eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💝🍃 🎀 🎀 🔴 💠 سختگیری زیاد در پذیرفتن همسر، می‌تواند موجب شود که او کمتر برای عذرخواهی پیش‌قدم شود. 💠 توقع نداشته باشید که همسرتان با الفاظ و مورد نظر شما عذرخواهی کند. 💠 گاهی حتی برخی رفتارها، نشان‌دهنده و چراغ سبزی به معنای است. پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید. 💠 گاهی دیر پذیرفتن عذر همسر، زمینه ایجاد ، سوءظن و سردی روابط می‌گردد. 💠 مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی، نگذارید و حفظ همسرتان را در نظر بگیرید. ‎‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🔴 💠 به جای اینکه همیشه به این بیاندیشید که شما از همسرتان چه می‌خواهید کمی فکر کنید که از شما چه می‌خواهد. 👈 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از در زندگی راه‌گشا خواهد بود. 💠 و حس هم‌نوع دوستی و به همسر و نیز حسن‌ظن را در شما زنده خواهد کرد. 🦋👌🦋👌🦋👌🦋 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💠💠 دل زینب با وجودت آرام شد ‌. . ‌. 🥀در خانه‌ای که فاطمه مادری و همسری کرده است، نقش بانوی خانه را ایفا کردن سخت بود. با آنکه هم‌نام فاطمه بودی، نام ام‌البنین را برای خود انتخاب کردی تا غم فرزندان فاطمه را تازه نکنی. 🕯ادب می‌بارید از سر و رویت. تو همان موهبتی بودی که دل زینب با وجودت آرام شد، چون شیر پسری ابوالفضل‌نام آوردی. ⚜تا قیامت تو الگوی همه‌ی مادران خواهی بود در تربیت یاور برای ولیّ دوران. ⬛️◼️◾️وفات حضرت ام‌البنین تسلیت باد. 🏴 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 🥀🌙مادر ماه اگر عباس‌پروری کار هر مادری بود، غربتی هزارساله گلوی آخرین حسین زمین را نمی‌گرفت... ویژهٔ وفات حضرت ام‌البنین 🏴 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
*ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتے؟! گفت: خیلےجامعہ شده، آدم بہ گناه مے افته! رفیقش گفت: خدا رو براے همین گذاشتہ و گفتہ ڪہ من گناهاتون رو مے‌بخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتےیہ قطره جوهر مےافتہ روے آینہ، شاید دستمال بردارے و قطره رو ولی آینہ میشه...» اینجا بود ڪہ فهمیدم این بشر چقدر از ما میپرد... :) ♥️🕊 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط کلامی زن و شوهر بخش چهارم علل پنهان بد اخلاقی ها و بهانه جویی های شوهر •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
♥️🥀🌤 دقایقی در زندگی هست که دلت برايش آن‌قدر تنگ می‌شود که می‌خواهی او را از رویایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی در آغوش بگیری؛ ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه 👇👇👇💞💞💞 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721 لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675 لینک پارت اول رمان بزم محبت https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119 لینک پارت اول رمان هم قدم عشق https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت43 دوباره سر جایش نشست وشناسنامه را از
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ وقتي برگشت اثري از آرمين در اتاق نبود .در اتاق را قفل كرد و لباس عروسش را به سختي از تن بيرون آورد ،حوله حمامش را برداشت و به حمام رفت از اينكه اتاقش سرويس بهداشتي جداگانه داشت خوشحال بود چرا كه ديگر مجبور نبود چهره منفور آرمين را ببيند . وقتي از حمام بيرون آمد يكدست لباس راحتي پوشيد و به رختخواب رفت اينقدر خسته بود که خیلی زود در خوابی عمیق فرو رفت . فصل پنجم صبح وقتي از خواب برخاست خانه در سكوت مطلق فرورفته بود .آرمين رفته بود و او حتی حدس هم نمی زد كجا باید رفته باشد بی حوصله در خانه چرخي زد و کلافه خود را روي مبل انداخت .اصلا عادت به تنهايي نداشت .در خانه خودشان هميشه در این ساعت روز سر گرم یکی به دو کردن با ساغر بود ویا با نازنین گل میگفت وگل میشنید . چقدر دلتنگشان بود نگاهش به ساعت افتاد با اينكه ساعت از یازده روزگذشته بود اما خانه در تاریکی دلگیری فرو رفته بود . بلند شد و پرده ها را كنار زد ، از ديدن تصوير زيبا و باورنكردني شهر از پشت پنجره هاي بزرگ وتمام سکوریت سالن كه از سقف تا كف اتاق بود متحير ماند او هميشه عاشق پنجره هاي بزرگ ونورگیر بود وحالا که مي ديد خانه اش مطابق سليقه اش است (البته خانه آرمين، چرا که اینجا را حتی خانه خود هم نمی دانست ) كمي احساس آرامش ميكرد . شب قبل نتوانسته بود آشپزخانه را درست وحسابی ببيند رنگ كابينتها با رنگ مبلمان ست بود و انواع و اقسام لوازم برقي دربوفه کابینت او را به تعجب وامیداشت ، به خوبی ميدانست همه اين وسايل را مادرش تهيه نكرده است پس کار مهری بود . قسمتِ سوپري كابينت پر از مواد خوراكي بود.در يخچال را گشود چند ظرف پر از غذاي اماده كه براي چند روزش كافي بود درون يخچال قرار داشت از اينكه مهري اينهمه دوستش داشت احساس رضایت می کرد . اشتهايي براي خوردن نداشت به همين دليل در يخچال را بست و از پله ها بالا رفت ميخواست وارد اتاق خودش شود اما حس كنجكاوي او را به سمت اتاق روبروكشاند در اتاق را گشود و به داخل آن سرک کشید ، آنجا هم يك سرويس خواب دونفره با رنگ سفيد ومشکی باكاناپه ای به همان رنگ در كنار تخت وجود داشت ، اتاق بزرگ و دلنشين با پنجره اي بزرگ بود.اين اتاق هم مجهز به سرويس بهداشتي جداگانه بود.نگاهش به قاب عكس روي میزِعسلي افتاد ،عكس آرمين در كنار يك پسر بور و چشم عسلي در حال خندیدن ،نگاه آرمين در اين عكس چقدر شاد وسرزنده بود .آهی پر از حسرت کشید وعكس را سر جايش قرار داد مي خواست از اتاق خارج شود كه نگاهش به روي ميز آرايش افتاد انواع و اقسام عطر وژل مو ،واکس مو واسپري روي ميز چيده شده بود .ميان انبوه عطر و اسپري ها چشمش به حلقه اي كه خودش به اصرار مهري برای آرمین خريده بود افتاد از اينكه اينهمه نسبت به همه چيز بي تفاوت وسرد بود دلش گرفت .آن را برداشت وبا خود گفت : - (تو لياقت هیچ چیزو نداری) واز اتاق خارج شد 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ حوصله دیدن اتاق دیگر را نداشت و پر از غصه به اتاق خودش برگشت ، دكوراسيون اين اتاق هم مثل اتاق آرمين بود و انگارکه ميخواست از هر نوع تبعيضي خودداري كند البته اين فقط در ظاهر بود چرا که بزرگترین تبعیض در رفتارش بود .جا حلقه ايش را ازکشو ميز درايور بيرون آورد و حلقه خودش و آرمين را در آن قرار داد و زمزمه کرد: - ( هيچ پيوندعاطفی بين ما نیست پس تا روز جدایی جای شما اینجاست ) با صداي زنگ تلفن به وجد آمد با خوشحالي پله ها را دوتا یکی طي كرد و خودش را به گوشي رساند نفس نفس ميزد قبل از اينكه گوشي را بردارد نفس عميقي كشيد و گوشي را برداشت و گفت: - بله بفرمائيد صداي مهربان مهري در گوشي پيچيد - سلام گلم ،خوبي عزيزم! - سلام مهري جون ،شما خوبيد ،عمو و آرتین خوبند ؟ - خوبن عزيزم .آرمين خوبه ؟ - بله ، ما هم خوبيم - مبارك باشه دخترم ،اميدوارم سالهاي سال در كنار هم خوشبخت باشيد - مرسي مهري جون - آرمين چيكار ميكنه ؟ اين پسر بايد تو خونه موندن براش خيلي سخت باشه !! - آرمين.......؟!! - مگه خونه نيست؟ - خونه..........چرا ولي............. - ولي چي عزیزم ؟ نكنه امروزهم تو رو تنها گذاشته و رفته بیرون ... - نه ..نه ..يه لحظه رفت پائين ، زود برميگرده ، اومد ميگم باهاتون تماس بگيره ! - لزومي نداره فقط ميخواستم از حالتون با خبر بشم ، چون نمیدونستم چی دوست داری ، براتون چند جورغذا گذاشتم توی یخچال هركدوم رو دوست داشتيد گرم كنيد و بخوريد بخاطر آرمين لوبیا پلو با گوشت هم گذاشتم اون خيلي دوست داره - چرا خودتون اذیت کردین ؟! خودم يه چيزي درست ميكردم - چه اذیتی عزيزم ؟! وظيفه است ،نگران شام امشب هم نباش خودم همه چیزو آماده كردم همراهم ميارم با تعجب گفت: - شام امشب ؟!! - آره مگه نمي دونستي ؟! - چي رو؟ - اينكه همه امشب ميايم اونجا ، اول ميخواستيم بريم خونه پدرت ، ولي گفتيم خونه شما براي حال روحیش خیلی بهتره ،آخه اين رسمه عزيزم ! - خونه خودتونه،خوشحال ميشيم - مرسی عزیزم زنده باشی ،خوب گلم امشب ميبينمت ،با من كاري نداري ؟ - نه ،به عمو وآرتین سلام برسونيد . تلفن را كه گذاشت با خودش اندیشید: - خدايا حالا چيكار كنم؟ حالا آرمينو از كجا پيدا كنم با بحثي كه شب قبل باهم داشتند دلش نمي خواست با آرمین تماس بگيرد گيج و سردرگم به مبل تكيه داد .اگر هم ميخواست ،شماره آرمين را نداشت چون كارتش را همانجا در كشوي ميز اتاقش انداخته بود به فكر فرو رفت اگر ميخواست هر دوخانواده متوجه سوري بودن ازدواجشان نشوند بايد غرورش را كنار ميگذاشت و از در صلح و دوستي با آرمين كنار مي آمد با صداي زنگ تلفن نگهباني گوشي را برداشت - بفرمائيد - سلام خانم دكتر - صدا را نمي شناخت ،ولی حدس ميزد بايد نگهبان برج باشد - بفرمائيد - ببخشيد خانم ،خانم جواني هستن كه ميگن دوستتونن، به اسم خانمِ نازنین ، اجازه ميديد راهنماييشون كنم ؟ - بله حتما - پس با اجازه از قوانین دست و پاگير و مسخره برج هاي بزرگ خنده ا ش گرفته بود وبيشتر از هر چيزي از آمدن نازنين خوشحال شد هيچ چيز در اين شرايط بد برايش لذت بخش تر از حضور نازنين در كنارش نبود با صداي زنگ در به حالت دو در را باز کرد . با دنيايي از شور و اشتياق خودش را در آغوش نازنین رها کرد و او را بوسيد .نازنين هم او را در آغوش می فشرد .پس از چند لحظه ای او را از خود جدا كرد و با لودگي گفت: - بروكنار! خوردي منو ،انگار داره بستنی می خوره وبا كنجكاوي وچشمانی گشاد شده به اطرافش خيره شد و بي هيچ حرفي به جلوقدم برداشت و پس از لحظه ای کاوش با هيجان گفت: - واقعا اين زندگيه توئه سايه؟ - نه مال عمه مه ! منم اينجا اجاره نشينم !! - اجاره نشين كه هستي ،زندگي كه ازاولش آخرش معلومه از اجاره نشيني هم بدتره - حالا اينهمه راه اومدي اينويادم بندازي ؟! نازنين که حس كرد سايه از حرفش دلخور شده است به طرفش برگشت وبا لودگی مهربان گفت: - الهی من قربون اون دل نازک نارنجی سرخ وآبیت بشم ؟به خدا منظوري نداشتم سایه، ولی واقعا همه چيز بي نظيره - اين واقعيته كه اين زندگي مال من نيست ؛ پس بی خود نباید خودمو گول بزنم 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا