.
#بریمزنانلُرباسربندگُلوَنیروببینیم😍👇👇
نامهای دیگر این سربَند: سَروَنی/ ساوَه/ هراتی
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش بیفتند اتفاقات خوب؛
کاش معجزه شود...
از قابهای روی دیوار، لبخند بریزد،
از دل گلدانها، بهار بشکفد و
از منافذ سقفها، بهشت چکه کند...
کاش بیفتند اتفاقات خوبی که
تصورشان هم محال بود
خورشید عمیقتر از همیشه طلوع کند
و تا همیشه بتابد
بهار از راه برسد و تا همیشه بماند
و ما لبریز اشتیاق شویم
و جور دیگری زندگی کنیم،
جوری که هیچکس در آرزوی بهشت نباشد!
جوری که "این جهان، جهنمِ جهان دیگری"
نباشد...
کاش بیفتند اتفاقات خوب،
کاش معجزه شود...
.
@ZendegieMan
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گلابگیــــری 🌸😍
1-ریختن گل ها داخــــل دیگ2-گل ها را از صافی رد میکنــند3-یک دیگ کوچــکتر داخل دیگ بزرگ میگــذارند4- یک مجمع که با یک تکــه نخ وچوب بســته شده و قسمــت پایین آن که داخل دیــگ قرار میگرد را پنبه میــگذارند5-و برای دم کردن گلاب دور مجــمع و دیگ را با پارچه میبنــند تا عمل عرق گیــری گل کامــل شود.😍
#روستا🤍
•━━━━•|•♡•|•━━━━•
⊰ • ⃟❤️྅ @gharghate ⊰ • ⃟❤️྅
سـه اصـلِ مهـم در انتخاب همسـر
1⃣ جاذبه
شما را تكرارى نمىكند و همسرتان از بودن با شما احساس لذت مىنمايد.
2⃣ تفاهم
باعث مىشود در كنار همسرتان احساس تنهايى و تهى بودن نكنيد و احساس صميميت و گرماى زندگى داشته باشيد.
3⃣ تعهد
رابطهتان را هدفمند نموده و موجب احساس امنيت مىشود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب
برایتان دعا میکنم
خدای بزرگ نصیبتان کند
هر آنچه ازخوبی ها
آرزو دارید🙏🏻
لحظه هاتون آروم
خونه هاتون گرم از محبت
آسمون دلتون ستاره بارون
#سلام_مولا_جانم❤️
چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما شروع کردن ...
#السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان
35.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
ما چی میفهمیم از حاجت؟؟💔🥺
#دکتر_عزیزی🤍
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ...... پارت ۱۲۹ ....... یعنی به خاطر اون همه جرمی که انجام داده خود دادگاه هیچ زندانی براش
فصل دوم ......
پارت ۱۳۰ .......
امیر علی :
ساعت از چهار صبح رد شده بود که رسیدیم تهران ..... کیانا بیدار و بود واز شیشه ماشین به بیرون نگاه می کرد ..... دوس داشتم حرف بزنه ..... ولی چیزی نمی گفت تا بفهمم چی تو سرش میگذره ....... از خودش بگه و از سختی هایی که کشیده ..... از حرفایی که اریا بهش زده .... ولی سکوت بود سکوت .
۰
از آرین بگه که چقدر دوستش داشت و بعد اونقدر اذیتش کرد ...... از صحبت های خودش با آریا تو زندان بگه ......۰ گرچه تموم حرف های آریا رو شنیده بودم و بعد حاضر شدم کیانا رو در جریان بذارم که بره زندان به حرفاش گوش کنه .
۰
چون اگه یه درصد فکر اینکه بخواد از نظر روحی کیانا رو خورد کنه رو میدادم هرگز نمی ذاشتم این دیدار تازه بشه ..... از طرفی حرف های آریا رو شنیده بودم ...... زندگیش نابود شده بود ...... می گفت آه کیانا دامنم رو گرفت ...... همسرش ازش طلاق گرفته بود و جای مهریه و نفقه تمام داراییش رو بالا کشیده بود .
مادر و پدرش حسابی داغون شده بودن و خودش هم از اینکه تو زندان به جرم قتل برادر بود چندان حال خوشی نداشت ...... اگر کیانا هم راضی به رضایت دادن برا آریا می شد و اونو می بخشید ....... دادگاه از حقی که برا خودش قائل بود کوتاه نمی اومد و حداقل کم کمش آریا باید هفت سال دیگه تو زندان می موند .
واقعن تو بد شرایطی گیر کرده بودم .....۰. از طرفی پدر آرین تماس گرفته بود و دوس داشت من با کیانا و خانواده اش صحبت کنم و برا پسرشون آریا تقاضای بخشش کنم .
حاج آقا فرهمند مرد آب دیده روزگار بود ..... همین که قضیه رو به صورت خصوصی باهاش مطرح کردم گفته بود که راضی هستش ولی اینا دیگه بعد آزادی پسرشون نباید سمت کیانا بیان و زندگی دخترش رو بهم بریزن .
حالا من مونده بودم که چه جوری این قضیه رو با کیانا مطرح کنم ...... از طرفی از وقتی نشستیم تو ماشین تا بیایم تهران یک کلمه هم حرفی نزده و ساکت نشسته ...... دروغ نگفته باشم دلم براش سوخت ....... اون حقش خیلی بالاتر از این روزگار و این وضعیت بود .
با رسیدن به خونه و پارک کردن ماشین تو حیاط از ماشین پیاده شد و خسته نباشیدی گفت و به سمت ساختمون رفت ...... منم کش و قوسی پشت فرمون به خودم دادم و ترجیح دادم در مورد بخشش آریا یه وقت بهتری رو انتخاب کنم .
باید کمی استراحت می کردم ........ صبح زود قرار دادگاه داشتم و از طرفی بعد از ظهر با تعدادی از موکلام قرار کاری داشتم ........ به رختخواب که رسیدم حتی فرصت نکردم لباس مناسب و گرمی بپوشم چون اکثر اوقات سرمایی بودم و زود خوابم برد .
کیانا :
ساعت هفت شده و تموم کار ها رو با کمک مریم تموم کردیم و داریم صبحانه میخوریم ..... مریم با اشتها لقمه بزرگی از خامه و عسل برمیداره : به نظرت آقا امیر برا ناهار امروز میاد دفتر وکالت ؟ چون خیلی کتلت درست کردم .🌹با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️