#زن_امروزی
ملکه ها و پرنسسها جایگاه خود، دیگران، کلمات، لبخند، اشک، غم، خشم، شادی، همدلی و بسیاری از رفتارها و احساسات دیگر را میدانند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#بانو_خودت_رو_فراموش_نکن
خانمهای عزیزی که تمامی تمرکزتون رو برای زندگی گذاشتین ، آیا می دونید اگه خودتون رو فراموش کنید ، زندگی نیز دوامی نخواهد داشت.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
💚پنج رفتاری که خط قرمز مهمی هستن در قرار اول و باید خیلی جدیشون گرفت :
۱. رعایت نکردن خواسته و حدو حدودهایی
که دارید ، اگه چیزی رو سفارش داد و بهش گفتید دوست ندارید اصرار کرد که خوبه و امتحان کن یا به نظرت احترام گذاشت میتونه خیلی اطلاعات خوبی از اون فرد بهتون بده
۲. رفتارش با بقیه موقع رانندگی یا حتی موقع سفارش دادن توی کافه رو دقت کنید،محترمانه یا عصبی و پرخاشگر؟دید خوبی از شخصیتش بهتون میده
۳. اگه حرف از پارتنر قبلیش شد توجه کنید چجوری در موردش حرف میزنه، مثلا میگه اون دیوونه بود و همه چیزو میندازه تقصیرش یا نه مسئولیت اشتباهاتش رو برعهده میگیره
۴. پشت سر بقیه بد میگه و فقط داره از خودش تعریف میکنه
۵. اگه سوالهای مهم رو جواب نمیده و طفره ،میره مثلا ازش میپرسید هدف از رابطه چیه میگه ما که هنوز شروع نکردیم و چه عجله ای داری
شناخت بهتر آدما تو قرار هایی که باهاشون دارین باعث میشه انتخاب بهتری داشته باشید
/دکتر انوشه /
فـــــوروارد یـــــادت نره😍❤️
اگر رفتار همسرتان برای شما مبهم است، ناراحتی خود را مخفی نکنید. بلکه به دور از پیش داوری و با آرامش علت رفتار همسرتان را بپرسید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه #خانواده
💕#قدریکدیگررابدانید:
✅یکی از شایعترین مشکلات در ازدواج، ندانستن قدر همسر و کاهش حساسیت به نیازهای او در طول زمان است.
💕اما همه ما نیاز به تحسین و ابراز احساسات داریم.
⛔️ بدون اینها فرد شروع به احساس تنها بودن و نادیده گرفته شدن میکند.
🎁با دادن یک هدیه کوچک به هم یا یک تشکر و قدر دانی ساده
❣️سپاسگزاریتان را نسبت به همسرتان نشان دهید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاست_زنانه
🚫هیچ وقت جلو جمع با همسرت درگیر نشو
حتی اگه قبلا درباره این رفتارش بهش تذکر داده بودی
خیلیا منتظر این درگیری تون هستن
به دلسوزی شون نگاه نکن
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🏡🌙اشتقت لك،
هل تفهم، ليلة البداية
ألم غير معالج ...
«دلتَنگ که شدی،
میفهمی،شَب آغازِ
دردیست بیدرمان...»
#شبخوش
■■■🌻
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
.シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
.シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت512
فخرالدین با صدای ضعیف لکنت بیانی که داشت ادامه داد.
_شفای من. دست توعه دختر، منو ببخش ماهتیسا، پیرو ناتوان شدم اما هنوزم این زبان لامذهب که ای کاش از طفولیت لال میشد کارمیکنه. منو حلالم کن، به مرگ خودم راضی شدم و هرروز از خدا طلب بخشش میکنم. دخترم من اون موقع تورو خیلی عذاب دادم بااین که میدونستم پسرم علی آبروی تورو برده اما هرروز تورو بی آبرو خطاب میکردم. هرروز با حرفام بیشتر از کتکایی که میخوردی عذابت دادم. منو جلال کن. تا تو منو حلال نکنی من نمی میرم.
عارفه بر چشم هایی گریون گفت :
_حلالش کن. همش میگه تا ماهتیسا منو حلال نکنه خدا به مرگم راضی نمیشه،تورو خدا حلالش کن.
_من حلالت کردم.
فخرالدین با گریه خوشحالی اش راابراز کرد ومن. باحالی بد از خانه اش بیرون زدم. متوحه شدم خانه آقاجانم که در همسایگی اشان بود با خاک یکسان شده واثری از هیچ کدام از خانواده ام. نیست
آهیل _نگران نباش ازاهالی روستا پرس وجو کردم، خونه آقاجان وسط باغشه وخیلی وقته این جا نیست.
سوار ماشین شدم.
از باغ پراز درخت گذشتیم وبه خانه رسیدیم.
شاخ وبرگ هارا کنار زدم و به خانه نگاه کردم.
پدر پیرم که سالها بود ندیده بودم، بادیدنش چراغ دلتنگی در دلم روشن شد.
سرم. گیج رفت ونزدیک بود روی زمین بیفتم.
اهیل دستم راگرفت وگفت :
_حالت خوبه؟
آره خوبم
آقا جانم. را با ریش های بلند وسفید میدیدم، دیگر جوان نبود. نزدیک تر رفتم، نازلی برادر کوچکش را در بغل داشت وبه همراه آهیل در پشت سرابستادند.
سمت خانه که رفتم، آقا جانم که سرگرم تکه تکه کردن چوب ها در جلو خانه بود، متوجهم شد، عینگ ته استکانی اش را روی چشم جا به جا کردو خیر ه به من لب زد.
_بفرماید.
اشک ریختم و با بغض گفتم.
_سلام.
لب هایم را از بغض به هم. فشردم. حتی تصورش راهم نمیکردم پدرمن را به یاد بیاورد.
_ماهتیسا بالاخره اومدی
_آقاجانم. بله اومدم دورت بگردم اومدم آقا جانم.
وآقاجان بی تفاوت ازمن سمت خانه رفت وگفت :
_خب... دیر آمدی دختر... حالام زود برو از لب چشمه آب بیار تا ننه کلثوم تشنه از شالیزار برنگشته ونلافی تورو سر همه ما درنیاورده.
از رفتار عجیب آقا جانم تعحب زده شدم.
برگشتم به عقب وبه آهیل نگاه کردم.
که صدای یک پسر جوان به گوشم خورد.
_بفرمایید خانم کاری داشتید.
همینکه نگاهش کردم از شباهت چهره اش به خودم ومهرزاد متوجه شدم، محمد برادر کوچک ترم است.
بی هوا سمتش رفتم.
_توباید محمد باشی.
_بله من محمدم شما.
اقا جانم از داخل خانه گفت :
_ماهتیسا رفتی آب بیاری؟ چی شد؟ برو دیگه تا ننه کلثوم نیامده
محمد که از تعجب چشم هایش گردشده بودگفت :
_پس توهمون خواهری هستی که من هیچوقت ندیدمش.
_اون موقع که من این روستا رو ترک کردم تو خیلی بچه بودی.
مهرزاد سمت محمد رفت و به آغوشش کشید، هر چند محمد همچنان با مهرزاد غریبی میکرد.
مهرزاد به محمد نگاه کردوگفت:
_تو برادر متی، برادر من، ماهتیسا، گلاره وگیلدا؟ ما جان کجاست؟ حالش خوبه.
محمد با غمی در صدایش گفت :
_مارجان خیلی وقته مرده. آقاجانم بعد ازمارجان دچار فراموشی شد.
اهیل_از رفتار آقاجان مشخص بود آلزایمر گرفته.
محمد_ننه کلثوم در بستر بیماری مرد، چند سال بعدم مارحان و گیلدا وگلاره هم سرگرم زندگیشون، من موندم واین پدر پیر که هرروز توخونه با دختر خیالی حرف میزنه. دختری که اسمش ماهتیسا ست و بهش ظلم شده. من هیجی از گذشته نمیدونم اما همیشه یه عذاب وجدان بزرگ بین این خونواده رو احساس میکردم که برمیگشت به همون ماهتیسا.
با گریه لب زدم.
_تو خیلی بچه بودی، من خیلی دوست داشتم. جای تو همیشه رو کول من بود، خیلی دلم برات تنگ شده بود. خیلی. قبر مارجان کجاست؟
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
قسمت513
. محمد خیلی شوکه شده بود اما بااین همه سعی داشت خونسردی اش را بابت حقیقتی که ازآن بی خبر مانده نشان دهد.
کمی جلوتررفت وبه گوشه ای از باغ اشاره کرد.
محمد_اونجاس، اقا جان خواست اون جا خاکش کنیم من میرم دنبال گیلدا وگلاره، اوناهم مثل من حتما دوست دارن خواهرشونو بعد ازاین همه سال ببینن.
به سر مزار مارجان رفتم. با درد گریه کردم. وبااو حرف زدم.
_مارجان... مارجان نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده. روزی که داشتم ازاین روستا می رفتم، قبلش تورو از دور دیدم. ازاون روز تاهمین الان فقط خدا میدونه چقدر دلتنگت بودم، هرروز غصه خوردم وگریه کردم.
خیلی گریه کردم و به اتفاق مهرزاد به خانه برگشتیم. گیلدا گلاره را دیدم وهردورابه آغوش کشیدم.
از گذشته گفتیم و آن ها از اتفاقات بعد از فرار من گفتن.
گیلدا _وقتی علی ومراد برای کشتن تو به تهران آمدن ودیگه برنگشتن، یه عصر پاییزی، عارفه به خونمون. آمد گفت آمده تا دور ازچشم مارجانش همه حقیقتی که تا الان پنهان بوده را بگه.
حقیقتی که ما خودمان ازصِحَّت آن خبرداشتیم.بعد از تو مایه روز خوش نداشتیم، آقاجان ومارجان به خاک سیاه نشستن و ننه کلثوم زجر کشید تا مرد. مارجان دق کردو آقاجان خیلی دنبالت گشت وپیدات نکرد. الانم که دچار فراموشی شده وهرروز سراغ تورو از ما می گیره.اقاجان سر تو خیلی خودش را سرزنش کرد، حتی رابطش باننه کلثوم هم دیگه به خوبی قبل نبود طوری که سر تومادر خودش را نفرین میکرد هرروز میگفت، که خودش وننه کلثوم تاابد تو آتش جهنم. می سوزن.اقا جان میگفت خدا نیامرزد مادرم و که باعث شد دخترم را به بدترین شکل ممکن قضاوت. کنم
_زندگی خیلی کوتاهه، به قدر یه پلک برهم زدن، هیچ وقت نمی خوام به عقب برگردم اما خدا میدونه چقدر دلم برای مارجان و آقاجان سابق که هوش وحواسش سرجاش بود باهمه تلخی هایی که داشت تنگ شده. کاش آدما قدر کنار هم بودن رو بیشتر بفهمن، فقط خدا میدونه، وقتی ١٢سالم بود، چه طوری تواین روستا زجر کشیدم اما باهمه این ها هم آقاجان، همه مارجان را حلال میکنم.
باافتخار به روستا برگشته بودم، همه خاطرات کودکی در ذهنم. مرور میشد.همین طور مرور خاطراتی تلخ که سبب خطوط ریزودرشت اطراف چشم وپیشانی ام شده بود.
اکنون در کنار همسرم، دخترم وپسرِ تازه متولد شده ام، همینطور وارش وافراسیاب ومهرزاد، خیلی خوشبخت بودم اما یک حسرت بزرگ. از گذشته همچنان گوشه قلبم بود.
کی گفته گذشته ها گذشته، گذشته های انسان با آدم زندگی میکنند. حتی اگه هرروز به آینده روشنت فکر کنی و دیگه به گذشته برنگردی، شب ها که سرت راروی بالش میزاری همه روزگارت وغم هایت روی سقف خانه جلوی چشمت به خط میشوند.
هرچند باید ایستاد، مقاومت کرد وجنگید.
در روستا که بودیم فهمیدیم همان شب اول فخرالدین جان به عزرائیل داده است. بین مردم روستا پیجیده بود که تا ماهتیسا حلالش نکرده نمرده است.
دل کندن از روستا وگیلدا وگلاره برایم سخت بود اما باید برمیگشتیم. هربار به نازلی نگاه میکردم متوجه میشدم که ذهنش پراز سوال است.
سوال هایی که جواب دادن به آن ها خیلی سخت بود.
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی صبح امروزت زغم دور☀️
دلت ازحسرت هر بیش و کم دور
خدا یارت، نگهدارت، به هرجا🌸🍃
از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور
نصیبت حال خوش، شادی و لبخند😊
لبت از ناله های دم به دم دور
#صبحتون_شاد🌸🍃🌸
#شادبودن
شاد بودن به این معنا نیست که همه چیز خوب است،
شاد بودن به این معناست که شما تصمیم گرفتید فراتر از هرآنچه کامل نیست را ببینید.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi