eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🥀🌤 دقایقی در زندگی هست که دلت برايش آن‌قدر تنگ می‌شود که می‌خواهی او را از رویایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی در آغوش بگیری؛ ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
لینک پارت اول رمان بسیار زیبا و هیجانیه سایه 👇👇👇💞💞💞 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/14721 لینک پارت اول رمان مشکین🖤❤️👇👇 https://eitaa.com/kashaneh_mehr/4675 لینک پارت اول رمان بزم محبت https://eitaa.com/kashaneh_mehr/9119 لینک پارت اول رمان هم قدم عشق https://eitaa.com/kashaneh_mehr/11490
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت43 دوباره سر جایش نشست وشناسنامه را از
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ وقتي برگشت اثري از آرمين در اتاق نبود .در اتاق را قفل كرد و لباس عروسش را به سختي از تن بيرون آورد ،حوله حمامش را برداشت و به حمام رفت از اينكه اتاقش سرويس بهداشتي جداگانه داشت خوشحال بود چرا كه ديگر مجبور نبود چهره منفور آرمين را ببيند . وقتي از حمام بيرون آمد يكدست لباس راحتي پوشيد و به رختخواب رفت اينقدر خسته بود که خیلی زود در خوابی عمیق فرو رفت . فصل پنجم صبح وقتي از خواب برخاست خانه در سكوت مطلق فرورفته بود .آرمين رفته بود و او حتی حدس هم نمی زد كجا باید رفته باشد بی حوصله در خانه چرخي زد و کلافه خود را روي مبل انداخت .اصلا عادت به تنهايي نداشت .در خانه خودشان هميشه در این ساعت روز سر گرم یکی به دو کردن با ساغر بود ویا با نازنین گل میگفت وگل میشنید . چقدر دلتنگشان بود نگاهش به ساعت افتاد با اينكه ساعت از یازده روزگذشته بود اما خانه در تاریکی دلگیری فرو رفته بود . بلند شد و پرده ها را كنار زد ، از ديدن تصوير زيبا و باورنكردني شهر از پشت پنجره هاي بزرگ وتمام سکوریت سالن كه از سقف تا كف اتاق بود متحير ماند او هميشه عاشق پنجره هاي بزرگ ونورگیر بود وحالا که مي ديد خانه اش مطابق سليقه اش است (البته خانه آرمين، چرا که اینجا را حتی خانه خود هم نمی دانست ) كمي احساس آرامش ميكرد . شب قبل نتوانسته بود آشپزخانه را درست وحسابی ببيند رنگ كابينتها با رنگ مبلمان ست بود و انواع و اقسام لوازم برقي دربوفه کابینت او را به تعجب وامیداشت ، به خوبی ميدانست همه اين وسايل را مادرش تهيه نكرده است پس کار مهری بود . قسمتِ سوپري كابينت پر از مواد خوراكي بود.در يخچال را گشود چند ظرف پر از غذاي اماده كه براي چند روزش كافي بود درون يخچال قرار داشت از اينكه مهري اينهمه دوستش داشت احساس رضایت می کرد . اشتهايي براي خوردن نداشت به همين دليل در يخچال را بست و از پله ها بالا رفت ميخواست وارد اتاق خودش شود اما حس كنجكاوي او را به سمت اتاق روبروكشاند در اتاق را گشود و به داخل آن سرک کشید ، آنجا هم يك سرويس خواب دونفره با رنگ سفيد ومشکی باكاناپه ای به همان رنگ در كنار تخت وجود داشت ، اتاق بزرگ و دلنشين با پنجره اي بزرگ بود.اين اتاق هم مجهز به سرويس بهداشتي جداگانه بود.نگاهش به قاب عكس روي میزِعسلي افتاد ،عكس آرمين در كنار يك پسر بور و چشم عسلي در حال خندیدن ،نگاه آرمين در اين عكس چقدر شاد وسرزنده بود .آهی پر از حسرت کشید وعكس را سر جايش قرار داد مي خواست از اتاق خارج شود كه نگاهش به روي ميز آرايش افتاد انواع و اقسام عطر وژل مو ،واکس مو واسپري روي ميز چيده شده بود .ميان انبوه عطر و اسپري ها چشمش به حلقه اي كه خودش به اصرار مهري برای آرمین خريده بود افتاد از اينكه اينهمه نسبت به همه چيز بي تفاوت وسرد بود دلش گرفت .آن را برداشت وبا خود گفت : - (تو لياقت هیچ چیزو نداری) واز اتاق خارج شد 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ حوصله دیدن اتاق دیگر را نداشت و پر از غصه به اتاق خودش برگشت ، دكوراسيون اين اتاق هم مثل اتاق آرمين بود و انگارکه ميخواست از هر نوع تبعيضي خودداري كند البته اين فقط در ظاهر بود چرا که بزرگترین تبعیض در رفتارش بود .جا حلقه ايش را ازکشو ميز درايور بيرون آورد و حلقه خودش و آرمين را در آن قرار داد و زمزمه کرد: - ( هيچ پيوندعاطفی بين ما نیست پس تا روز جدایی جای شما اینجاست ) با صداي زنگ تلفن به وجد آمد با خوشحالي پله ها را دوتا یکی طي كرد و خودش را به گوشي رساند نفس نفس ميزد قبل از اينكه گوشي را بردارد نفس عميقي كشيد و گوشي را برداشت و گفت: - بله بفرمائيد صداي مهربان مهري در گوشي پيچيد - سلام گلم ،خوبي عزيزم! - سلام مهري جون ،شما خوبيد ،عمو و آرتین خوبند ؟ - خوبن عزيزم .آرمين خوبه ؟ - بله ، ما هم خوبيم - مبارك باشه دخترم ،اميدوارم سالهاي سال در كنار هم خوشبخت باشيد - مرسي مهري جون - آرمين چيكار ميكنه ؟ اين پسر بايد تو خونه موندن براش خيلي سخت باشه !! - آرمين.......؟!! - مگه خونه نيست؟ - خونه..........چرا ولي............. - ولي چي عزیزم ؟ نكنه امروزهم تو رو تنها گذاشته و رفته بیرون ... - نه ..نه ..يه لحظه رفت پائين ، زود برميگرده ، اومد ميگم باهاتون تماس بگيره ! - لزومي نداره فقط ميخواستم از حالتون با خبر بشم ، چون نمیدونستم چی دوست داری ، براتون چند جورغذا گذاشتم توی یخچال هركدوم رو دوست داشتيد گرم كنيد و بخوريد بخاطر آرمين لوبیا پلو با گوشت هم گذاشتم اون خيلي دوست داره - چرا خودتون اذیت کردین ؟! خودم يه چيزي درست ميكردم - چه اذیتی عزيزم ؟! وظيفه است ،نگران شام امشب هم نباش خودم همه چیزو آماده كردم همراهم ميارم با تعجب گفت: - شام امشب ؟!! - آره مگه نمي دونستي ؟! - چي رو؟ - اينكه همه امشب ميايم اونجا ، اول ميخواستيم بريم خونه پدرت ، ولي گفتيم خونه شما براي حال روحیش خیلی بهتره ،آخه اين رسمه عزيزم ! - خونه خودتونه،خوشحال ميشيم - مرسی عزیزم زنده باشی ،خوب گلم امشب ميبينمت ،با من كاري نداري ؟ - نه ،به عمو وآرتین سلام برسونيد . تلفن را كه گذاشت با خودش اندیشید: - خدايا حالا چيكار كنم؟ حالا آرمينو از كجا پيدا كنم با بحثي كه شب قبل باهم داشتند دلش نمي خواست با آرمین تماس بگيرد گيج و سردرگم به مبل تكيه داد .اگر هم ميخواست ،شماره آرمين را نداشت چون كارتش را همانجا در كشوي ميز اتاقش انداخته بود به فكر فرو رفت اگر ميخواست هر دوخانواده متوجه سوري بودن ازدواجشان نشوند بايد غرورش را كنار ميگذاشت و از در صلح و دوستي با آرمين كنار مي آمد با صداي زنگ تلفن نگهباني گوشي را برداشت - بفرمائيد - سلام خانم دكتر - صدا را نمي شناخت ،ولی حدس ميزد بايد نگهبان برج باشد - بفرمائيد - ببخشيد خانم ،خانم جواني هستن كه ميگن دوستتونن، به اسم خانمِ نازنین ، اجازه ميديد راهنماييشون كنم ؟ - بله حتما - پس با اجازه از قوانین دست و پاگير و مسخره برج هاي بزرگ خنده ا ش گرفته بود وبيشتر از هر چيزي از آمدن نازنين خوشحال شد هيچ چيز در اين شرايط بد برايش لذت بخش تر از حضور نازنين در كنارش نبود با صداي زنگ در به حالت دو در را باز کرد . با دنيايي از شور و اشتياق خودش را در آغوش نازنین رها کرد و او را بوسيد .نازنين هم او را در آغوش می فشرد .پس از چند لحظه ای او را از خود جدا كرد و با لودگي گفت: - بروكنار! خوردي منو ،انگار داره بستنی می خوره وبا كنجكاوي وچشمانی گشاد شده به اطرافش خيره شد و بي هيچ حرفي به جلوقدم برداشت و پس از لحظه ای کاوش با هيجان گفت: - واقعا اين زندگيه توئه سايه؟ - نه مال عمه مه ! منم اينجا اجاره نشينم !! - اجاره نشين كه هستي ،زندگي كه ازاولش آخرش معلومه از اجاره نشيني هم بدتره - حالا اينهمه راه اومدي اينويادم بندازي ؟! نازنين که حس كرد سايه از حرفش دلخور شده است به طرفش برگشت وبا لودگی مهربان گفت: - الهی من قربون اون دل نازک نارنجی سرخ وآبیت بشم ؟به خدا منظوري نداشتم سایه، ولی واقعا همه چيز بي نظيره - اين واقعيته كه اين زندگي مال من نيست ؛ پس بی خود نباید خودمو گول بزنم 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌷💐🍃🌷💐🍃🌷💐🍃🌷💐🍃🌷💐🍃🌷 💠 گاهی از خانمتان بخواهید نحوه درست کردن فلان را به شما یاد دهد. 💠 درخواست شما از همسرتان برای یادگیری کارهایی که در خانه مختص خانمهاست برای همسرتان است. 💠 او حس می‌کند که به او دارید. لذا به خود می‌بالد و گویا به او روحیه و انرژی تازه بخشیده‌اید! 💠 و البته در حین یادگیری رعایت و عدم ، لازم و ضروری می‌باشد. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🍃💝🍃 🎀 🎀 💞انسان ها بعضی اوقات مریضی های روحی نیز پیدا می کنند... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
°🌸°✨° °💖 پس زمانی که مومن با همسرش نزدیکی و غسل جنابت می کند ، شیطان به گریه می افتد و می گوید : ای وای ! این بنده از پروردگارش اطاعت نموده و گناهانش بخشیده شده است . ( وسائل الشیعه ج۲ ص ۱۷۹ ) •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت45 حوصله دیدن اتاق دیگر را نداشت و پر ا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ - سايه قبلا هم گفتم همه چيز به خودت بستگي داره آرمين درسته كه خيلي سرتق و مغروره ولي به هرحال يه مرده كه ميشه خيلي راحت بدستش اورد - نه نازنين اشتباه نكن،منم مثل آرمين دوست دارم اين زندگي هرچه زودتر به آخرش برسه نازنين دست سرد سايه را در دست گرفت وپریشان گفت: - واه ... تو چرا اینهمه نا امیدی دختر ؟! - نا امید که نه ... ولی هر روز كه ميگذره بيشتر به اشتباه بودنِ تصميمم پي مي برم - اما تويك راه بيشتر نداشتي كه اونم انتخاب كردي! سایه با بغض گفت : - نازی توي بد مخمصه اي گير كردم ،نمي دونم بايد چيكار كنم با نگرانی گفت : -مگه چی شده ؟ با لبخند تلخی به او اشاره کرد بنشیند وگفت : - حالا بيا بشين ، چرا سرپا وايسادي ؟! - آخه دخترِ خوب مگه تو بهم اجازه نشستن میدی ؟! از لحظه اي كه اومدم با چهره غم گرفته ت ازم پذيرايي كردي ! واقعا شما بالا شهريها چه قانونهاي مسخره ای داريد !! - حالا بشين تا يه چيزي بيارم بخوري بعد شروع كن به غرغر کردن نازنين روي مبل راحتي لم داد وگفت: - حالا شاخ شمشاد كجاست؟ وارد آشپزخانه شد و در حالي كه ليواني از شربتِ آماده درون يخچال پر ميكرد گفت: - چه ميدونم؟ صبح افتاب نزده ،زده بيرون - يعني رفته سركار؟امروز كه جمعه است - برا من فرقي نميكنه ،چون اگه نباشه خيلي راحتترم ليوان شربت خنك را مقابل نازنين گذاشت و دوباره به اشپزخانه برگشت و در حالي كه ميوه خوري با پيشدستي برميداشت ادامه داد: - ميگه نبايد توي رفت و آمدش دخالت كنم ،هروقت دوست داشته باشه ميره و هروقت هم دلش بخواد مياد من اینجا مثل يك مهمانم كه بايد احترام ميزبانم و داشته باشم ميوه خوري را مقابل نازنين گذاشت و روي مبل کناریش نشست نازنين با اندوه گفت: - توکه خودت اين چيزها رو ميدونستي پس نبايد حالا ازش دلگير باشي - نه من از اون دلگير نيستم به هرحال ما از اول با هم قرار جدايي گذاشتيم و اينكه توي زندگي هم دخالتي نداشته باشيم هم جزو شروطمون بوده ولي از اينكه مجبورم جلو خانواده هامون نقش بازي كنم ناراحت و نگرانم - خوبه دیگه ! حداقل وقتي در كنار خانواده هاتون هستين به آرامش مي رسيد - مشكل اينجاست كه من مجبورم هی دروغ بگم وبه اين يكي اصلا عادت ندارم - عادت ميكني عزيزم وقتي زندگيت خودش يه دروغ بزرگ باشه مجبوري بهش عادت كني - اما مشكل امروز حتي با دروغ هم حل نميشه - مگه چي شده؟ - قرار دوخانواده امشب بيان اينجا،منم با آرمين ديشب حرفم شده ، نمي دونم چطور بهش بگم زود بياد خونه كه ضايع نشيم - خوب بهش یه اس بده - گفته تو رفت و آمدش دخالت نكنم - اين دخالت نيست سایه شما از اول شرط كردين نبايد خانواده از روابطتون بويي ببرن پس اون نمي تونه اعتراضی کنه - آخه من شماره تلفنش وندارم نازنين آهي كشيد و گفت: - وای که اين رشته سری دراز دارد ، حالا خنگول ميخواي چيكار كني؟ ميخواي من به مامانت بگم مريض شدي نيان اينجا - نه نه !..اگه اينو بگي كه بيشتر سه ميشه - بگو با آرمين برنامه ريختيم بريم مسافرت ،بعد از مسافرت بياين اينجا - نميشه ،مهري مادریه كه حتي به آب خوردن بچه هاش هم اهميت ميده ... حالا خودت ونگران نكن يه كاريش ميكنم ، فوقش ميگم براي آرمين كاري پيش اومد مجبور شده بره بيرون - آخه كار، اونم درست فرداي عروسيش؟!! - چكار كنم نازی ! نمي تونم بگم آرمين چشم نداره من و خانواده ام و ببينه كه - اين زندگي خودته وخودت بهتر ميتوني راستو ریستش كني اما من نگران خودتم سایه ! تو دختر حساس وزود رنجي كه تحمل بدرفتاري استاد مشايخ و نداري - فعلا كه تحمل كردم و به خودمم فهموندم اون فقط يه غريبه است - بسيار خوب هر طور راحتي ،از مشايخ و اين زندگي بگذريم ، قصد نداري بياي دانشگاه ؟! دو هفته است كلاسها شروع شده و تو قيد همه چیزو زدي ممكنه عقب بيافتي - فردا هم كلاس داريم؟ - برنا مه رو فراموش کردی ؟آره کلاس داریم - فردا حتما ميام توي اين خونه حسابی حوصله ام سر ميره - منم اونجا بي تو اصلا بهم خوش نميگذره انگار يه چيزي گم كردم .بچه ها همش سراغت و ميگيرن منم چون گفتي چيزي بهشون نگم ، نگفتم ... گفتم رفتي مسافرت - خوب كاري كردي ،حالا بگو نهار چي بخوريم - من بايد برم مامان نگران ميشه - بهش زنگ بزن بگو پيش من ميموني - آخه عاشق !! اونوقت نميگه چرا مزاحم عروس داماد شدي - خوب يه چيزي رديف كن ديگه توكه نميخواي منو توي اين خونه درندشت تنها بزاري وبری !باور كن توي اين چند ساعت افسردگي گرفتم - خوب باشه حالادیگه خودكشي نكن ،ميمونم - برا غذا سفارش پيتزا ميدم چون تو عاشق پيتزايي - نمي خواد !توكه سراغ اين محله رو نداري باهم یه چیزی درست می کنیم ومی خوریم - از نگهبان ميپرسم گوشی تلفن را برداشت و شماره نگهبانی را که روی دفترچه تلفن نوشته شده بود را گرفت و از نگهبان خواست برايشان سفارش پيتزا دهد و سپس به طرف نا
زنين برگشت و گفت : - حالا بيا با هم بريم اتاق من تا عصر در کنار نازنین زندگی تلخش با آرمین و موقعيتش به عنوان يك زن شوهرداررا به كلي فراموش كرده بود .ولوم آهنگي كه از لپ تاپش پخش ميشد را تا آخر بالابرده بوده وشاد وسرمست با نازنین می گفت ومی خندید و با هم در اينترنت وفیس بوک چرخ ميزدند . با صداي ضربه اي كه به در خورد نگاهی پراز وحشت به نازنين دوخت .نازنين با آرامش گفت: - حتما آرمينه، بلند شو درو باز كن 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
چه مردی رو برای ازدواج انتخاب کنیم؟ 💕 با تعیین معیارهای مناسب برای انتخاب همسر آینده‌ می‌تونید از افراد نامناسب برای ازدواج دوری کنید. 💞 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿