eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۱۱۹ ...... اقا امیر دستاش رو قلاب هم کرد روی میز : خب چه کاری از دست من برمیاد
فصل دوم ..... پارت ۱۲۰......... بعد از صرف ناهار و استراحت کوتاهی که داشتیم اماده شدم و همراه اقا امیر و مریم راهی شدیم .... هرچی بیشتر نزدیک میشدم حس اینکه چی میخواد بگه بیشتر منو دچار استرس می کرد که یه وقت نتونم خودمو کنترل کنم . همین ماشین اقا امیر جلوی درب زندان بانی ایستاد .... چشمم خورد به پدر شوهرم که ما رو شناخته بود و می خواست بیاد سمتمون .... اقا امیر زودتر از من پیاده شد و رفت ستمشون ... انگاری داشت متقاعدش می کرد که الان وقت خوبی واسه حرف زدن نیست و بذاره برا یه وقت دیگه که اونم رفت سمت ماشین خودش . پیاده شدم و با اقا امیر و مریم هم قدم رفتیم سمت زندان بانی و از اونجا ساختمون اصلی .... مدیر اونجا از اریا خیلی تعریف کرد ولی من حواسم اصلا اونجا نبود : اقای مجد در مدتی که ما خدمتشون بودیم توی زندان به عنوان اروم ترین زندانی شناخته شدن .... با توجه به جرایمی که مرتکب شدن انتظار داشتیم یکمی توی زندان شر به پا بشه ... ولی حتی کوچکترین کاری بر خلاف قوانین زندان انجام ندادن .... به خاطر همین وقتی در خواست ملاقات دادن ... طبق یه جلسه تصمیم گرفتیم تلاشمون رو برای این ملاقات انجام بدیم تا شاید بشه یه کاری واسش انجام بدیم . البته ایشون جرم های مالی زیادی مرتکب شده که فکر کنم حتی با بخشیده شدن از طرف اخرین دم مقتول مرحوم ارین مجد بازم مدتی رو باید توی زندان سپری کنه . بعد در حالی که پشت میزش ایستاده بود رو کرد سمت من : خانوم فرهمند اگر اجازه بدید بریم که فکر کنم خیلی وقته زندانی رو اوردن .... و توی اتاق انتظار منتظر هست . نگاهی به اقا امیر انداختم که نگاهی به ساعتش انداخت و اروم به حرف اومد : نگران نباشین .... هر جا دیدید که دیگه نمی خواین به حرفاش گوش کنید از اتاق بیاین بیرون .... هیچ کس شما رو اجبار نمیکنه که بخواین با اریا صحبت کنید . زبونم رو روی لب های خشک شده ام کشیدم و از جام بلند شدم .... چندتا اتاق و راهرو رو رفتیم تا رسیدیم به اتاق مورد نظر که رییس زندان رو کرد به اقا امیر : فقط ایشون می تونه بره داخل .... شما بی زحمت بیرون تشریف داشته باشید . بند کیفم رو توی دستم فشار دادم و دستم رفت سمت دستیگره فلزی اتاق ..... انگاری چندین کیلو وزنش بود که نمی تونستم بازش کنم و به هر سختی بود کشیدمش تا باز شد و قدم هام سنگینم رو گذاشتم توی اون اتاق که نورش کم بود . ادمی که پشت اون میز نشسته بود و سرش پایین بود رو یه لحظه نشناختم .... ریش بلند و موهای ژولیده .....صورتی که حسابی لاغر شده بود و اصلا شباهتی با اریا چندسال قبل نداشت . وقتی منو دید از جاش بلند شد .... به دستهاش دستبند بود ..... خشکش زده بود و نگاهم می کرد .... اهسته قدم برداشتم سمت میز و صندلی که رو به روش بود رو کمی کشیدم عقب تر و نشستم روش . اونم خودشو ولو کرد روی صندلی .... لحظاتی فقط سکوت بود و سکوت که زیاد طول نکشید و اریا شکستش : فکر نمی کردم بیای زن داداش . 🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۱۲۰......... بعد از صرف ناهار و استراحت کوتاهی که داشتیم اماده شدم و همراه اقا ا
فصل دوم ..... پارت ۱۲۱ ........ با شنیدن اسم زن داداش فکرم رفت سمت ارین عزیزم .... قفل زبونم شکسته شد : چطور روت میشه تو صورتم نگاه کنی بهم بگی زن داداش ..... کدوم زن داداش .... داداش که خودت کردیش توی گور ..... خودت زندگی خودش و زنش رو نابود کردی . رنگش پرید و ولی چیزی نگفت که ادامه دادم : نیومدم اینجا وقتم رو تلف کنم .... هر حرفی داری زودتر بگو .... حرفای تکراری هم نزن .... اونقدری ارین برام عزیز بود و هست که نتونستم هنوزم که هنوزه با مرگش که مسببش تویی کنار بیام .... تقاضای بخشش و التماس هم نکن .... فقط اگر حرفی غیر اینا هست بگو . خودمم نفهمیدم با چه جراتی این حرف ها از دهانم خارج شد .... اریا مات و مبهوت نگاهم می کرد ... انگاری اونم فهمیده بود دیگه اون کیانایی نیستم که هرچی بگه و هر کار کنه فقط گریه کنم و حرفی نزنم ..... گرچه بغض در گلوم داشت خفه ام می کرد . چند دقیقه همین طور نشستیم و حرفی نزد .... کیفم که رو پام گذاشته بودم رو برداشتم و از جام بلند شدم که برم از اتاق بیرون که زبون وا کرد : بشین ..... امون بده حرف بزنم .... باور کن قصدم این نیست که بخوام با حرفام باعث بهم خوردن ارامش الانت بشم .... قصد تقاضای بخشش و التماس هم ندارم .... میدونم اونقدری ارین برات عزیز بود که زمانی که زنده هم بود حاضر نبودی خار به پاش بره چه برسه که من خواسته یا ناخواسته شدم سوهان روح یه خانواده . اب دهنش رو قورت داد و ادامه داد : فقط خواستم بیای اینجا وضع فلاکت بارم رو ببینی ..... که اگه روزی صد برابر بدتر هم سرم بیاد حقمه ...... اگه الان نادیا تموم اموالم رو بالا کشیده و رفته حقمه ..... اگر بابام با اینکه میدونم داره تلاش میکنه من از این زندان بیام بیرون ولی چشم نداره منو ببینه حقمه .... از اینکه خواهر و مادرم کمرشون به خاطر من بی عقل خم شده و مادرم دوست نداره منو ببینه و شب و روزش شده از ارین گفتن حقمه ..... حقمه که این همه ذلیل شدم . ولی فقط .... به اینجای حرفش رسید سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت . چیزی نگفتم تا خودش ادامه بده که همینم شد : ولی به جان مامان فروزانم قسم من نمی خواستم یه تار مو از سر ارین کم بشه .... داداشم بود ..... برام عزیز بود .... نفهمی کردم ..... ندیدم اصلا چی شد ..... ارین برام عزیز بود ..... خودش اومده بود پی دعوا و مرافه ..... باور کن قصدم کشتنش نبود . تنم داغ شد و دیگه نتونستم جلوی گریه خودم رو بگیرم .... بازم روز مرگ ارین برام تداعی شد .... روزی که دلم و قلبم و روحم با هم مرد . دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا صدای گریم بالا نره .... دیگه نفس کشیدن واسم سخت بود ..... از جام بلند شدم و درب اتاق رو باز کردم ازش زدم بیرون . اقا امیر اون ور تر داشت با مسئول زندان حرف میزد .... وقتی منو دید صحبتش رو قطع کرد و اومد سمتم که داشتم از راهرو خودمو به یه محیط باز واسه نفس کشیدن می رسوندم که صدام زد : خانوم فرهمند ..... کیانا خانوم ؟🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
احساسات همسرتان را بپذیرید❗️ 💌برای این که همسرتان با شما روراست باشد سعی کنید او را درک کرده و برای افکار و احساساتش ارزش قایل شوید. 💌 اگر حرف‌ها و گفته‌های او مطابق میل شما نیست از خود واکنش تند نشان ندهید زیرا به این وسیله بذر بی‌اعتمادی در زندگی خود می‌کارید. 💌 وقتی همسرتان با شما درد دل می‌کند و راز دلش را با شما در میان می‌گذارد، احساساتش را بپذیرید و به او نگویید که اسرار درونش ناخوشایند و بی‌رحمانه است. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
💜🦋💜 🧕اینجوری خودت رو تو دل مادرشوهرت جا کن ...🥰😉 ❣تو برخورد با مادر شوهرتون هميشه يه جوري محبتتون رو بهش نشون بدين، مثلا دستشو وقت روبوسي فشار بدين. با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون ظاهر نشین. بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه! 👈 هیچوقت ارزش کاري كه تو خونه مادر شوهرتون كردين (مثل ظرف شستن يا غذا پختن) با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬ یا وظیفه بود پایین نیارین. یه لبخند مهربون و شيك کافیه ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
✨🌹✨🌹✨🌹✨ خانمها بخوانند 🌸🍃خیلی از زن ها فکر می کنند که، محبت و دوست داشتن، «فقط» وظیفه ی مردان است و زن، فقط باید خواسته شود و خواستنی باشد. این که زن باید خواسته شود به این معنا نیست که دیگر نباید به مرد محبت کند. تلقی خیلی از زن ها این است که مردان باید بورزند و از لحاظ عاطفی، خود را مورد توجه قرار دهند. این طرز و تلقی، یکی از دلایل فاصله ی عاطفی مردان از زنان است. فراموش نکنید که محبت، یک امر دو طرفه ست. زن به مرد، مشوق مرد برای ابراز محبت بیش تر است. فراموش نکنید که محبت، یک امر دو طرفه است. محبت یک طرفه، خسته کننده است. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
می خواهید در رابطه با تربیت فرزندتان موفق باشید؟ کاری را که سازندگان بازی های کامپیوتری برای جلب و جذب فرزندانتان انجام می دهند را استفاده کنید. آنها با تحریک قسمتی از مغز که متعلق به احساس خوب و پاداش در انسان است باعث ترشح هورمون دوپامین در افراد می شوند و می بینیم بچه ها گاهی تن به هر کاری می دهند تا بازی خود ادامه دهند. کار خوب را با حس خوب و پاداش در ذهن فرزندتان نهادینه کنید. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🉐اگه میخواین توی رفتارتون و برخوردتون با همسرتون موثر تر و لطیف تر باشین:  🔹🔸وقتی همسرتوت حرف میزنه مستقیم نگاهش کنین و مرتب با سر حرفش رو تایید کنین یا جملات تاییدی بهش بگین. مثل درست میگی و ... و مهمتر از همه اینکه لبخند به لب داشته باشین  🔸🔹اگه نقدی هم به حرفش دارید، همون اول نزنین توی ذوقش. اول سعی کنید با چند تا نکته مثبت توی حرفهاش تاییدش کنین و بعد نظر خودتون رو با ملایمت بگین. مطمئن باشید که اینطوری اثر حرفتون خییییلی بیشتره. ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
گران باش بُگذار تا بَهایت را پرداخت کنند آدمها چیزهای مُفت را مُفت از دست میدهند ... ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
« زندگی » و « زمان » معلم های شگفت انگیزی هستند. « زندگی » به ما می آموزد از « زمان» درست استفاده کنیم. و « زمان » به ما ارزش « زندگی » را می آموزد. آرامش نپرداختن به مسائلی است که حل کردنش سهم خداست....