"دوستت دارم" از دید بعضی از آقایان جملهای لوس است و الزامی برای بیانش نیست
🔹 اما همین جمله کوتاه و مختصر قوت قلبی است برای یک زن، وقتی از زبان شوهرش بشنود.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده اعتماد
➖ چادر مشکی با کیفیت را از ما بخواهید.
🌷🌷 انواع چادر مشکی 🌷🌷
‼️فروش ویژه چادر مشکی های باکیفیت با تخفیفات وقیمت های باورنکردنی ‼️
🌷🌷تنوع رنگ و طرح و جنس🌷🌷
در فروشگاه🔹حجاب بنی فاطمی🔹
شروع قیمت از 0⃣6⃣1⃣ هزار تومان😱
همین الان به بزرگترین فروشگاه ایتا بپیوندید🔥👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
📣فرصت ویژه خرید #چادر_مشکی با تخفیف ویژه و هدایای ویژه 😍😍👇👇
ـ 💠
ـ 🌺🌺 💠💠
ـ🌺 🌺 🌺 🌺🌺
ـ🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺
ـ 🌺 🌺 🌺🌺🌺
ـ 🌺 💠💠 🌺
ـ 🌺 🌺
سریع بزنید روی شکل بالا☝️☝️
🎁یک سورپرایز ویژه برای شما عزیزان که از تخفیف و هدایای ویژه لذت ببرید😍😍
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت34 فصل چهار موقع خواب فرصتي يافت تا دوب
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت35
لحظه ای به طرفش برگشت ،وخیره نگاهش کرد ،نگاه آرمین غمگین وپر از غصه بود از اینهمه اجبار دلش گرفت ،با خود اندیشید (خدایا چه كسي روز عروسيش آهنگ غمگين گوش میكند !)
وبا پوزخندی در دل به خود جواب داد:
(پ ن پ ! با این ازدواج زورکی باید بندري بذاره و بزنه و برقص ه )... !
آرمين چنان به فكرفرورفته بود كه انگارخواننده ، واژه واژه اين ترانه را با تمام احساسش براي عزيز از دست رفته او ميخواند .
وقتي به آرایشگاه رسيدند بي هيچ حرفي از ماشین پياده شدو در را بست می خواست قدمی بردارد که صداي آرمين او را متوجه خود کرد.
- ساعت چند آماده اي؟
- نمیدونم !......شايد حدود پنج
- در هر صورت قبلش بهم زنگ بزن ،حوصله علافي ندارم
در کمال خونسردی روشو برگردوند وگفت :
- من شماره شما رو ندارم،پس لطف كنيد شماره آرايشگاه رو برداريد (و به تابلو آرايشگاه اشاره كرد)
- مگه كارتمو بهت ندادم ؟!
دوباره به سمتش برگشت وبا اخم جواب داد
- فكر نكنم اونقدر ازت خوشم بياد كه بخوام كارتتو با خودم اين ور و اون ور ببرم
در حالي كه چهره اش پر از خشم شده بود گفت:
- پس حالا كه از من خوشت نمياد بهتره همینجا بپوسی، تا که من دنبالت بیام!
نیشخندی زد و گفت:
- خيلي دلم می خواد اينكارو کنی و اين ازدواج مزخرف خود به خود كنسل بشه
با پوزخند غلیظی یک تای ابروشو بالا داد وگفت:
- آهان پس به خاطر اينه كه از صبح داري هی رواعصاب من بپر بپر ميكني ؟ نه دختر خانم! از اين فكرهاي خام و بچگونه بيرون بيا،چون اوني كه بايد اين ازدواج مزخرف و برهم میبزد تويي نه من ،پس ساعت پنج همين جا منتظرت هستم و خيلي دلم ميخواد حاضرنباشي تا با هر ريخت وقیافه ای که هستي همراه خودم ببرمت
با حرص نفس عمیقی کشید وباخودش گفت:
شیطونه میگه اون سیلی که دلم میخواد و با تمام وجود بخوابونم زیر گوشش تا که راحت شم!!-
اما خودش را کنترل کرد و بي توجه به تهديدش به طرف آرايشگاه رفت.
نگاهي به ساعت آرايشگاه انداخت ساعت از چهار نیم گذشته بود و او پر از استرس و نگراني بود ؛نه به خاطر تهدید آرمين ، بلكه به اين دليل كه تا چند ساعت ديگر قرار بود دفتري را امضا كند كه حكم نابوديش را داشت .
وقتي مقابل آينه ايستاد خودش هم باورش نميشد اين خودش باشد لباسش هم واقعا برازنده اندام كشيده و موزونش بود .دستياران آرايشگر همه با حسرت زيبائيش را ميستودند .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت36
نازنين كه از ساعتي قبل آمده بود با خوشحالي صورتش را بوسيد و گفت:
نميدوني چقدر ماه شدي !مطمئنم ماه امشب خجالت ميكشه بياد بيرون
با لبخند تلخي گفت:
- چه فايده داره نازی ! وقتی همه اينها فرماليته ست !
- اون اگه امشب با اينهمه زيبائیه تو، عاشقت نشه، مطمئن باش يه تخته اش كمه و يه مشكل اساسي داره
با حسرت آهی کشید وگفت :
- آره ، اون يه مشكل اساسي داره و اونم اينه كه قبلا عاشق شده و ديگه نيازي به دوباره عاشق شدن نداره
- اما من مطمئنم كه اين خودشيفته عوضي نميتونه جز خودش كسيو دوست داشته باشه و مشكل اساسي اونم فقط همينه
با اعلام اينكه داماد پائين منتظرش است با دستپاچگي به نازنين خيره شد .نازنين دست سردش را در دست گرفت ومهربان گفت:
- اين راهيه كه خودت انتخاب كردي سایه ! پس نگران هیچی نباش و با اعتماد به نفس برو جلو
با بغض گفت:
- آرزو ميكنم !همه اينها يه كابوس باشه و زودتر از خواب بيدار بشم نازی
نازنين با لبخند آرامش بخشی گفت:
- تو دختر قوي و محكمي هستي سایه !....من مطمئنم که اين كوه غرور و در هم خرد و نابود ميكني
وسپس تور بلندش را روي سرش مرتب كرد و گفت:
- حالا برو و نگران هيچي هم نباش ، من هميشه كنارت خواهم بود
با حرفهاي نازنين كمي آرامش يافت . نفس عميقي كشيد وبه طرف درب خروجي براه افتاد .آرمين بي خيال و آسوده به درب اتومبيلش تكيه زده بود .انگار در اين عالم نبود و اين عروسي كه با دنیایی از نگرانی وتشویش به طرفش مي آمد اصلا عروس او نيست .با صداي فيلمبردار كه از اوميخواست به طرف عروس برود از عالم خود بیرون آمد و با بي رغبتي تمام به بطرف سایه رفت ودسته گلي را كه مادرش سفارش داده بود را به طرف سايه گرفت .سايه با بي ميلي دست دراز كرد دسته گل را بگيرد اما با لرزش دستش دسته گل از دستش افتاد .
بي اختيار هردو خم شدند دسته گل را بردارند که در يك لحظه نگاهشان در هم گره خورد . براي لحظه اي آرمين متحير ماند و مات و مبهوت خيره اش شد . دو چشم درشت وسیاه درچشمان عسلی وافسونگر سایه قفل شده بود وقلب سایه در سینه اش تند تند میتپید . سریع دسته گل را برداشت وبلند شد آرمين هم به خود آمد و با قيافه ای جدی و خونسرد برخاست وبه طرف اتومبيلش رفت ودرب را برايش گشود.
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
*هر روز پنج الی ده دقیقه بدون گوشی همراه،تلویزیون یا هر عامل مزاحم دیگری؛روبروی همسرتان بنشینید و با هم گفتگو کنید.
نوازش و آغوشتان را به هم هدیه دهید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*ناراحت بود ...
بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتے؟!
گفت: خیلےجامعہ
#خراب شده، آدم بہ گناه مے افته!
رفیقش گفت:
خدا #توبہ رو براے همین گذاشتہ و گفتہ ڪہ من گناهاتون رو مےبخشم.
محمدحسین قانع نشد
و گفت : «وقتےیہ قطره جوهر مےافتہ روے آینہ، شاید دستمال بردارے و قطره رو #پاڪڪنے ولی آینہ #ڪدر میشه...»
اینجا بود ڪہ فهمیدم این بشر چقدر #جلوتر از ما میپرد... :)
#شهید_محمدحسین_محمدخانی♥️🕊
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙
*#داشتن #عفت #زبان یکی از #خصوصیات یک #زن و #شوهر #شایسته است.*
🍃🌸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت36 نازنين كه از ساعتي قبل آمده بود با خ
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت37
ميخواست بدون کمک آرمین سوار شود كه فيلمبردار مانع شد و از آرمین خواست بازويش را بگيرد و به او كمك كند. آرمين زير لب زمزمه کرد:
- از اين بيمزه بازیها متنفرم!
اگر چه خشمی در نگاهش دیده نميشد ،اما در صدايش خشمی همراه بیزاری، مشهود بود .دست برد تا دست سايه را بگيرد كه سايه مانع شد و با لجاجت گفت:
- اولا ما هنوز به هم محرم نيستيم، در ثانی من بدون كمك شما احساس بهتری دارم
از نگاه آرمین تنفر عمیقی را به وضوح حس كرد .فیلمبردار با حالتی عصبی زیر لب زمزمه کرد
-این دیگه از کدوم بیقوله آسفالت ندیده ای پیدا شده
از این حرفش نازنین با خنده ای شیرین وبه طرف سایه رفت .سايه بدون كمك آرمين سوار اتومبيل شدو نازنين در حالي كه دنباله بلند لباسش را جمع ميكرد به اتومبيل تكيه داد و با لبخند گفت :
- سایه ! اينقد خوشگل شدي كه به خدا اگه پسر بودم حتما امشب ميدزدديمت
آرمين در حالي كه كمر بندش را در قفل می زد نيم نگاهي تحقیر آمیز به او انداخت و هيچ نگفت نازنين دوباره با شیطنت گفت:
- اقا داماد مواظب عروسک خوشگل وامل ما باش ، بلا ملايي هم سرش نياري بگي عروس فرار كرده كه من اینجا شاهدم، ضمنا ! با سرعت بالا هم نمي رونی چون سايه عزیزم از سرعت بالا ميترسه
سپس گونه سايه رو بوسيد و درب اتومبيل را بست و گفت:
- فعلا خدانگهدار، تو باغ ميبينمت
سايه گفت :
-كجا ؟! بيا با خودمون بريم ديگه
نازنین سرخوش لبخندی زد وگفت :
-ميخواي فيلمبردار پوستموغلفتي بكنه ، .فعلا باي
با رفتن نازنين آرمين حركت كرد وآرام پرسید:
- دوستت جريان ما رو ميدونه ؟
- آره ! مگه اشكالي داره؟
با بي تفاوتي گفت:
برای من نه ! ولی خودت اصرار داشتي كسي بويي نبره ؟
نگاهش را به خيابان دوخت و آهسته گفت:
-نازنين برا من هركسي نيست !
هر دو سکوت کردند ودرافکارشان به چند ماهي كه قرار بود در كنار هم سركنند مي انديشيدند.
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت37 ميخواست بدون کمک آرمین سوار شود كه ف
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت38
وقتي عاقد خطبه عقد را جاري كرد ، نگاه آرمين بی اختیار در آينه به چهره معصوم و بغض آلود سايه افتاد . لحظه اي دلش گرفت، چرا اين دختر پاك و معصوم بايد قرباني تعصب وغرور خانواده اش ميشد اما با يادآوري اينكه سايه زنيست مثل همه زنها ، با خوي و خصلت شيطاني كه پشت نگاه معصوم وبيگناهش ديوي خفته است ، نگاه بی تفاوتش را از او برگرداند .
عروسی در باغ بزرگ و زيباي خانواده مشایخ برگزار می شد .سايه از اينكه مي ديد ديگران اينهمه خوشحال و سرحال هستند ،دلش پر از غصه شد ،به نظرش مي رسيد كه همه دست به دست هم داده اند تا كه او را روانه زندان بدبختي اش كنند .به جاي خالي آرمين در كنارش نگاهي انداخت تنها چند لحظه كوتاه كنارش نشسته بود و سپس به بهانه خوش آمد گويي به دیگران به ميان جمع رفته بود .همیشه در آرزوهایش برای خودش چه عروسی تصور میکرد .پوزخندی به افکاروآرزوهای بر باد رفته درون ذهنش زد ونگاهش را درمیان جمعیت به دنبال داماد فراریش گرداند
با صداي گرم آرتین به طرفش برگشت .آرتین در حالي كه روي صندلي داماد مي نشست با اكراه گفت:
- اين ازدواج خجسته ومیمون و تبريك میگم
در لحن كلامش همه چيز بود.هم ناراحتي و دلخوري هم كنايه ، طنز......
با لبخند تلخي گفت:
- خودت خوب میدونی كه این ازدواج اصلا خجسته نيست
- توبايد به حرف من گوش ميدادي وخودت و بدبخت نمي كردي
آرتین راست ميگفت حتي تا قبل از اينكه عاقد خطبه عقد را هم بخواند از سايه خواسته بود اين بازي را برهم بزند ولي سايه با لجبازي فقط به او گفته بود
- (ديگه هیچ راه برگشتي نيست !)
سايه با قلبي پر از اندوه گفت:
- نمي تونستم این کارو کنم !،خواهش ميكنم منودرك كن
- تو خودتو فداي خانواده ات كردي سایه و چيزي كه بيشتر از هرچيزمنو عصبي ميكنه اینكه اونها اينو نمي دونن
نگاهش را میان جمعیت گردانند و به پدرش كه در كنار آقاي مشايخ نشسته بود خیره شد. از خوشحالي پدرش احساس رضایت کرد وگفت:
- ببين ! هيج وقت پدرم رو اينهمه شاد وسرحال نديده بودم . طي اين دو سالي كه گرفتار اين بيماري شده ، حتي يكبار هم جهت مراسمات از خونه بيرون نرفته و اما حالا خوشحال و پرانرژي در كنار پدرت نشسته و انگار كه هيچ چيز براش شيرين تر و لذت بخش تر از اين لحظات نيست ومن نمیخوام این خوشی رو ازاون بگیرم
آرتین آهي كشيد وگفت:
- -پدرت فكر ميكنه بهترين و برای دخترش انتخاب كرده !
سايه نگاه عمیقی به چشمان آرتین انداخت به دنبال رگه هايي از حسادت ميگشت اما نگاه آرتین عاري از هرگونه احساسي بود
آرتین با پوزخندي گفت:
فكر كردي به آرمين حسادت ميكنم ،اما نه ، تنها چيزي كه منو نگران كرده وضعيت وآينده توهه
سایه با نااميدي آهی کشید و گفت:
- تنها دلخوشي من آسودگي خانواده م بوده و هست و حالا هم تنها بااین فكرکه اونها راضی وخوشحالن این روزهاي سخت و سپري ميكنم
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨