حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ........ پارت ۶۵ ..... سحری رو که خیلی کم نسبت بهش اشتها داشتم رو با مریم جون خوردیم و بعد
فصل دوم .......
پارت ۶۶ ....
به نظرت اقا امیر بهمون مرخصی میده ؟
اگر بخوایم ازش مرخصی بگیریم باید جلوتر باهاش هماهنگ کنیم که اونم برنامه های کار دفترش بهم نخوره .
پس قول بده بعد از تموم شدن شب های قدر و برگشتمون به کار باهاش صحبت کنی که اجازه بده .
باشه مریم جونم .... نگران نباش ..... بهش میگیم .... یه جوابی میده بالاخره عزیزم .
بعد از اذان مغرب .... اول نمازمون رو خوندیم و بعد کنار سفره افطار کلی دعا کردیم و روزمون رو باز کردیم .... تا ساعت ده چیز زیادی نمونده بود باید زودتر کارامون رو می رسیدیم که بتونیم سر وقت بریم پایین ..... برای سحری کتلت ابدار درست کرده بودم زیرش رو خاموش کردم و فلکه گاز رو بستم .
دلم می خواست یه امشب رو حسابی با خودم خلوت کنم .
مانتو مشکی بلندی تنم کردم و روسریم رو با گیره زیر گلوم سفت کردم و با برداشتن کتاب دعایی کیفیم همراه مریم که اونم اماده شده بود راهی حیاط شدیم .
اقا امیر به ماشینش تکیه داده بود و گوشیش رو چک می کرد .... خبری از اقا فرهاد نبود .
مریم سلامی کرد که باعث شد اقا امیر سرش رو بیاره بالا : سلام .... اگر اماده هستید بریم زودتر که به دعا برسیم .
منم سلامی کردم و پیاده راه افتادیم سمت هیات که سر خیابون بود .
توی راه هیچ کدوم نپرسیدیم که چرا اقا فرهاد نیست .... خود اقا امیر هم حرفی نزد و سکوت بود بینمون .... اقا امیر جلوتر قدم بر می داشت و ما پشت سرش می رفتیم .
وقتی رسیدیم هیات جلوی درب داشتن با بسته های خوراکی نذری پذیرایی می کردن .... هر کدوم یه بسته برداشتیم و راهی داخل هیات شدیم .
قسمت خانوما از اقایون جدا بود .... کفشامون رو در اوردیم و وارد محوطه ای شدیم که سراسر فرش شده بود برای مهمانان دعای اون شب .
اقا امیر هم رفت بین اقایون .... قبل رفتن روشو کرد سمتمون : مراسم که تموم شد زنگ میزنم بهتون که بازم باهم برگردیم ..... دم صبحه تنها برنگردید بهتره .
وقتی رفت .... منو و مریم هم کنار یه باغچه روی فرش نشستیم .... جای دنجی بود .... هنوز اونقدر شلوغ نشده بود ولی سخنران شروع کرده بود و در مورد منزلت شب های قدر صحبت می کرد .
تسبیح عقیقم رو همراه ذکر توی دستم می چرخوندم و به صحبت ها گوش می کردم که مریم دم گوشم گفت : اونجا رو ببین .... اقا فرهاد هم اومد .
نگاهی انداختم اون سمت که دیدم اقا فرهاد هم کنار اقا امیر نشست .
کم کم دعای پر فیض جوشن کبیر شروع شد .... صدای الغوث الغوث های جمعیت انقدر زیبا بود که به جان هر کس ارامش می نشست .... مخصوصا من که محتاج این ارامش بودم .
تموم مدت دعای جوشن .... یاد و خاطره ارین عزیزم یک لحظه از جلوی چشمام محو نشد .
نزدیکی های سحری بود که مراسم دعا و قرآن به سر تموم شد .... جمعیت کم کم از جاهاشون بلند میشدن تا راهی خونه هاشون بشن .... بعضی ها سحری مختصرشون رو اورده بودن و همونجا هم از خودشون و هم از دیگران پذیرایی می کردن .
💐با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۶۶ .... به نظرت اقا امیر بهمون مرخصی میده ؟ اگر بخوایم ازش مرخصی بگیریم باید
فصل دوم ......
پارت ۶۷ .....
همراه مریم از بین جمعیت کم کم جلو رفتیم تا از اونجا خارج شدیم .
اون طرف خیابون .... اقا امیر و فرهاد بودن که منتظر ما ایستاده بودن ... وقتی بهشون رسیدیم دوباره سلام کردیم که هر دو نفرشون خیلی گرم جواب دادن .
حس و حال خوبی بود .... بعد از یه دعای عالی .... اونم توی شبی که تموم فرشته ها از عرش خدا میان روی زمین و کنار ادما براشون تقدیر می نویسن .
کنار مریم و بقیه قدم زدیم تا رسیدیم جلو درب خونه .... اقا امیر رو کرد سمت ما : اگر اجازه بدید من برا سحر یه چیزی سفارش بدم که کنار هم توی حیاط بخوریم .
سریع و با عجله جواب دادم : دست شما درد نکنه اقا امیر ..... ما اندازه کافی غذا بار گذاشتیم .... نیازی نیست توی زحمت بیافتید .... اگر دوست دارید الان یه مقداری غذا رو میارم برای شما .
تا اقا امیر خواست حرفی بزنه .... فرهاد جلو تر پرید وسط کلامش : خیلیم عالی ..... بیاریم توی حیاط صفاش بیشتره .
نفس کلافه اقا امیر بی حوصله به گوشمون رسید .... از حرکت اقا فرهاد نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم و اروم جواب دادم : چشم .... یه چند دقیقه دیگه غذا ها رو میارم پایین توی حیاط .
همین که با مریم ازشون دور میشدیم شنیدم که اقا امیر بهش میگه : فرهاد به جان خودم اگر یه بشقاب غذا بهت بدن حتی حاضری منو به دشمنم بفروشی ..... واقعا که .... حالا اونا یه تعارف کردن .... تو چرا اینجور از خود بی خود میشی ؟.... ازت اینجور کارا بعیده .
قدم که داخل ساختمون گذاشتیم .... زیر غذا ها رو روشن کردم .... خدا رو شکر اونقدری بود که به چهار نفر برسه .... بیشتر به خاطر این تعارفشون کرده بودم برای غذا که مساله مرخصی رو مطرح کنم .... تا اقا امیر هم برنامه های کاری خودشو بچینه .... از وقتی که مشغول کار شده بودیم .... با اینکه مدت زیادی نبود ولی خب حجم کار زیادی رو به من و مریم محول کرده بود و خودشم کارای دفترش زیاد بود .
بعد از گرم شدن برنج و شامی ها .... با کمک مریم همه رو داخل سینی ها چیدیم و راهی حیاط شدیم .
امیر علی :
با رفتنشون به داخل ساختمون .... همونجا توی حیاط منتظر موندیم ..... فرهاد که خودشو زده بود به کوچه علی چپ که بهش حرف نزنم .... ترجیح دادم سکوت کنم .... دست خودش نبود .... خاصیت عشق همینه که ادما رو از خود بی خود می کنه .
اسمون ستاره بارون بود .... و فضای حیاط کاملا مهتابی و قشنگ بود ..... رو کردم سمت فرهاد و با صدای اروم بهش گفتم : چرا دست دست میکنی ؟ .... خب به مامانت اینا بگو .... برید خواستگاری .... اینجوری حداقلش من یه مدت از دستت خلاص میشم .
تک خنده ای کرد : حرفا میزنیا امیر ..... یه بارکی برم خواستگاری که چی بشه .... من حتی نمی دونم منو میخواد یا نه .... یا حداقل دلش یه ذره با منه یا نه ..... فعلا که با من مثل اره و تیشه هست ..... حرف میزنم کم مونده با نگاهش سرم رو ببره .
از حرفاش خنده ام گرفته بود که جواب دادم : انتظار داری دختر مردم بعد از دوبار دیدنت بیاد بگه من عاشقتم .... خوش خیالی فرهاد .... هنوز نفهمیدی دخترا خیلی بیشتر پسرا غرور دارن ..... مخصوصا اینا که به هیچ کس رو نمیدن . 💐با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
قدر کسی بدان
که بداند بهای عشق ...
تب کن برای آنکه بمیرد برای تو ...👌
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
چو غنچه گرچه فروبستگیست کارِ جهان
تو همچو بادِ بهاری گره گشا میباش
#حافظ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🦋❤️
💞 با کلمات دل خانومت رو ببر 🥰
❣گوش زنان همان کار چشم مردان را انجام میدهد. حساسیت زن به شنیدن تعریفهای بینظیر چنان قوی است که حتی بعضی از زنها هنگام شنیدن نغمههای عاشقانهی محبوبشان، چشمان خود را میبندند. برای نمونه:
• تو محبوبترینی
• خانومم تو بهترینی
• مـمنون که کنارمی
• من بهت افتخار میکنم
• از صمیم قلبم عاشقتم
• خانومم تو خوشگلترینی
• ممنون بابت فهم و درکت و ...
👈 با این تعریفها میتوانید راحت همسرتان را شیفته خود کنید 😉
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
عشق
مثل نماز خوندن میمونه
بعد از اینکه نیت کردی
دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹عاشقانہ بسیار عااالی🩷🌿
🌹#تقدیم_حضورتان💜👌
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
هدایت شده از تبلیغات《شهید ابراهیم هادی 》♥️
♦️ هروقت عکسای نوجوونی مو میدیدم حسرت میکشیدم 😢😭
پوست براق ، بینی بدون جوش سرسیاه و یک صورت شاداب که الان ندارم 😔
تا اینکه خواهرم از شهرستان اومد و دیدم با اینکه 10 سال ازم بزرگتره ، انگار که اون ۳۰سالشه 😳
❤️🔥گفتم لعنتی چکار کردی با خودت 😃گفت زیباییشو مدیون این کاناله👱♀👇
https://eitaa.com/joinchat/3046834891C9d0a7308d6
🌸اولین پنجشنبه سال
✨و ياد درگذشتگان
🌸دلمان گرم به خاطره
✨پدرهایی که نیستند
🌸مادرهایی که رفته اند
🌸و دوستانی که بار سفر بستند
🌸خدایا🙏
✨همه اموات و
🌸گذشتگانمان را
✨ببخش و بیامرز و
🌸قرین رحمت خویش قرار بده...
آمین 🙏
عصرتون الهی
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃#فروردین
این کلیپ و بفرست برای
هرکسی که زاده فروردین ماهه
فروردینی ها تگ بشن
فروردین ماهی جان تولدت مبارک❤️
🖌
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به تو دوست خوبم ❤️
رفیق سال نو مبارک
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
آوای خوش هَزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روئیدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
ما یادمون میره که عشق تنها دلیل زندگیه
نوروز هر سال عاشقی رو یادآوری می کنه
دوست داشته باشین، عشق بورزین و لحظه های عمر رو زندگی کنین
زمان منتظر کسی نمی مونه
نوروزتان مبارک و روزگارتان
سرشار از عشق🌹❤️
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
به این دنیا انرژی مثبت بده
تا به خودت برگرده*-*🍪❤️📷
•┈┈••✾•🪴🌸🪴•✾••┈┈•
⊰ • ⃟♥️྅ @gharghate ⊰ • ⃟♥️྅