eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتری عزیزی معنی زن خانه دار❤️ ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
👩 💞گاهی که نوبت همسرتان است بچه ها را از کلاس به خانه بیاورد، شما این کار را انجام دهید.  💞روزی را بدون بچه ها برای خوردن قهوه بیرون بروید. 💞زبان جدید یا مهارت جدیدی را یاد بگیرید. همسرتان از این تلاش شما استقبال خواهدکرد. 💞برای همسرتان هدیه ای بخرید که او همیشه آن را دوست داشته است. 💞عکس های دوران نوجوانی همسرتان را با او تماشا کنید و به او بگویید از همان آغاز نوجوانی هم ظاهر برازنده ای داشته است. 💞در گوش او نجوا کنید که دوستش دارید. بارها این جمله را در گوشش بگویید. این کار موجب می شود احساس خوشحالی کند. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
هیچ زن و شوهری پیدا نمی شود که با هم اختلاف نداشته باشند و اگر زن و شوهری بگویند ما با هم اختلافی نداریم یا کاملاً دروغ می گویند و یا آنقدر احمق و نادان هستند که اختلاف ندارند ! پس ما همه اختلاف داریم و این یک مسئله عادی و طبیعی است اما مسئله و بحث مهم اینجاست که آیا قادر به طرح و حل اختلاف هستید یا نه؟! شما باید به جایی برسید که به این نتیجه برسید که من و تو سر این موضوع با هم اختلاف عقیده داریم و نظراتمان متفاوت است و تمام شما باید بفهمید او آنگونه فکر می کند و او بفهمد که شما اینگونه فکر می کنید و نظر خود را بر دیگری تحمیل نکنید. با هم گفت و گو کنید ، مسائل را طرح و سپس حل کنید. هر کس حرف خود را بزند و به حرف دیگری نیز با دقت گوش دهد. سپس به یک توافق برسید. حتی توافق کنید که توافق ندارید ، سر این مسئله ( برد برد ) در مسائل مهم نیز در صورت بروز اختلاف اساسی به روانشناس مراجعه کنید. یادمان باشد در زندگی زناشویی ، تحمیل و تهدید نداریم و هر کس اختلاف زناشویی رو بخواد ببره ، کل رابطه و زندگی زناشویی را باخته. ‌‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
🖤چادرت را بتکان روزی ما را بفرست ای که روزی دو عالم همه از چادر توست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درک زهرا شهید میخواهد مادر ما شهید پرور بود دنیای من بی تو سوت و کور و پوچه... کاشکی اون روز بودم اونجا توی کوچه...! 😞 🎤 کربلایی 🏴 ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ
امروز اگر نفس میکشی پس خوش بِ حالت !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشکشِ اولِ صبح ، یک دعای خیر و یک سلامِ گرم به تو که بهترینی😍 صبحت بخیر عزیزان🍂🍁
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۸۰ ....... اما خانوم فرهمند و خانوم رادمنش .... براتون یه پیشنهاد ویژه دارم ..
فصل دوم ...... پارت ۳۸۱ ...... برا لحظه ای سکوت حکم فرما شد بعدش اهسته گفتم : به نظرتون می تونم تنهایی از پسش بر بیام ؟ .... چون اولین کارمه و درسته درسش رو خوندم ولی تجربه کافی ندارم . اقا امیر یه پوشه ابی رنگ دکمه دار اورد گذاشت جلوم : این تموم مفاد و برنامه هایی هست که جناب کاویانفر میخوان وکیلی که این کار رو قبول میکنه براشون انجام بده .... تمام و کمال .... ببرید خونه .... مطالعه کنید .... مطمئنم از پسش بر میاید ... بعدشم گفتم که هر کاری که اونجا براشون ردیف میشه از جانب شما باید زیر نظر خودم باشه تا بتونم ایراد کار رو برطرف کنم . پوشه رو توی دستم گرفتم : امشب حتمن میخونم ..... فردا صبح بهتون خبر میدم که قبول کردم یا نه . صدای خنده ی اقا امیر در فضای اتاق شکست : افرین .... مثل وکلای ماهر حرف می زنید ....‌ ولی باید بگم خدمتتون شما چه پرونده رو بخونی یا نخونی ..... گزینه اخر واسه انجام کار وکالت اقای کاویانفر هستی .... میدونم برا اولین کار حقوقی این یه کار سخت و طولانی هست ولی خوبیش به اینه که براتون تجربیات زیادی میاره . حرف و صحبت دیگه ای زده نشد و از اتاق اومدیم بیرون .... کلی کار اون روز سرمون ریخته شده بود و حتی فرصت فکر کردن به اون پوشه رو هم نداشتم .... غروب بعد از تعطیل شدن شام خونه مریم اینا دعوت بودم . برا شام زرشک پلو با مرغ و قرمه سبزی درست کرده بود .... دستپختش حرف نداشت ....‌ بعد از شام هم کمکش کردم اشپزخونه رو مرتب کنه و اومدم واحد خودم .... یه قهوه واسه خودم دم کردم و پرونده رو اوردم بیرون . مالک شرکت دارویی اسفندیار کاویانفر بود که چهارتا پسر داشت و یه دختر .... می خواست کل سهام شرکتش رو به صورت قانونی بین بچه هاش تقسیم کنه و بچه هاش مدیریت شرکت رو به عهده بگیرن .... کلی هم املاک داشت که اونا رو هم می خواست تقسیم کنه .... کار خیلی وقت گیری بود و نیاز به کلی استعلام و امضا داشت . تازه برا کار حقوقی شرکت هم کلی قانون اماده کرده بود که باید یکی بلد کار بود روی مفاد قرار دادنامه هاش نظارت می کرد .... کاری که ارین هم می کرد ... یه وکیل داشت که رو کل قرار داد هاش نظارت می کرد . بعد کلی کلنجار رفتن با یه سری برگه کپی شده از اسناد دربش رو بستم ..... فکرم خیلی مشغول شد .... من این اسم رو بار ها به گوش خودم شنیدم .‌‌... کاویانفر .... کاویانفر .... چندبار فامیلیش رو به زبون اوردم ولی انگاری مغزم تاب برداشته بود که چیزی یادم نمی اومد ..... یه وقتایی یه چیزایی که میخوای بیاد تو ذهنت اصلا فراموشت میشه .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۳۸۱ ...... برا لحظه ای سکوت حکم فرما شد بعدش اهسته گفتم : به نظرتون می تونم تنه
فصل دوم ..... پارت ۳۸۲ ...... حرف اقا امیر تو گوشم بود .... چه بخوام چه نخوام باید این کارو انجام بدم .... کاش حداقل مریم بود تا دو نفری انجام بدیم . شنبه صبح که رفتم دفتر اولین چیزی که اقا امیر ازم پرسید : چی شد ؟ .... قبوله ؟ .... کار کاویانفر رو میگم . کیفم رو گذاشتم رو مبل : خودتون گفتید باید انجام بدم .... پس دیگه چرا می پرسید قبوله یا نه . خنده ای کرد : پس لطفا کیفتون رو بردارید ... همین الان برید به ادرسی که واستون رو کاغذ نوشتم .... یه قرار ملاقات کاری با جناب کاویانفر .... ایشون سرشون خیلی شلوغ بود خواستن که شما بری اونجا . کلافه به حرف اومدم : الان ؟ ..... یعنی امروز برم اونجا ؟ اقا امیر دستش رو کرد تو جیب شلوارش : اره ...‌‌ الان ..... همین الان .... خودمم دادگاه دارم .... خودم بعدش باهاتون تماس می گیرم که چی شد و چیکار کردید .‌ بعدش رو کرد سمت نیلوفر : پرونده موکل بعدیم رو بیار .... یه قهوه هم بیار لطفا ..... فقط شیرین نباشه خواهشا . بعدشم رفت داخل اتاقش و درب رو بست . نیلوفر از جاش بلند شد و رفت تا قهوه بیاره : موفق باشی .... صبحی که اومدیم دفتر زنگ زد به همین جناب کاویانفر و کلی سفارشت رو کرد .... نگران نباش ... برو توکلت هم به خدا ‌. کیفم رو انداختم رو دوشم : مرسی عزیزم . دوباره از دفتر اومدم بیرون و نشستم پشت فرمون ماشینم که تازه با هزار مصیبت جای پارک پیدا کرده بودم ..... دوباره از پارک در اوردمش و رفتم سمت ادرس ..... یک ساعتی تو ترافیک شهر بود و بعدش ادرس به منطقه ای خارج از شهر پیش رفت .... جی پی اس ماشینم رو روشن کردم تا مسیر داخلش حک بشه تا برا دفعه بعد مشکل پیدا کردن ادرس نداشته باشم . چندین کارخونه و شرکت تو این خیابون بود ..... علاوه بر اون کلی انبار که نمیدونم داخلشون چی نگهداری میشد ..... بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن خیابون شرکت رو پیدا کردم ..... زمین تا اسمون با شرکت ارین تو رامسر‌ فرق داشت .... در واقع یه شرکت بزرگ دارویی بود ..... با کلی پرسنل و خدمه . جلو نگهبانی ترمز زدم که نگهبان اومد بیرون : خانوم اینجا جای پارک نیستا ..... سر خیابون پارک کن .... بحثم نکن لطفا . از اینکه یکسره حرف زده بود خنده ام گرفت ولی قورتش دادم ..... شیشه سمتش رو دادم پایین : سلام اقا ..... فرهمند هستم .... امروز قرار ملاقات با جناب کاویانفر رو دارم . اومد نزدیک تر و کمی دقیق شد : اسمت رو یه بار دیگه بگو .... تا الان ندیدمت این وری ..... باید چند لحظه صبر کنی زنگ بزنم مدیریت هماهنگ کنم ..... بعد اگر درست بود میذارم بری داخل ..... فقط یه هماهنگی کوچیکه .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Hesszendegi/61558 ❤️❤️❤️ ❤️