eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( یک تماس تلفنی با خدا ) ♦️ دختر ک : الو … الو… سلام… ♦️ فرشته: سلام ،با کی کار داری کوچولو ؟ ♦️ دختر ک: خدا هست؟ باهاش قرار داشتم… قول داده امشب جوابمو بده… ♦️ فرشته: بگو عزیزم من می شنوم ... ♦️ دختر ک: مگه تو خدایی؟! من با خدا کار دارم… صداپیشگان: نازنین زهرا رضایی، مسعود عباسی، نسترن آهنگر، مسعود سفری نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی @radiomighat @radiomighat
💥 ✔با یه ساپورت میاد خیابون سردش نمیشه!! اما گرمای تابستون اگه روسری سر داشته باشه از گرما هلاڪ میشه !😐 ✔خانمه با ڪفش پاشنه بلند داخل خیابون پیچ و تاب خورون، جولان میده! اما جمع ڪردن چادر یا مانتو بلند براش خیلی خیلی سخت شده ! 😑 ✔ته ریش گذاشتن برای مد و ڪلاس میشه خوشتیپی! اما برای محرم و مسجد ڪه باشه میگن اُمل و شلخته ! 🤦‍♀️ ✔ روزهای معمولی صدای ضبط ماشینش انقدر بلنده که نمی گه ڪسی مریض داره! بعد در سال فقط سه روز هیئت بیرون بیاد میگن مریضا آسایش ندارن !😒
همسر فرعون‌! تصميم‌ گرفت‌ که عوض‌ شه؛ وشُد یکی از زنان‌ والای بھشتی... پسرنوح! تصميمی برای عوض‌ شدن‌ نداشت غرق‌ شد و شُد درس‌ عبرتی برای آیندگان... اولی همسر‌ يک طغيانگر بود...! و دومی پسر یک پيامبر....! برای عوض‌ شدن‌ هيچ‌ بھانه‌ای قابل‌ قبول‌ نيست اين‌ خودت‌ هستی که تصميم‌ می‌گيری عوض‌ بشی!
📖 جزء پنجم قرآن 🔸همسر شایسته، متواضع و نگهدار اسرار، اموال و آبروی خانواده است.
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت ۱۵۱ ......... نیم نگاهی بهم انداخت : هر چند روز که شما بخوای اونجا می مونیم عزیزم . ته دلم قند می سابیدم برا رفتن به زیارت ..... اونم با ارین .... دو نفری ..... از الان لحظه شماری می کردم واسه رفتن . مهمونی خونه اناهید گرچه با اعصاب خوردی شروع شد ولی خوب و قشنگ پایان گرفت . احساس میکردم ارین دوست داره چیزی رو مطرح کنه ولی با خودش در گیره که بگه یا نه . همگی از اناهید و مادر و پدر ارین و استاد صمدی خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون . اقاجونم رو به ارین کرد : خب اقا ارین .... خانومت رو ما با خودمون می بریم شما هم برو خونه بدون هیچ دغدغه فکری استراحت کن ....‌ دوست ندارم رفتار دیگران و یا کاراشون هیج خللی توی زندگی شما دخترم به وجود بیاره ..... بعد در حالی که با دستاش دستامون رو گرفت ادامه داد : فقط مهم خود شما هستین و بس ...... این حرف اقاجون برا ارین خیلی دلنشین بود و من رو از امواج استرس دور کرد که دیدم ارین رو کرد سمت اقاجونم : میشه چند لحظه خصوصی صحبت کنیم ؟ چرا نمیشه پسرم ...... بریم اون ور تر . در حالی که هم از حرف ارین تعجب کرده بودم و هم یه جورایی حس فضولیم گل کرده بود که ارین چی میخواد به اقاجونم بگه همونجا ایستادم و قدم زندنشون رو نظاره گر شدم . بعد از چند دقیقه حرف زدن بالاخره اومدن و من نگاه متعجب و نظاره گرم رو دوختم به چشمای گرم و پر اشتیاق ارین تا جواب درست و حسابی از این کارش دریافت کنم که با لبخندی بر لب خودش به حرف اومد : نگرد خانومی تو این چشمای من ..... نمیتونی بفهمی چی توی ذهنم می گذره ..... خودم به بعدا بهت میگم عشقم . با هم به سمت ماشین اقاجونم رفتیم و درب رو باز کرد تا بشینم و بعد از سوار شدنم درب رو بست و اروم چندبار زد روی قلبش یعنی اینکه در قلبمی . با به حرکت در اومدن ماشین اقاجون و دور شدن ما از اونا دیگه هر کسی مشغول کار خودش شد و منم در افکار خودم غرق شدم . اونقدر این چند وقت لحظات برام تند گذشته بود و روی دور تند زندگی در حال چرخیدن بودم که خیلی چیزا رو که برام اتفاق می افتاد مدت ها روش فکر می کردم .... اما تنها چیزی که خوشحالم می کرد ..... ارامشی بود که تو زندگیم موج میزد و من از این ارامش راضی بودم . داشتن خانواده ای خوب که همه جا پشتیبان من بودن و رسم درست زندگی کردن رو به من یاد داده بودند نعمت بزرگی بود که خداوند به من هدیه داده بود و حالا با ورود ارین به زندگی و قلبم تموم محبت های خدا در حقم تمام شده بود و من باید شکر گذار نعمت هاش باشم . توی راه اقاجون در مورد اریا و همسرش خیلی صحبت کرد و و حرف های قشنگی در مورد جبران زندگی و برگشت به مسیر اصلی زد . ولی به قول ارین که در مورد اریا گفته بود که اینقدر مغرور هست و بعد از ازدواجش با نادیا تغییر اخلاق داده که حد نداره و این جور نصیحت ها روش کار ساز نیست . با رسیدن به خونه از همه تشکری کردم و شب بخیری به همه گفتم و راهی اتاق خودم شدم . با ورودم به اتاق دوباره یاد امروز ظهر افتادم که ارین منو مثل یه دختر بچه بغض کرده در آغوش گرفته بود و منم خیلی بی پروا در بغل مردانه اش اشک ریخته بودم تا از عصبانیت و اشفتگی روحیم کم شود . جایش خالی بود ...... نگاهی به برنامه کلاسی ام انداختم ..... خدا رو شکر فردا کلاسی با کیایی نداشتیم که اگر هم داشتیم قصد حضور در کلاسش رو نداشتم . حتمن باید فردا پیگیری می کردم تا بفهمم استاد این درس در مقطع غیر حضوری کیه تا بتونم از طریقش این درس رو در این ترم پاس کنم . وضو گرفتم و کمی قران خوندم که دیدم گوشیم روشن و خاموش شد . از روی میز تحریرم برداشتم که دیدم ارین برام پیام داده : صدایی زصدای عشق تو خوش تر نشیندم من ........ شبت بخیر عزیز تر از جونم . از پیام شاعرانه و عاشقانه ای که برام فرستاده بود قلبم پر شد از شعف و شادی که لبخندی زیبا بر لبام نقش بست . براش سریع تایپ کردم : شب توام بخیر ارین جونم ..... خوابای قشنگ ببینی اقایی ........ نویسنده اینجاست https://eitaa.com/joinchat/4126474568C29625714d6 فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( خانه ای برای رضای دوست ) ♦️ نگهبان: هی مرد عقب برو....تو نمیتوانی وارد این خانه شوی... ♦️ پادشاه: آ آخر چرا؟!!! من پادشاه این سرزمینم...! ♦️ نگهبان: هرکه میخواهی باش...اجازه ی ورود نداری...ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ فقط ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..دور شو.... صداپیشگان: نسترن آهنگر،کامران شریفی،مجید ساجدی،علی حاجی پور،مسعود سفری،امیر مهدی اقبال نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی @radiomighat @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 استودیویی زیبای «آغوش خدا» ▫️ با نوای حاج‌ محمود ◽ ویژه ماه ✔️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
۱🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت ۱۵۲ ........ سریع پیامم سین شد و به کسری از ثانیه جواب داد : خوابای من فقط با خودت قشنگه ..... شیطونی نکن .... بخواب فدات شم ..... جدیدا باهات حرف می زنم خواب از سرم می پره ..... بدجور بد عادتم کردی . براش چند تا ایموجی بوس فرستادم و گوشی رو گذاشتم کنار و به قران خوندم ادامه دادم تا جز تموم بشه . دیگه خوابم گرفته بود ...... روز و شب پر ماجرایی رو پشت سر گذاشته بودم و فعلا باید استراحت می کردم تا خستگی از تنم در بره . صبح روز بعد با صدای الارام گوشیم از خواب بیدار شدم . وضو گرفتم و نماز اول وقت صبحم رو قامت بستم که سلام نماز رو دادم صدای ویبره گوشیم برا پیامک بلند شد ...... ارین بود : صبح شما عسلی خانوم ....... قبول حق باشه نمازتون ..... قول دادم به خودم که نمازم اول باشه .... البته مدیون توام خانومی . سریع براش تایپ کردم : صبح شما شکلاتی همسر جان .... مناجات شما هم قبول حق باشه ...... خودت خوبی که خدا دوست داره ..... خواستم جا نمازم رو جمع کنم که گوشیم زنگ خورد ..... نگاهی که بهش کردم دیدم ارینه ......سریع وصلش کردم و با صدایی اروم جواب دادم : جانم ...... سلام .... عجب صبح قشنگیه برام که با صدای تو شروع میشه ...... جدیدا خیلی شیطنت میکنی کیانا خانوم ....... قبلنا خیلی سر به زیر بودیا . هنوزم همون طور سر به زیرم ...... برا شما شیطون نشم پس کجا شیطونی کنم ؟ من فدای شیطونی کردنات ........ همین جوری زنگ زدم حالت رو بپرسم اول صبحی ....... راستی بیرون میری مراقب خودت باش عزیزم ...... هر کاری هم داشتی باهام تماس بگیر . ممنون از اینکه این همه هوام رو داری .... باشه .... توام مراقب خودت باش ..... موفق باشی . بعد از قطع کردن گوشی نگاهی از پنجره به بیرون انداختم ..... طلوع زیبای خورشید رو نگاه کردم یک دفعه دیدم مازیار داره از سر خیابون با لباس ورزشی رد میشه ...... رد نگاهش رو دنبال کردم دیدم داره به خونه مریم اینا نگاه می کنه . بعد از اون ماجرا دیگه مازیار و اون ماشین شاسی بلنده رو ندیده بودم ولی در عوض خبر داشتم بابای مریم با پدرش در مورد مزاحمت مازیار صحبت کرده و حسابی باعث شرمندگی اقای جمشیدی شده . امیدوار بودم دیگه از این جور ماجراها نداشته باشیم . رفتم طبقه پایین و در کنار بقیه صبحانه ام رو خوردم ....... کتایون قبل ظهر بلیت پرواز داشت برا شیراز و من و مامان ملیحه کلی دل تنگش می شدیم . بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن اشپزخونه کتایون حاضر شد و اقاجون و مامان ملحیه بعد از خداحافظی و مراسم بدرقه بردنش فرودگاه تا به پروازش برسه . وقتی بعد از رفتن کتایون و اقاجون و مامان ملیحه پام رو گذاشتم داخل خونه از تنهایی و سکوتی که رو خونه حکم فرما بود دلم گرفت و یه بغض کوچیک گلوم رو فشار داد . کتایون قبل از عید پیش ما بود و این چند وقت حسابی به بودنش عادت کرده بودیم ..... ولی خب به قول مامان ملیحه باید بر می گشت سر خونه و زندگیش ...... از طرفی خودش همه دلش تنگه خانه و کاشانه عاشقانه اش با میثم بود . نگاهی به اطراف خونه انداختم و راهی طبقه بالا اتاقم شدم ...... کمی اتاق رو جمع و جور کردم و کمد کتاب هام رو گرد گیری کردم و لباس هام رو اتو کشیدم . نگاهی به ساعتم انداختم که ۱۰ صبح رو نشون می داد و از سر و صدا های داخل خونه پیدا بود که اقاجونم مامان ملیحه رسونده خونه و خودش رفته بود سر کار . چرخی در اتاقم زدم ...... تازه یادم اومد که باید برای خانوم حق وردی زنگ می زدم تا در مورد پیگیری کارم باهاش هماهنگ کنم . گوشی رو برداشتم و شماره اموزش دانشکده رو گرفتم که بعد از چندتا بوق خود خانوم حق وردی جواب داد : بله ...... سلام خانوم حق وردی ...... خسته نباشین .... کیانا فرهمند هستم . سلام خانوم فرهمند ..... جانم ؟....... امرتون ‌؟ در مورد غیر حضوری کردن درسم باهاتون تماس گرفتم که ببینم چی شد ..... چون من پس فردا دوباره با استاد کیایی کلاس دارم ولی دوست ندارم سر کلاسشون حاضر بشم . نویسنده اینجاست https://eitaa.com/joinchat/4126474568C29625714d6 فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh 🌿 ادامه دارد... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 راه فرشته شدن 🎙 درفضيلت روزه همين بس كه انسان شبيه فرشته می ‌شود فرشتگان غذاي آن ها ذکر خداست نام خداست و ياد خدا کفی فی فضل الصوم أن يکون الصائم شبيهاً بالملک ما می ‌توانيم مثل فرشته باشيم تو فرشته شوی ار جهد كنی از پي آنك برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس اگر ما می توانيم مثل فرشته بشويم چرا نشويم؟ در قرآن کريم عده‌ای را در کنار ملائکه نام می برند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ اگر خدای ناکرده يک عده در حدّ حيوان بشوند که قرآن از آن ها هم خبر داد فرمود «أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ» پس يک مسير ممتدی برای انسان هست اين راه باز است، ما می توانيم هم راه سقوط را طی کنيم «که ـ معاذالله ـ آيه «أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ما را گرفتار کند، هم می توانيم راه صعود را طی کنيم که فرمود شما فرشته شويد در فضيلت روزه همين بس که انسان يک ماه تمرين می کند تا شبيه فرشته شود