✨﷽✨
❤️🍃❤️
#هنرهمسرداری
#احترام🙏🌷
♻️مهمترین عامل در یک #رابطه چیست؟
👈🙏مهمترین عامل در روابط #احترام است.
👈❌بدون احترام نمی توانیم #اعتماد بسازیم
👈❌ و بدون #اعتماد هیچ چیز وجود ندارد.
برای رشد روابط سالم نیاز به یک فضای #امن داریم.
🔵فضای #امن بدون #اعتماد ساخته نمی شود
✅اما #اعتماد هم بدون #احترام ساخته نمی شود.
💢بنابراین
👈🙏 #احترام
خاکی است که #رابطه_سالم در آن رشد می کند
👈🙏 #احترام
👈👌← #اعتماد
👈✅← #فضای_امن
👈❤️← #رابطه_سالم
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
وقتی شهید حسن باقری ۳۰ سال پیش از #نابودی_اسرائیل صحبت میکنه و میگه:
معلومه که آمریکا نمیخواد #اسرائیل از بین بره...
اما نمیدونن که جلوی معنویت را که دیگه با توپ و تانک نمیشه گرفت...
#طوفان_الاقصی
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
✨🌹✨🌹✨🌹✨
#تعـــــریف_وتمـجید_از_همـــــسر
🌸🍃هر از چند گاهی وقتی از مهمونی برمیگردین به همسرتون بگین که:
" تو کُلِ مردهای فامیل ما تکی"
" هیچ کس توی فامیل به اندازه من خوشبخت نیست"
"فلان ویژگی ات باعث شده من تو فامیل بهت افتخار کنم"
باور کنین که مرد #پر رو نمیشه. باور کنین که اثر این انرژی مثبتی که به همسرتون میدین ده برابر به زندگی خودتون بر میگرده حتی، حتی اگر واقعا شما خوشبخت ترین زن فامیل نیستین باز هم این رو به همسرتون بگین تاثیراتش رو میبینین
🌸🍃البته دقت کنین: دائمی و #همیشه_نگین که کلیشه و تکراری بشه و خودتون هم بسنجین و بر حسب موقعیتتون تعریف و تمجید کنین.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.☀️....
🌈سلام صبح بخیر دوست قشنگم.. 🍁
صبح پاییزیتون شاد و با طراوت🍁🍂
اول هفتتون شاد و پراز انرژی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 ولادت با سعادت یازدهمین حجت خدا، پدر بزرگوار امام زمان ارواحنا فداه، حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام مبارک باد.
#میلاد_امام_حسن_عسکری🤍
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ....... پارت ۳۳۸ ....... حنانه اشک می ریخت و به حرفام گوش می کرد .....وقتی سکوت منو دید : م
فصل دوم .....
پارت ۳۳۹ .......
منم از اینکه دوست خوبی مثل تو پیدا کردم خیلی خوشحالم .
حنانه اینا فردایی صبح برگشتن جنوب ..... تنها شدم .... از تنهایی و تک بودن دلم گرفته بود .... بی بهانه چادر سرم کردم و راهی بازار شدم ..... از مغازه زعفران فروشی بزرگ برا همه زعفران خریدم ..... بعدش کلی نخودچی کشمش خرید کردم ..... توی راه برگشت به هتل ادویه خریدم و هل .... زرشک و کلی خوراکی خوشمزه ..... با یه کوله بار وسیله برگشتم هتل .... خسته و کوفته ولو شدم روی مبل .... تلفن همراهم یکسره زنگ میخورد .... توی بازار چون دستم پر بود نمی تونستم جواب بدم و از جیبم در بیارم .... دست کردم داخل جیب مانتوم و گوشی رو کشیدم بیرون ..... شماره اریا افتاده بود ..... هفت بار زنگ زده بود .... بازم داشت زنگ می زد ..... بی حوصله دستم رو گذاشتم رو اسمش و تا دکمه مسدود کردن مخاطب بیاد بالا و بعدش مسدودش کردم .... کاری باهاش نداشتم .... پس زنگ زدنش هیچ فایده ای نداشت .... عذرخواهی و بخشش درد از زندگی از دست رفته ام دوا نمی کرد .
گوشی رو روی عسلی جلو مبل رها کردم و رفتم حمام .... بعد از حمام تموم وسایل خریده بودم رو به عنوان سوغاتی واسه همه بسته بندی کردم و چیدم داخل چمدون ..... وضو گرفتم و راهی حرم شدم ..... توی راه همش فکرم درگیر این بود که چه تاریخی بلیط واسه برگشت بگیرم ..... اخه اقا امیر گفته بود یک ماه میرن کیش ولی حالا دو هفته ای می خواست برگرده .
نه دلم می اومد از اینجا دل بکنم و برگردم و هم اینکه دلم واسه کار و بارم داخل تهران تنگ شده بود ..... هر چند هم که اومده بودم مسافرت باید بر می گشتم .
سفر دو هفته ایم به مشهد تمام شد ..... دیروز که مریم تماس گرفته بود گفته بود که فردا شب بلیط دارن واسه برگشت به تهران .... ولی بهش نگفتم که ظهرش منم بلیط دارم برا برگشت .
حالام توی هواپیما نشسته بودم و به امید روزای خوب داشتم بر می گشتم تهران .... ارین همیشه می گفت امید قشنگ ترین حس تو زندگی ادماست .... امید داشته باش به روزای خوب .
از هواپیما که پیاده شدم بعد از گرفتن وسایلم از تحویل بار با یه اسنپ تاکسی رفتم سمتم خونه ..... هوا روشن بود .... ولی داشت غروب می کرد که رسیدم خونه .
از درب ورودی کوچک ساختمون رفتم داخل .... وسایل و چمدونم رو هم کشیدم داخل ..... خواستم درب رو ببندم ... که کفشی مردونه لای در قرار گرفت و مانع از بسته شدن در شد ...... از رو هم نرفت هر چه قدر فشار دادم درب رو تا پاش رو بکشه نکشید که نکشید .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
فصل دوم ......
پارت ۳۴۰ ......
عصبی از اینکه چه شخصی به خودش اجازه داده این کارو بکنه در رو باز کردم ..... مردی با لباس مشکی و کاپشن چرم مشکی ..... ته ریش انکادر شده و موهای کاملا مرتب ..... اونقدر از اینکه غریبه بود و به خودش جرات همچین کاری داده بود عصبی شدم و به حرف اومدم : پاتون رو ور دارید اقای محترم .... نسبتی با این ساختمون دارید ؟
نیم خندی به صورتم پاشید : با این ساختمون خیر .... ولی با افرادش شاید .
لطفا پاتون رو بردارید ..... با کی کار دارید ؟ ..... اگر پاتو برنداری از جلوی در زنگ می زنم پلیس بیاد پاتو برداره .... ایجاد مزاحمت نکن برو پی کارت .
صدای خنده مردانه اش در هوای ازاد شکست : عجب جسارتی .... چه زبون درازی ؟ ..... تا حالا این همه جسارت یه جا از یه خانوم متشخص ندیده بودم ..... دیگه چی داری تو چنته .... رو کن ببینیم .
عصبی شده بودم از اینکه نه خودشو معرفی می کرد ..... نه میل داشت پاش رو از لای در ور داره و خیلی هم وقیحانه صبحت می کرد : چقدر پرویی شما .... پات رو ور دار میگم .
خواستم گوشیم رو در بیارم و زنگ بزنم به پلیس ۱۱۰ که به حرف اومد و پاش رو کشید : به جناب وکیل و نو عروسشون سلام منو خیلی برسونید ..... تبریکات واصله رو خدمتشون عرض کنید ..... بگید زود زود خدمت می رسم .
با رفتنش درب رو بستم .... مردک روانی بود .
درب رو بستم و غر غر کنان خواستم از پله ها بالا برم که حرفای نیلوفر تو گوشم اکو شد : ارسلان اگر از زندان بیا بیرون نمیذاره اب خوش از گلوم پایین بره .
با بهت چندتا پله رفته رو برگشتم ..... اون عوضی ارسلان بود ..... اینجا رو چه جوری پیدا کرده بود ..... کی از زندان ازاد شده بود ..... درب رو باز کردم تا شاید دوباره اون عوضی رو ببینم که خشکم زد .
برا لحظه ای نفسم رفت .... اریا اینجا چه می کرد ..... اینجا چی می خواست ..... کی ادرس اینجا رو داده بود بهش ..... خواستم درب رو سریع ببندم که مانع شد و مچ دستش لای در موند : زن داداش ..... زن داداش ..... تو رو خدا گوش کن به حرفم ..... باز کن این درو ..... دستم شکست ..... نمیخوام اذیتت کنم ..... فقط به حرفام گوش کن ..... هیچی ازت نمیخوام .... فقط به حرفام گوش کن .
از پشت در فریاد زدم : چی میخوای اینجا ؟ ..... برو رد کارت ..... کم نبود زندگیم رو پاشوندی از هم ..... برو رد کارت تا زنگ نزدم پلیس بیاد ..... کی ادرس اینجا رو داده بهت ؟
همچنان دستش لای در بود : دستم شکست .... باز کن این درو .... از پدرتون گرفتم ادرس رو .... تا حرفام رو نزنم نمیرم از اینجا .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
♥️🍃
صدا ڪردنت را دوست دارم !
صدایت ڪه میڪنم
روحی تازه
در من جوانه میزند ..
تا میتوانی جوابی نده تا برسم به جانت...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
♥️🍃
آدم
اگر عاشق باشد
برای دوست داشتنش
دلیل نمیآورد
چرتکه نمیاندازد
حدو مرز نمیگذارد ...
آدم اگر عاشق باشد
تمام قد دل میدهد ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌹🍃🌹
🔴 #تغییر_فضای_بیروح
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد تلنگر و استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم قرآن، مناجات، روضهای دلنشین یا کلیپی زیبا از شهدا و یا سخنان کوتاه اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به معنویت عامل ازدیاد آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
♥️🍃
زندگی همینه :
انتظار یه آغوش بی منت …
یه بوسه بی عادت …
یه دوستت دارم بی علت …
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای سادهس...❤️🔥
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅