به خود آمد و با قيافه ای جدی و خونسرد برخاست وبه طرف اتومبيلش رفت ودرب را برايش گشود. 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*هر روز پنج الی ده دقیقه بدون گوشی همراه،تلویزیون یا هر عامل مزاحم دیگری؛روبروی همسرتان بنشینید و با هم گفتگو کنید. نوازش و آغوشتان را به هم هدیه دهید •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتے؟! گفت: خیلےجامعہ شده، آدم بہ گناه مے افته! رفیقش گفت: خدا رو براے همین گذاشتہ و گفتہ ڪہ من گناهاتون رو مے‌بخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتےیہ قطره جوهر مےافتہ روے آینہ، شاید دستمال بردارے و قطره رو ولی آینہ میشه...» اینجا بود ڪہ فهمیدم این بشر چقدر از ما میپرد... :) ♥️🕊 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙 * یکی از یک و است.* 🍃🌸 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿