حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت74 سپس خشمگین وعصبی اتاقش را ترک کرد و و
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت75
وقتی وارد دانشگاه شد مثل همیشه نازنین را منتظر خودش دید .پس از خوش وبش با نازنین به همراهش وارد کلاس شد ساعت ده و نیم با آرمین کلاس داشت و نمی خواست تا آنموقعه به او وکلاسش فکر کند سرش را روی جزوه اش خم کرده بود وهمه فکرش معطوف به درس بود که احساس کرد دوباره خون دماغ شده است
نازنین نگاهی به او انداخت وبا وحشت گفت :
- سایه خون دماغ شدی !
با دست از استاد اجازه خواست که از کلاس بیرون برود وقتی به کلاس برگشت نازنین آرام نجوا کرد
- حالت خوبه؟
- آره خوبم
- چرا یه هویی اینجوری شدی ،تو که سابقه خون دماغ شدن نداشتی؟
- نمی دونم چرا چند وقته مدام خون دماغ می شم ،شاید بخاطر خستگی باشه اخه دیشب خوب نخوابیدم
- امیدوارم به این دلیل باشه ولی بهتره یه چکاب بدی
با صدای استاد هر دو ساکت شدند و تا آخر کلاس دیگر حرفی بینشان رد وبدل نشد
بعد از کلاس با عجله وسایلش را برداشت و رو به نازنین گفت :
- من می رم کلاس استاد مشایخ سر کلاس زبان می بینمت
نازنین در حالی که سرش روی جزوه اش بود .آرام گفت :
- جناب دکتر مشایخ !! بهتره به این اسم عادت کنی ،همه اینجوری صداش می کنن
- استاد هم زیادیشه ،می ترسم بهش بگم دکتر کوفتش بشه
سرش را بلند کرد وگفت :
- امان از دست توهه خنگول ،به جای اینهمه سردی یکم باهاش مهربون باش شاید یه راهی به دلش پیدا کردی
- مگه اون اصلا دلی هم داره که من یه راه بهش پیدا کنم !
- یه بارکی بگو اصلا آدم نیست وخودتو راحت کن !
- آدم هست اما از نوع آهنییش ،آدم آهنی هم که قلب نداره!
- خوب دیگه برو سر کلاست ، می ترسم رات نده به اون بیچاره انگ بیشتر از اینا ببندی
- چی شده امروز اون شده بیچاره ؟
- باید وقتی پاتو می کردی تو یه کفش که می خوای باهاش کلاس بگیری فکر اینجاش وهم می کردی
- من دیگه رفتم ،تو هم بهتره به جای اینکه مامان بزرگ بشی وهی منو نصیحت کنی یه فکری برا خودت وسروش کنی که دیگه داری کم کم پیر می شی
- غصه منو نخور! همین روزاست که سروش با قدمهای مبارکش همه محله رو نوربارون کنه
- خدا کنه بلکه تو به یه چیز مشغول بشی ودست از سرکچل من ورداری، فعلا بای.
از کلاس خارج شد ویکراست به طرف کلاس استاد مشایخ رفت می خواست وارد شود که استاد ارجمند صدایش زد وگفت:
- خانم ستوده
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
➳💞Łovε ✷♡•°
كار ديگرى نداريم من و خورشيد،
براى دوست داشتنت
بيدار مىشویم
هر صبح! ☀️🌈
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت75 وقتی وارد دانشگاه شد مثل همیشه نازنی
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت76
به طرفش برگشت وپس از سلام وخسته نباشید ،در صورتش زل زد ومنتظر صحبتش شد
ارجمند با لبخند گرم همیشگی گفت:
- کلاس دکتر مشایخ چطور می گذره؟
- بدک نیست ،هر جوره خودمو باهاش وفق دادم
- هنوز تصمیمت برای اومدن به کلاس من جدیه ؟
ناخودآگاه به یاد حرفهای شب قبل آرمین افتاد ،پس از مکث کوتاهی جدی گفت :
- اگه شرایطش جور بشه......... حتما میام
ارجمند سرحال وبا نشاط با لبخندی گفت :
- یکی از بچه های کلاس من می خواد از کلاسم انصراف بده ،وبیاد کلاس دکتر مشایخ ،البته قبلش با مشایخ صحبت کردم ولی اون راضی به جابه جایی نیست ،اما اگه خودت اصرار کنی وبهش بگی که تداخل داری شاید اونم موافقت کنه چون مشکلش تو نیستی و می گه دانشجویی روکه چند هفته از کلاس رفته رو نمی خواد
آرمین درحالی که سرگرم گفتگو با یکی از دانشجویان بودبا گامهایی محکم واستوار وارد سالن شد ودروحله اول متوجه سایه در کنار استاد ارجمند شد نگاه سایه در نگاه پراز خشم ونفرت آرمین که لحظه به لحظه به او نزدیکتر می شد گره خورد از نگاهش وحشت کرد ودر حالی که نگاهش را از او می گرفت به ارجمند خیره شدوگفت :
- از لطف وتلاشتون ممنون ،من خودم با دکتر مشایخ صحبت می کنم وسعی می کنم راضیشون کنم
استاد ارجمند باخنده گفت :
- مطمئنم با این نگاهی که داری خیلی راحت اونورام خودت می کنی
آرمین در حالی که از کنارشان رد می شد با اخمی غلیظ سلام سردی به استاد ارجمند کردو بدون اینکه به سایه نیم نگاهی هم بیندازد از کنارشان دور شد
از ترس اخراج شدن از کلاس مشایخ با استرس گفت:
- نتیجه روحتما بهتون اطلاع می دم ،فعلا بااجازه
آرمین به در کلاس رسیده بود ،با عجله وسراسیمه به طرف کلاس دوید وقبل از اینکه آرمین وارد کلاس شود با یک حرکت سریع او را کنار زد ووارد شد و قبل از اینکه آرمین بتواند عکس العملی نشان دهد سریع روی اولین صندلی خالی نشست ودر حالی که نفس نفس می زد نگاهش رابه چهره عبوس وغضبناک آرمین انداخت .
آرمین درحالی که به او خیره شده بود بی هیچ حرفی وسایلش را روی تریبون قرار داد وپس از خسته نباشید کوتاهی در مقابل دیدگان هیجان زده او یکی از بچه ها را برای محاسبه فراخواند و لبخندی زهرآگین تحویل نگاه پراز خشمش داد ،او خوب می دانست که سایه تمام شب را سر گرم حل ومحاسبه همورک امروز بوده واین را تنبیه خوبی برای او می دانست
در حالی که با حرص دندانهایش را به هم می ساید نفسش را با صدا بیرون دادوبا خودش گفت :
-( دیگه تحمل این مسخره بازیات و ندارم ،همین امروز حتما کلاسمو عوض می کنم تا دیگه مجبور نباشم ریختتو ببینم)
بعد از کلاس پشت سر آرمین از کلاس خارج شد و با مخاطب قرار دادنش با لحنی بی ادبانه گفت :
- استاد.......معذرت میخوام!
آرمین با تعجب وچشمانی گرد شده به طرفش برگشت( سابقه نداشت کسی اورا در دانشگاه استاد صدا بزند)و به سردی گفت:
- بله !!
به او نزدیک شد وگفت:
- می خواستم چند لحظه وقت شما رو بگیرم
خیره نگاهش کرد وتحقیر آمیز گفت :
- گوش میکنم ،فقط خواهشا" کشش نده
آرم زمزمه کرد :
- اگه امکان داره خصوصی
قدمی به طرفش برداشت وآرام نجوا کرد
- ما حرف خصوصی نداریم ،اینو که فراموش نکردی
- با حرص لبش را به دندان گزید وگفت:
- حالا هم نداریم ،حرف من درمورد کلاسمه
نگاه موشکافانه ای به اوانداخت وگفت:
- خوب ؟!
درحالی که چهره اش ازخشم فشرده وگلگون شده بود عصبی گفت:
- من می خوام کلاسمو عوض کنم شما هم راضی بودین
نفس عمیقی کشید وقاطع گفت :
- دنبالم بیا !
و با قدمهایی پر از اعتماد به نفس از او دور شد. سایه مستاصل ودرمانده به دنبالش راه افتاد وپشت سرش وارد دفترش شد
درحالی که روی صندلیش می نشست آمرانه دستور داد:
در رو پشت سرت ببند -
او هم اطاعت کرد وپس از بستن در کنار میزش ایستاد
به صندلی تکیه زد ودرحالی که دستهایش را درهم قلاب می کرد درصورتش زل زد وگفت:
- خوب ادامه بده ،میشنوم!
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#فرزندداری
چطور بچهها رو به نماز خوندن تشویق کنیم
الگوی مناسب باشید
🔸خودتون به عنوان الگوی بچههاتون به نماز اهمیت بدید و نمازتون رو اول وقت بخونید.
عادت بدید
🔸بچهها رو از هفت سالگی به نماز خوندن ترغیب کنید و نماز رو به شکل آسگن آموزش بدید.
سخت نگیرید
🔸قبل از رسیدن کودک به سن تکلیف، اونو به نماز خوندن مجبور نکنید. اگه فرزندتون برای نماز خواب موند، به جای سرزنش خوندن قضای نماز رو بهش یاد بدید.
تشویق کنید
🔸اسباب شوق خوندن نماز رو برای فرزندتون فراهم کنید. از نماز خوندنش جلوی بقیه به عنوان یک امتیاز تعریف کنید.
مراقب دوستان باشید
🔸سعی کنید با خانوادههای مذهبی و دوستان مؤمن رفتوآمد داشته باشید.
صبور و مهربان باشید
🔸برای نماز صبح حداقل نیم ساعت زودتر بیدار بشید و با فراهم کردن مقدمات، فرزندتون رو با نوازش و محبت بیدار کنید.
نماز جماعت شرکت کنید
🔸اگه شرایط شرکت در نماز جماعت مسجد رو ندارید، تو خونه به شکل خانوادگی نماز جماعت بخونید.
تذکر بدید
🔸تا میتونید غیرمستقیم و با فواصل طولانی تذکر بدید و رد شید.
#تربیت_فرزند 💞
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
♥️🥀🌤
دقایقی در زندگی هست که دلت برايش
آنقدر تنگ میشود که میخواهی
او را از رویایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی در آغوش بگیری؛
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💙
*#داشتن #عفت #زبان یکی از #خصوصیات یک #زن و #شوهر #شایسته است.*
🍃🌸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*هر روز پنج الی ده دقیقه بدون گوشی همراه،تلویزیون یا هر عامل مزاحم دیگری؛روبروی همسرتان بنشینید و با هم گفتگو کنید.
نوازش و آغوشتان را به هم هدیه دهید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت76 به طرفش برگشت وپس از سلام وخسته نبا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت77
اینجا راحتر می توانست حرف دلش را باهر لحنی که بخواهد به او بگوید به همین دلیل مصمم گفت:
- من قبلنم گفتم می خوام کلاسمو عوض کنم شما هم اصرار داشتید حتما اینکارو کنم
- اصرار داشتم ولی نه حالا که یکماه از ترم گذشته
- من می تونم جبران کنم
با تمسخر گفت :
- تو اگه نتونی هم اون آقا خودش پاست می کنه ،مشکل من اون بیچاره ایه که قراره جای توبیاد کلاس من
با بی تفاوتی شانه بالا انداخت وگفت:
- این مشکل خودشه
با آرامش گفت :
- مشکل منم هست ،چرا که قبول کردم اون به کلاسم بیاد
- اما...........
- اما واگر نداره ،تو که گفتی از اون کلاس خوشت نمیاد
- از حکومت نظامی تو که بهتره
پوزخندی زد و با آرامشی ساختگی گفت:
- یعنی غیر قابل تحمل تراز کلاس شل وول ارجمنده ؟
با غرور ولجبازی گفت:
- بله همین طوره ،.....حاضرم هرچیزی رو به جای تو وکلاست تحمل کنم ، از هردوتون متنفرم !
با خشم به روی میز کوبید وگفت:
- حالا که اینجوری شد مجبوری منو تحمل کنی تا کلاس ارجمند رو ،حالا هم برو بیرون
- ولی استاد ........
عصبانی حرفش را قطع کرد وگفت:
- کافیه دیگه ،نمیخوام دراین مورد حرفی بشنوم ،فراموش نکن که نمره میان ترمت دسته منه واگه بخوای همینجوری بهام لجبازی کنی یک صدم هم میان ترم برات رد نمی کنم
- می دونم که اینکار و می کنی چون از یه آدم خودشیفته روانپریش هیچی بعیدنیست
دوباره به صندلي تكيه زد و با آرامش گفت :
-چرا .........چون اجازه ندادم بري سر كلاس اين الدنگ ........اصلا می خوای خودم آستين بالا بزنم و چند ماه ديگه كه از هم جدا شديم بابات و راضي به ازدواجتون كنم
برآشفت وپر ازخشم داد زد:
-استاد !!
عصبي روي ميز خم شد وفریاد کشید
-زهرمار واستاد....خجالت نمي كشي این چرندیاتو داری تحویل من می دی ،ديگه شورشو در اوردي !
متوحش و لرزان ،بغض آلود گفت:
-من كه چيزي نگفتم،فقط نمي خوام با شما كلاس داشته باشم .
ابروهايش را در هم كشيد و گفت:
-من ممكنه هر چيزي باشم اما مطمئن باش نامرد عوضي نيستم.
آرام زمزمه کرد
-من هم چنین چیزی نگفتم .
با خستگي چنگي به موهايش زد و گفت :
-يه سوال ازت مي پرسم درست جوابم و بده !
در جوابش سكوت كرد واو آرام پرسید :
-بخاطر علاقه ای كه به استاد ارجمند داري مي خواي بري سر كلاسش يا براي لجبازي با من ؟؟
عاجزانه گفت :
-من هيچ علاقه اي به استاد ارجمند ندارم و مطمئن باش اگه استاد ديگري غير از شما دوتا سازه هاي فولادي رو ارائه مي داد حتما اين درس رو با اون مي گرفتم .
-مطمئن باشم
-دليلي براي دروغ گفتن ندارم .
-خوب اگه اين طوره مي توني بري .
با ذوق گفت:
-يعني مي تونم از جلسه بعد برم سركلاس استاد ارجمند.
-من همچين حرفي زدم؟
-ولي ...........
نفس عمیقی کشید وگفت :
-تو كه گفتي در اين زندگي خودت و با خيلي چيزها وفق دادي ،پس سعي كن با اين يكي هم كنار بيايي و مطمئن باش که ضرر نمي بینی
-اما استاد.........
-نمي خواي اين مزخرفات وتموم كني .
-نگاهي به ساعتش انداخت و در حالي كه از جا برمي خواست گفت:
-بميري دختر كه كلي از كلاسم با چرنديات تو حروم شد
وسايلش را برداشت و در حالي كه از كنارش رد مي شد گفت:
-يادت نره اگه يك بار ديگه مثل امروز بياي سركلاس ، رات نمي دم
و از دفترش خارج شد
با حرص نفس عمیقی كشيد و بدنبالش بيرون رفت .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨