💙
*#داشتن #عفت #زبان یکی از #خصوصیات یک #زن و #شوهر #شایسته است.*
🍃🌸
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*هر روز پنج الی ده دقیقه بدون گوشی همراه،تلویزیون یا هر عامل مزاحم دیگری؛روبروی همسرتان بنشینید و با هم گفتگو کنید.
نوازش و آغوشتان را به هم هدیه دهید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت76 به طرفش برگشت وپس از سلام وخسته نبا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت77
اینجا راحتر می توانست حرف دلش را باهر لحنی که بخواهد به او بگوید به همین دلیل مصمم گفت:
- من قبلنم گفتم می خوام کلاسمو عوض کنم شما هم اصرار داشتید حتما اینکارو کنم
- اصرار داشتم ولی نه حالا که یکماه از ترم گذشته
- من می تونم جبران کنم
با تمسخر گفت :
- تو اگه نتونی هم اون آقا خودش پاست می کنه ،مشکل من اون بیچاره ایه که قراره جای توبیاد کلاس من
با بی تفاوتی شانه بالا انداخت وگفت:
- این مشکل خودشه
با آرامش گفت :
- مشکل منم هست ،چرا که قبول کردم اون به کلاسم بیاد
- اما...........
- اما واگر نداره ،تو که گفتی از اون کلاس خوشت نمیاد
- از حکومت نظامی تو که بهتره
پوزخندی زد و با آرامشی ساختگی گفت:
- یعنی غیر قابل تحمل تراز کلاس شل وول ارجمنده ؟
با غرور ولجبازی گفت:
- بله همین طوره ،.....حاضرم هرچیزی رو به جای تو وکلاست تحمل کنم ، از هردوتون متنفرم !
با خشم به روی میز کوبید وگفت:
- حالا که اینجوری شد مجبوری منو تحمل کنی تا کلاس ارجمند رو ،حالا هم برو بیرون
- ولی استاد ........
عصبانی حرفش را قطع کرد وگفت:
- کافیه دیگه ،نمیخوام دراین مورد حرفی بشنوم ،فراموش نکن که نمره میان ترمت دسته منه واگه بخوای همینجوری بهام لجبازی کنی یک صدم هم میان ترم برات رد نمی کنم
- می دونم که اینکار و می کنی چون از یه آدم خودشیفته روانپریش هیچی بعیدنیست
دوباره به صندلي تكيه زد و با آرامش گفت :
-چرا .........چون اجازه ندادم بري سر كلاس اين الدنگ ........اصلا می خوای خودم آستين بالا بزنم و چند ماه ديگه كه از هم جدا شديم بابات و راضي به ازدواجتون كنم
برآشفت وپر ازخشم داد زد:
-استاد !!
عصبي روي ميز خم شد وفریاد کشید
-زهرمار واستاد....خجالت نمي كشي این چرندیاتو داری تحویل من می دی ،ديگه شورشو در اوردي !
متوحش و لرزان ،بغض آلود گفت:
-من كه چيزي نگفتم،فقط نمي خوام با شما كلاس داشته باشم .
ابروهايش را در هم كشيد و گفت:
-من ممكنه هر چيزي باشم اما مطمئن باش نامرد عوضي نيستم.
آرام زمزمه کرد
-من هم چنین چیزی نگفتم .
با خستگي چنگي به موهايش زد و گفت :
-يه سوال ازت مي پرسم درست جوابم و بده !
در جوابش سكوت كرد واو آرام پرسید :
-بخاطر علاقه ای كه به استاد ارجمند داري مي خواي بري سر كلاسش يا براي لجبازي با من ؟؟
عاجزانه گفت :
-من هيچ علاقه اي به استاد ارجمند ندارم و مطمئن باش اگه استاد ديگري غير از شما دوتا سازه هاي فولادي رو ارائه مي داد حتما اين درس رو با اون مي گرفتم .
-مطمئن باشم
-دليلي براي دروغ گفتن ندارم .
-خوب اگه اين طوره مي توني بري .
با ذوق گفت:
-يعني مي تونم از جلسه بعد برم سركلاس استاد ارجمند.
-من همچين حرفي زدم؟
-ولي ...........
نفس عمیقی کشید وگفت :
-تو كه گفتي در اين زندگي خودت و با خيلي چيزها وفق دادي ،پس سعي كن با اين يكي هم كنار بيايي و مطمئن باش که ضرر نمي بینی
-اما استاد.........
-نمي خواي اين مزخرفات وتموم كني .
-نگاهي به ساعتش انداخت و در حالي كه از جا برمي خواست گفت:
-بميري دختر كه كلي از كلاسم با چرنديات تو حروم شد
وسايلش را برداشت و در حالي كه از كنارش رد مي شد گفت:
-يادت نره اگه يك بار ديگه مثل امروز بياي سركلاس ، رات نمي دم
و از دفترش خارج شد
با حرص نفس عمیقی كشيد و بدنبالش بيرون رفت .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
تو رسیدی که یکی شاعری اش گل بکند
چشمهای خشک از این معجزه قلقل بکند
#همسرداری💞
#جواد_منفرد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
💟 #اثر_لحن_در_زندگی
💠 آقایان و خانمهای عزیز بدانید #لحن شما موقع صدا کردن همسرتان به او میفهماند که یک #گفتگوی عاشقانه منتظرش است یا یک دعوا.
💠 پس سعی کنید بر روی #آرامش لحنتان و نحوه گفتن کلمات بیشتر تمرکز کنید.
💠 #لحن شما، قدرت بالا و پایین بردن صمیمیت و محبتِ بین شما را دارد.
❤️🍃 ❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت77 اینجا راحتر می توانست حرف دلش را باه
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت78
فصل هشتم
نزديك دو ماه از ازدواجش مي گذشت و تا حدودي توانسته بود با سر نوشت تلخش كنار بيايد.ديگر مي دانست كه بايد صبح را با يك سكوت خفقان آور از خواب بيدار شود و شب با ترسی جانكاه به رختخواب برود .
بعد از آخرين باري كه در مورد كلاسش با آرمين بحث كرده بود، ديگر بر خوردي با او نداشت و مثل همه دانشجوها فقط از راه دور و در دانشگاه او را مي ديد .
آرمين هر شب وقتي او در اتاقش تنها وبی کس كز كرده بود مي آمد و صبح هم وقتي او در خواب ناز بود، بیرون مي رفت و هرگزهم وسط روز به خانه بر نمی گشت. اين زندگي با اين شرايط کسالت بار برايش سخت و طاقت فرسا بود وراهی جزء تحمل نداشت
او دختري شاداب و اجتماعي بود که با اين نحوه زندگي روز به روز افسرده تر مي شد .درون آينه نگاهي به خودش انداخت .زرد و پژمرده شده بود و زیر چشمانش هاله ای از تیرگی توی ذوق میزد
كشو درايورش را باز كرد وحلقهَ ازدواجش را بيرون آورد و نگاهي به آن انداخت، ديگر مهري به نپوشیدنش به او گير نمي داد و با اين مسئله كنار امده بود.اشك در چشمانش حلقه زد و به آهستگی از گوشه چشمش فرو چكيد . حلقه آرمين را هم برداشت حتي يك بار هم سراغش را نگرفته بود وانگار اصلا برایش ارزشی نداشت . با اينكه دختر احساسي و رويايي نبود و به عشق هيچ اعتقادي نداشت ولي براي حلقه حرمت خاصي قائل بود و آن را نماد پيوند دو قلب و روح مي دانست .
لبخند تلخي زدوبه آهنگ "این حقم نیست" احسان خواجه امیری که از لپتاپش پخش می شد گوش سپرد:
با همیم اما این رسیدن نیست
اونکه دنیامه عاشق من نیست
با همیم اما پیش هم سردیم
این یه تسکینه اینکه همدردیم
…
این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی میبینی بریدم
این حقم نیست حق منکه یه عمر
با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم
♫♫♫
تو یه شب میری قلب تو دریاست
بر نمیگردی چون دلت اونجاست
خیلی آشوبی خیلی درگیری
خیلی معلومه کهداری میری
…
این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی میبینی بریدم
این حقم نیست حق منکه یه عمر
با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم
این حقم نیست این همه تنهایی
حلقه ها را سر جايشان گذاشت وپشت پنجره ايستاد و به آسمانی که با ابر تیره ای پوشیده بود خیره شد بارش قطرات تند باران ، آرامشی خاص به روح آزرده اش میداد ،هميشه عاشق هواي باراني بود. ولي اينبار قلبش مملو از غم و غصه اي بود كه دوست داشت ساعتها زير باران راه برود و با تمام وجود اشک بریزد. انگار تنها راهي كه مي توانست اينهمه غصه را از وجودش پاك كند همين راه بود .
با صداي زنگ گوشي همراهش به طرف گوشي اش كه روي میز عسلي بود برگشت ، گوشي را برداشت .
آرتین بود .
-سلام سايه ،خوبي؟
-سلام ،خوبم! تو خوبي ؟
-قبراق و سرحال
-بابا مامان خوبند ؟.
-خوب!.. مثل شيرين و فرهاد........تو چه مي كني؟ .
-تنهائیم و با بارون قسمت مي كنم.
-لحن صدات گرفته! اتفاقی افتاده ؟
-نه نه!... چیزی نیست
-دانشگاه نرفتي ؟
-امروز كلاس نداشتم.
-عاليه .........منم تقريبا كارم تمومه .........ميام با هم بريم بيرون
-كجا؟...........توي اين هواي باروني كجا مي تونيم بريم؟ .
-جاهاي زيادي رو مي شناسم كه توي اين هوای بارونی خيلي قشنگن
-ولي !............
-ولي واما نداره برا يك لحظه هم كه شده از اين قفس لعنتي بيرون بيا !
-باشه ،حرفی نیست
-چند تا طرح دستمه که تا صداي جناب دکتر (آرمین) بلند نشده باید تحويلشون بدم . تحويلشون دادم ميام دنبالت ،فكر كنم ساعت سه اونجا باشم.
-پس منتظرتم.
آرتین خيلي مهربان و با محبت بود .از اينكه اينهمه سطح دركش بالا بود و به او احترام مي گذاشت خوشحال بود .چيزي كه در مورد آرمين حتي يك صدم هم صدق نمی کرد.
لحظاتی از ساعت سه گذشته بود .پالتويي شکلاتی با شلوار لوله مشكي پوشيده و در حالي كه روسريش را در آينه مرتب مي كرد به تلفنش كه در حال زنگ خوردن بود جواب داد
-سايه مياي پائين يا بيام بالا .........
-الان میام !
-بسيار خوب
بوت های بلندش را که تا بالای زانویش میرسید را پوشيد و از آپارتمان خارج شد .
آرتین درون ماشين سانتافه سفيدش انتظارش را مي كشيد .با ديدنش سریع پياده شد و درحالی که در رابرایش بازمی كرد با لبخند گفت:
-بفرماييد سركار اليه!
با خنده از رفتار آرتین سوار شد گفت:
-چرا اینهمه منو لوس می کنی نباید توی اين بارون پياده می شدي
-ارزش تو براي من خيلي بيشتر از اين حرفاست خانمي.
در را بست و سوار شد و در حالي كه كمر بدنش را مي بست گفت:
-خوشحالم که دعوتم و قبول کردی
- اگه نمی کردم که تو خونه از تنهایی کپک می زدم
-غذا خوردي ؟
-خوب معلومه خوردم ، ساعت از سه گذشته
-ولي من هنوز چيزي نخوردم از شركت يكرايست اومدم اینجا .
-شرمنده، متوجه نبودم!فكر میكردم شركت بهتون غذا مي ده ،والا دعوتت میکردم بیای بالا
-غذا كه مي ده ،ولي من ترجيح دادم غذا روام
روز با تو بخورم.
-اما من غذا خوردم و سيرم
-حالا يه پرس غذا كه تو رو نمي كشه .
-خوب هر جورتو راحتي.
آرتین ماشينش را روشن كرد وبه راه افتاد با هم وارد رستوران شيك و باكلاس شدند . سايه با اينكه سير بود ولي براي اينكه آرتین از غذايش لذت ببرد به همراه او کمی از غذاي سفارش داده شده راخورد . بعد از رستوران به پارك مرغابيها رفتند با اينكه ديدن مرغابيها در اين روز باراني ديوانگي محض بود ولي سايه با لذت و هيجان به اطرافش نگاه مي كرد او كه از دور و زير سرپناهي داشت اطراف را ديد مي زد رو به آرتین گفت :
-دوست دارم از نزديك درياچه رو ببينم .
آرتین چتري كه در دستش بود را باز كرد و گفت :
-بیا زیر چتر تا حدودي مانع خيس شدنمون ميشه
در كنار هم تا كنار درياچه رفتند ، درياچه زير باران، زيبايي خاصي داشت ،جذب اين صحنه زيبا شده بود و با شادي از حرکات مرغابيها مي خنديد .آرتین تكه نانی را که از رستوران با خودش آورده بود از جيب پالتویش بيرون آورد و به دستش داد تا كه براي مرغابيها ریزریزكند . او همه سعي اش را مي كرد كه سايه از اين لحظه ها لذت ببرد و موفق هم شده بود . چرا كه سايه مثل كودكي شاد مي خنديد و قهقهه مي زد احساس مي كرد طي اين دو ماه خنديدن از ته دل را فراموش كرده . اما امروز آرتین به او ثابت كرده بود كه هنوز مي تواند شاد باشد وشاد زندگی کند ودر كنار آرتین همه غصه هاش را به دست فراموشی بسپارد.
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🦋 #زندگی_زیبا
❉ این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است
↫ مدام به سمت او میروند و با او حرف میزنند.
❉ اگر او ساکت است به سکوت نیازمند است
↫ و احترام به این سکوت یعنی صمیمیت بیشتر.
❉ البته این منافاتی با پذیرایی و رسیدگی به همسر ندارد.
↫ فقط اجازه دهید خود از سکوتش خارج شود.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿