eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خيلى ساده است.. فكر امروزت، پازل هاى فردا رو مى چينه، هرآنچه آگاهانه يا ناخودآگاه بواسطه " تمركز يا ترس " بهش فكر ميكنى تو روزهاى بعدت نمود پيدا ميكنن... 🌸|
برخواسته از فرق علی عطر خداوند... آه بابا... 🥀رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون 🥀ماندنی نیست علی انا الیه راجعون فرا رسیدن شهادت مولای متقیان آقا امیرالمومنین علی علیه السلام را خدمت آقا امام زمان (عج) و محبان آن حضرت تسلیت عرض میکنم. 🖤 ┄┅┅┅┅┄🥀┄┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک روز قشنگ ☕️ یک دل خـوش 🌸 یک لب خنـدان ☕️یک تن سالــم 🌸دعای امروز من ☕️ برای هرروز شما 🌸سلام عصرتون بخیر
همه میگویند: امروز اولین روز ازبقیه زندگی من است اما من میگویم: امروز آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگارهیچ فرصتی ندارم (وین دایر)
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۷۶ ...... لباسم رو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم .... امروز یه روز سخت بود ..
فصل دوم ..... پارت ۷۷ ...... از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه .... میز مفصلی برای اخرین افطار چیده بود و منتظرم بود .... رفتم کنارش و لیوان چایی رو برداشتم . گرمای لیوان باعث شد یکم اروم بشم ..... امشب از اون شبایی بود که دلم گرفته بود و با هیچی وا نمیشد . فرهاد که قیافه درهم و غمگینم رو دید : نه ..... معلومه امروز سرت به جایی خورده امیر علی .... مدت ها بود اینطوری ندیده بودمت .... بخور .... یخ کرد .... تازه برنج رو گذاشتم دم بکشه واسه شام .... مامانم قرمه سبزی داد ... منم فقط افطاری گرفتم ..... بعد از افطار حرف می زنیم . اهسته تشکری ازش کردم و چاییم رو خوردم . احساس کردم با خوردن چایی سردردم اروم گرفت .... خواستم یکی دیگه بخورم که فرهاد مانع شد و ظرف کوچیک حلیم رو گذاشت جلوم : اینو بخور ..... سردردت از گرسنگیه . اشتهای زیادی نداشتم ولی چند قاشق ازش خوردم و حلیم رو کمی به جلو هول دادم و از جام بلند شدم : دستت درد نکنه فرهاد جان .... من میرم توی پذیرایی .... دیگه نمی تونم بخورم . فرهاد بیچاره که حال منو اینجوری دید هیچی نگفت و منم راهی پذیرایی شدم و روی اولین مبل لم دادم ..... بی خودی کانال های تلوزیون رو بالا و پایین می کردم که فرهاد سر رسید : هر کسی هم ندونه ..... همچین رفتی جلوی تلوزیون نشستی که انگار پای ثابت اخبار و حواشی و صدا و سیما هستی .... برم نمازم رو بخونم بیام .... ببینم دردت چیه . تا فرهاد نمازش رو بخونه لم دادم روی مبل و چشمم رو بستم .... دوباره اومد تو ذهنم .... نیلوفر سرمد .... امروز حتی یه لحظه ام به ذهنم خطور نکرد که با برخوردم حالش بد بشه و از حال بره .... نفسش بند بیاد . کلافه چشمم رو باز کردم .... نفسم رو یکجا فرستادم بیرون تا این نیلوفر سرمدم از کله ام بپره .... همون لحظه فرهاد اومد و با خنده کنارم نشست : خب حالا حرف بزن ببینم چت شده که اینقدر پریشونی ؟ بی هیچ چون و چرایی واسش همه چیز رو تعریف ..... بدون هیچ کم و کاستی .... از صبح که شروع شد و شلوغی وقتم و برخورد نا درستم با دانشجوم .... بد شدن حالش .... همه رو تعریف کردم . فرهاد دستی توی موهاش کشید و با خنده به حرف اومد : تو که اینقدر از دست اخلاق گند خودت زده شدی و از این برخورد هات عذاب وجدان می گیری چرا با ارامش برخورد نمی کنی ..... امیر علی تو چندسال پیش اینجوری نبودی که بخوای اینقدر حرص بخوری و عصبی باشی .... تمومش کن دیگه .... حالا حال دانشجوت خوب شد یا نه ؟ نگاهش کردم .... راست می گفت در موردم .... قبلا تا این حد عصبی نبودم : بهتر شد حالش .... براش اب قند گرفتم .... ازش معذرت خواستم ..... نمی دونم دلش باهام صاف شد یا نه ..... فکرشم نمی کردم با کارم هول کنه و نفسش بگیره . حالا اشکال نداره ... تو دیگه ازش معذرت خواهی کردی تموم شد .... اونم معلومه دانشجوی سر به زیری هست که چیزی بارت نکرده ..... بیا بریم قرمه سبزی و سالاد شیرازی و ترشی گل کلم شور مامانم انتظارت رو می کشه . فرهاد که از جاش بلند شد اکوی صداش تو مغزم بود : معلومه دختر سر به زیری بوده که چیزی بارت نکرده ...... نیلوفر سرمد نه تنها سر به زیر بود بلکه یه سری زوایای پنهان داشت که من نمی تونستم بفمهمش .... چون من فقط یه استادم و تجسس کار من نبوده و نیست . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۷۷ ...... از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه .... میز مفصلی برای اخرین افطار چ
فصل دوم ...... پارت ۷۸ ..... توی فکر بودم که صدای فرهاد بلند شد : بیا دیگه امیر علی .... افطار رو که کوفتمون کردی نفهمیدم روزه اخر رو چه جوری وا کردم .... حداقل الان تشریف بیار شام رو در ارامش کنار هم بخوریم . لبخندی زدم و رفتم سمت اشپزخونه : باور کن اصلا اشتها ندارم فرهاد .... شاید چند ساعت دیگه گرسنه شدم و خوردم . اومد سمتم و دستم رو کشید و برد سمت گاز و درب قابلمه قرمه سبزی رو برداشت : تو فقط یه نفس این قرمه رو بکش بالا اشتهات باز میشه ..... خدایی رنگ رو ببین ..... به به مادرم چه کرده .... جات الحق و الانصاف اول بهشته مادر . عطر قرمه سبزی که بهم خورد واقعا اشتهام تا حدودی باز شد که با خنده رو کردم سمت فرهاد : بکش ببینم اینقدر تعریف میکنی .... اشتهام وا شد . پشت میز غذا خوری روی صندلی نشستم و فرهاد و حین ریختن غذا ها نگاه می کردم ولی فکرم جای دیگه ای بود ..... خدا کنه امشب که خوابیدم از سرم بپره .... دوست ندارم فردا که صبح شد بازم اتفاق امروز بیاد تو ذهنم . با توجه به اینکه افطار خیلی کمی خورده بودم ولی شام حسابی بهم با حضور فرهاد مزه داد ..... تموم مدت حضورم توی شمال و علایم افسردگی هایی که داشتم بعد از ازدواج کیانا رو مدیون فرهاد بودم که مثل که دوست و برادر واقعی تنهام نذاشت و پای تموم کج خلقی ها و بد اخلاقی هام ایستاد تا یکم روبه راه بشم .... یادمه یه بار اونقدر بهم گیر داده بود که از خونه پرتش کردم بیرون تا ساعت یک شب توی راه پله تو سرما نشسته بود ولی منو تنها نذاشت .... البته الان خدا روشکر میکنم که اون دوران گذشت . فرهاد شب رو پیشم موند تا فردا صبح باهم بریم نماز عید فطر که توی مسجد زنجانی ها برگزار میشد که تنها ترین مسجد به محل زندگیم بود . صبح زود قبل از اذان صبح چشم باز کردم .‌‌.... خبری از سر درد و کلافگی نبود ..‌‌‌‌‌... خدا رو شکر کردم وضو گرفتم و تا قبل اذان قرآن تلاوت کردم .... اذان که زد فرهاد رو بیدار کردم و نمازمون رو خوندیم . صبح بعداز خوردن صبحانه جزیی که اشتهایی بهش نداشتم و بعد از ماه مبارک تا چند مدت اینطوری بودم به همراه کیانا و مریم و فرهاد راهی نماز بزرگ عید فطر شدیم . اونقدر از بچگی این قنوت رو دوست داشتم و گاهی توی خونه هم برای خودم زمزمه می کردم .... اونقدری که حفظش شده بودم . بعد از نماز فطریه هامون رو دادیم و راهی خونه شدیم .... توی راه به دخترا تاکید کردم که چمدون هاشون رو هم بیارن که مستقیم بعد از مهمونی شب می برمشون ترمینال تا راهی شمال بشن . فرهاد به طرز عجیبی دیگه جلوشون شوخی نمی کرد و خیلی جدی برخورد می کرد .... این برای منم بهتر بودو ابروم بیشتر حفظ میشد . ناهار رو تنهایی از همون قرمه سبزی که دیشب فرهاد اورده بود خوردم و کمی استراحت کردم ..... خدا رو شکر حالم نسبت به دیشب خیلی بهتر شده بود و دوباره روحیه ام شاد شده بود . حوالی پنج عصر بود که خواستم برم حموم و دوش مختصری بگیرم که صدای پیامک گوشیم بلند شد ..... درب حموم رو رها کردم و صفحه گوشیم رو چک کردم ... پیام از مامان مهوش بود : نمیخوام امشب هم مثل شب های دیگه دیر بیای پیشمون .‌.... مهمون های عزیزی داریم که می خوام توام از اول حضور داشته باشی پسرم .🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
همه میگویند: امروز اولین روز ازبقیه زندگی من است اما من میگویم: امروز آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگارهیچ فرصتی ندارم (وین دایر)
یادتان باشد تعریف از همسر و زحمات او نزد بقیه و زمانی که همسرتان هم صحبت های شما را می شنود، می تواند اثری شگفت انگیز بر روی او داشته باشد.
📛 هرگز با حرف‌هاي‌تان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتي اگر واقعا استقلالي در كار نباشد.. 💪🏼 مردها به اينكه قوي‌تر از آنچه هستند به نظر برسند نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد. 📛 از گفتن خاطرات روابط عاشقانه شكست خورده‌تان براي شريك زندگي‌تان خودداري كنيد. براي قدرت دادن به او كافي است از هيچ مرد ديگري صحبت نكنيد، نه اينكه از مردهاي ديگر بد بگوييد... 💯 در زندگی زناشویی ب همدیگر اعتماد و احترام بگذارید..
وقتی به زور کودک را وادار می‌کنید چیزی بخورد یا کاری انجام دهد، به روانش آسیب رسانده‌اید. با این کار، مانع از شکل‌گیری«منِ مستقل» او می‌شوید، چیزی که برای خوشبخت شدن به نیاز دارد.
یکنواختی در زندگی را تغییر دهید؛ مردان از یکنواختی خسته می شوند …ظاهر خود،آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید.
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸ای خدای شکوه و جلال، ✨ای سلطان عشق، 🌸تو را می پرستیم، سرشار از وجد و نشاط؛ ✨دل ها در حضور تو چون گل می شکفند 🌸و تو را که چون خورشید بر آنها ✨نور می افشانی می ستایند. 🌸ابرهای گناه و غم را از آسمان ما محو کن. ✨و ظلمت شک را از خانه ما بران. 🌸ای بخشندۀ شادی لایزال ✨جام ما را در این روز معنوی از نور صبح لبریز 🌸 گردان. 🌸آمیـن🤲 بسم الله الرحمن الرحیم