eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
برای رابطه عاطفیتان کاری کنید ! ☑️ ها را اعلام کنید : به عنوان مثال : دیروز که خونه داییم اینطوری باهام صحبت کردی حس کردم برات ارزش زیادی ندارم،لطفا دفعه بعد اگر خواستی بهم تذکری بدی جلوی بقیه نباشد ☑️ موقع اعلام کدورت‌ها حاشیه نرید و مسائل قدیمی‌تر حتی مرتبط را پیش نکشید. به ویژه مردان از مواجهه با این حجم بحث به هم می‌ریزند و نمی‌توانند به نتیجه برسند. فقط به موضوع اصلي اشاره كنيد . خوشبختی رااگاهانه بیافرینیم ‌‌ ‌‌‌‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ثانیه های عمرتون پربار 🌾قدمهاتون سبز 🌸حال دلتون خوب 🌾وجودتون سلامت 🌸و امروزتون پراز اتفاقات شاد 🌸 تقدیم به شما 🌸نگاه خدا بدرقه راهتون ..
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
پارت ۱۹۲ ....... بعد از قطع کردن گوشی دوباره دل تنگی وجودم رو فرا گرفت .... خونه خیلی بزرگ بود و اح
پارت ۱۹۳....... دلم می خواست تا خود صبح کنار امواج ارام بخش دریا و حرف های محکم ارین که امید به اینده رو در من بیشتر می کرد همین جا روی ساحل ماسه ای بشینم و گوش کنم به صدای طنین زندگی که در دمیده شده بود . از روی ساحل دریا که بلند شدیم پیاده عزم رفتن به خونه کردیم .... انگاری خواب از سر هر دو نفرمون پریده بود و فقط می خواستیم باهم حرف بزنیم ..... خسته نبودیم .... خوابمون نمی اومد و گذر زمان رو هم حس نمی کردیم ..... فقط کنار هم بودن برامون مهم بود و حرف از اینده ای روشن زدن . اینده ای که قول و قرارهایش را من و ارین باهم بستیم . قول های بسیاری به یکدیگر دادیم .... عاشقانه های بسیاری در گوش هم خواندیم ..... امشب شب سرخوشی ما بود . صدای اذان صبح که از مسجد کنار خیابون به گوشمون رسید چشم هامون رو در هم خیره کرد ..... دست در دست هم از عرض خیابون رد شدیم و رفتیم سمت اون مسجد ..... ارین کنار درب دستشویی ایستاد تا من اول وضو بگیرم و من رو راهی داخل مسجد کرد بعد خودش رفت تا وضو بگیره . مسجد خالی بود و اول صبح ....... و حس سرما و لرز صبحگاهی توی وجودم نشسته بود .....‌ چندتا نفس عمیق کشیدم و یه مهر برداشتم و نماز صبحم رو در حالی که سبک سبک همچون پر کاهی بودم قامت بستم . بعد از سلام نماز و روشن شدن هوا به سمت خونمون راه افتادیم ..... ارین درب رو باز کرد و من اول رفتم داخل .... تازه انگار متوجه شده بودم کل شب رو راه رفتیم و کف پاهام حسابی گز گز می کرد . جورابم رو در اوردم و پاهام رو شستم و کفشون رو با روغن سیاهدونه ماساژ دادم ..... خوابم گرفته بود . روی تخت دراز کشیدم و با فکر به اینکه امشب چقدر بلند و زیبا بود چشمم رو بستم . خیلی زود خواب چشمانم رو گرم کرد ....‌ احساس کردم کسی چیزی رویم کشیده شد و تا سرمای کولر اذیتم نکند ...... عطرش اشنا بود ...... . صبح قشنگ زندگیم شروع شد ..... با تابش پرتو افتاب قشنگ روی صورتم ..... چون ارین پرده اتاق رو زده بود کنار ..... از جام بلند شدم و صورتم رو مالوندم : مگه ساعت چنده که الان بیدار شدی ؟ سلام ...... ساعت ۸ .... اتفاقا دیر بلند شدیم ..... مگه نباید ۹ ارایشگاه باشی ؟ پاشو خانومی یه چیزی مقوی بخور ... که ببرمت ... بعدشم برم سمت کار خودم . از جام اومدم پایین ..... حالم نسبت به چند روز قبل خیلی بهتر بود و حس خوبی داشتم ..... امروز بالاخره اون لباس سفید و بلند رو تنم می کردم . دست و صورتم رو شستم و از اتاق رفتم بیرون .... طبق عادت این یه هفته که پیش ارین بودم تا روز عروسی هر روز صبحانه رو خودش اماده می کرد و بعد صدام میکرد . موهام رو ریختم یه طرف سرم : بد عادتم کردی ارین .... همش تو زودتر از من بیدار شدی این چند وقت و صبحونه رو اماده کردی . نه اتفاقا ... استراحت موقع صبح برات خوبه ...... کاری نکردم ..... من که همیشه صبح ها سحر خیزم برای رفتن به شرکت .... یه صبحانه رو هم اماده میکنم . لقمه ای خامه و عسل برایم گرفت که اخم کردم : خودت میدونی اول صبح شیرینی حالمو بهم میزنه ارین .... خودم نون و پنیر لقمه می گیرم .... اونم خودت بخور . نه ...... نشد دیگه ..... نون پنیرم خوبه .... ولی الان اینو بخوری برات بهتره .... انرژی رو برمی گردونه و تا اخر وقت سر حالی ..... حالا هم بگیر تا من بعدی رو برا خودم بگیرم . لقمه رو که پر عسل و خامه بود ازش گرفتم و مستقیم گذاشتم دهنم ..... شیرینی عسلش ازار دهنده بود چون همیشه از شیرینی جات خیلی خوشم نمی اومد ..... ولی ترجیحا با یه قلپ چایی لقمه رو فرو دادم پایین . ارین لبخندی زد و خواست لقمه بعدی رو بگیره که مانعش شدم : خودم می گیرم ..... تو عسل زیاد می ریزی . دوباره لبخندی بهش زدم و برای خودم لقمه گرفتم .... بعد از خوردن صبحانه سریع حاضر شدم تا ارین منو ببره پیش بهار جون ارایشگاه . سر ساعت رسیدم و ارین وسایلم رو تا داخل ارایشگاه برام اورد و با علم به اینکه بهار جون داخل اتاقه لپم رو بوسید و رفت. لینک قسمت اول https://eitaa.com/1472435/35030 فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
بسم الله الرحمن الرحیم یک روز دیگـر یک برڪت دیگر وفرصت دیگربراے زندگے خداے مهربانم تورا سپاس بخاطر روزے دیگرو آغازے نو سلام روزتان به زیبایے الطاف الهی
۱۰نشانه رابطه عاطفی سالم: ✔عشق ومحبت اولین نشانه رابطه عاطفی سالم ✔آرامش ✔شادی لازمه و نشانه رابطه عاطفی سالم ✔آزادی در رابطه عاطفی ✔اعتماد ✔احساس رشد و ترقی ✔کمک و همراهی نشانه رابطه عاطفی سالم ✔صبر و فداکاری ✔احساس درونی خوب و رضایت از زندگی ✔صداقت ‌‌ ‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
۱۰نشانه رابطه عاطفی سالم: ✔عشق ومحبت اولین نشانه رابطه عاطفی سالم ✔آرامش ✔شادی لازمه و نشانه رابطه عاطفی سالم ✔آزادی در رابطه عاطفی ✔اعتماد ✔احساس رشد و ترقی ✔کمک و همراهی نشانه رابطه عاطفی سالم ✔صبر و فداکاری ✔احساس درونی خوب و رضایت از زندگی ✔صداقت ‌‌ ‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
یک لیوان چای و یک حبه عشق💝 مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت میتواند آنها را به هر کاری ترغیب کند. 🌺حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه میشود با آغوش گرم همسر و یک استکان و چند جمله دلنشین مواجه شود 🌷این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد. 🌹خلق خوش، 💕ظاهر آراسته ، 💝مهربانی در کلام ، ✔️درک خستگی ها ، ❓سوال پیچ نکردن ... 👈از راس اموری است که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.😍 ‌‌ ‌‌‌‌‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
📌 درست است عشقِ پس از ازدواج از اصالت و پایداری بیشتری برخوردار بوده و می‌شود روی آن حساب بیشتری باز کرد، اما علاقه و دوست داشتن قبل از ازدواج هم در حد متعارف بسیار لازم و ضروری است. 👈 دختر و پسر نمی‌توانند با نگاهی کاملا منطقی و عقلانی اما بدون هیچ علاقه یا ذره‌ای احساسات سر سفره عقد بنشینند و به این مسئله امید داشته باشند پس از ازدواج علاقه حاصل می‌شود. ‌‌ ‌ ☕️ 🔥 ✿💞ڪانال‌گـرم‌ِ حس خوب زندگے‌💞✿ @Hesszendegi
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- امروزخوب‌تر باش‌برای‌خودت برای همه برای زمینی که به خوب بودنت نیاز دارد😍🖐 🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💥قبل از خواب، 🌼قشنگترین دعاهایت 💥را به شاخه های 🌼درخت اجابت آویزان نما 💥امیدوارم فردا روز تو 🌼و معجزه هایت باشد. 💥شبی آرام همراه با آرامش 🌼 را برایت آرزو می کنم ⭐️ شب زیباتون بخیر
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
پارت ۱۹۳....... دلم می خواست تا خود صبح کنار امواج ارام بخش دریا و حرف های محکم ارین که امید به این
پارت ۱۹۴ ....... بهار که کارش رو شروع کرد ترجیح دادم سکوت کنم تا اونم با دقت کارش رو انجام بده ..... ازش یه ارایش خیلی ملایم خواسته بودم که اصلا دیده نشه و تقریبا یه جور گریم ..... چون می دونستم اخر مجلس مردها هم به همراه خانوماشون بدا دادن هدیه میان داخل سالن زنانه . کار ارایشم که تمام شد محو صورتم شدم ..... خودم بودم ولی با یه رنگ و لعاب عروسانه ...... این یک هفته بعد از اوردن جهاز عروسی انقدر ارین بهم رسیده بود و نگذاشته بود دست به سیاه و سفید بزنم که صورتم حسابی پر شده بود و فکر کنم چند کیلو وزن اضافه کرده بودم . لباسم رو با کمک بهار تنم کردم و موهام رو درست کرد و تور و تاج رو روی سرم فیکس کرد . در اینه که به خودم نگاه می کردم خودم را نمی شناختم .... باورش سخت بود .... این من بودم با لباس سپید عروس ..... واقعا باورش سخت بود . راس ساعت ارین اومد دنبالم .... با دیدنم کاملا در شوک بود .... خودش هم که چیزی از خوش تیپی و خوش پوشی کم نگذاشته بود ...... دلم را برد . بهار شنلم رو روی سرم میزون کرد و اروم بغلش کردم ... انگاری احساسم بهم تلنگر می زد که این اخرین دیدار من و بهار است .... خواهرانه بغلش کردم و ارین حساب کرد و از ارایشگاه اومدیم بیرون . اول رفتیم باغی که ارین اجاره اختصاصی کرده بود برای فیلم برداری ..... فیلم بردار با اینکه کاملا ما رو می شناخت اما خیلی روی اعصاب بود و ایده های مزخرفی می داد ..... اما من و ارین کار خودمون رو می کردیم و حسابی فیلم ها و عکس های باغمون قشنگ و دلنشین شد . نزدیکی های غروب ارین در حالی کتش رو دوباره می پوشید و شنلم در دستش بود تا روی سرم بگذارد تا از باغ بزنیم بیرون اروم در گوشم پچ زد : باید بریم تالار ..... الان فکر کنم کل مهمون ها اومدن عزیزم .... فقط می خوام یه چیزی بگم . جانم بگو ..... ؟ امشب خیلی از دوستانم و همکارنم توی جشن حضور دارن ..... خاله های مامان فروزان هم توی جشن حاضرن .... زمانی که اقایون میان تالار زنونه خواهشا اجازه نده کسی دست به شنلت بزنه .... میخوام همین طور محجبه و فرشته باشی ...... از تو اعتماد کامل دارم پس برات سوءتفاهم نشه ..... از بقیه اطمینان ندارم . بعد در حالی که کتش رو میزون می کرد : خانواده مادری من زیاد اهل حجاب نیستن .... منطقشون چیز دیگه ای هست .... اریا رو هم اینا از اول انداختنش توی چاه بدبختی که الان زنش اینطور شده . لبخندی به رویش زدم : نگران نباش ارین ..... نمی ذارم کسی بهم دست بزنه ... چه برسه شنلم رو برداره .... من خودم تا الان پیش کسی اینطوری نموندم . خیالم رو راحت کردی فدات شم .... امروز نشد اصلا بهت بگم ..... خیلی ماه شدی ..... مثل فرشته ها شدی عزیزم ..... فقط دو تا بال کم داری .... دیگه میشی عین فرشته های باله دار . از تعبیری که در موردم به کار برد غرق در لذت شدم . سوار ماشین گل زده خودمون شدیم راهی تالار شدیم .... توی راه همه ماشین ها برامون دست تکون می دادند و بوق می زدند .... ارین باهاشون همکاری می کرد و جوابشون رو کلامی یا با بوق می داد . با رسیدن به تالار وارد مجلس شدیم ..... شنلم به قدری پایین بود که جایی رو نمی دیدم ... وارد مجلس زنونه که شدیم که کتایون از ارین اجازه گرفت و شنلم رو در اورد . تازه بقیه رو دیدم ..... چه تالار قشنگی بود ..... همه چیز مرتب و زیبا ....‌ همه خانوما پوشیده بودن ولی یه سری انگار متوجه حضور ارین نبودن یا خودشون رو به نفهمیدن زده بودن . ارین در گوشم به حرف اومد : تعجب نکن ..... اینا اون جماعتی بودن که بهت گفتم ..... شوهراشون دارن له له می زنند بیان بالا دیگران رو دید بزنند ...... من متنفرم از این جماعت . توی جای خودمون تازه جا گیر شده بودیم که همه مهمونا تک تک می اومدن جلو و بهمون تبریک می گفتن . اکثر اقوام دور و نزدیک اومده بودن ..... نادیا یه لباس ابی کوتاه تنش بود و با یه خانوم دیگه اومدن جلو که شباهت زیادی به خودش داشت . از جامون بلند شدیم ولی ارین سرش پایین بود که نادیا شروع کرد : تبریک ..... امیدوارم خوش باشین کنار هم .... لینک قسمت اول https://eitaa.com/1472435/35030 فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) 🌿 ادامه دارد... دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
به یکشنبه 7 خرداد خوش امدین 🌷🌼ازخدامیخوام امروز 🌼🌷بهترین لبخندها 🌷🌼برصورت ماهاتان 🌼🌷نقش ببندد 🌷🌼لبخندبرای حال خوب 🌼🌷لبخندموفقیت 🌷🌼لبخندازآرامش و 🌼🌷لبخندخدابه زندگیتون ‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌